eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
حدیث کساء۩علی ‌فانی.mp3
7.51M
💠💎📿 🎙 با نوای علی فانی حس‌وحال‌معنوی:⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارت‌جامعه‌کبیره۩علی‌فانی.mp3
14.05M
ا💠۩﷽۩💠ا 📖 صوتی بهترين و جامع ترین زيارتی که صفات ؛ مقامات و معارف اهلبیت علیهم السلام در آن بیان شده و از طرف امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است 🎙 با نوای علی فانی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
» 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌ ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم فکری بکن برای من و آتش دلم... دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم صبحت بخیر حضرت آرامش دلم... ❤️ ... 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟! در انتظار دیدنت گریان بمانم... تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان محروم از باریدن باران بمانم..؟! سرت‌‌سلامت‌مولاجآن🌱 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
دل را بہ هـواے دلبرے خوش ڪردیم سر را بہ هـواے سرورے خوش ڪردیم پا را بہ رڪاب صفدرے خوش ڪردیم جان را بہ فداے رهـبرے خوش ڪردیم لبیک یا امام خامنه ای اللهم حفظ قاعدنا الامام خامنه ای @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💖 حجاب تا وقتے نباشد☹️🌹 تنها زیبایی های ظاهری دیده مے شود اما همین کہ پوشیدہ شد🙃 جزء به جزء زیبایی های باطنے به چشم مے آید☺️ رفتار😇 اخـــــلاق😇 و لطافت روح شخصیت🙃💕 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨‌﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍#فصل‌سوم( #نامزدے) #قسمت37 دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز وزمستان خ
✨‌﷽✨ ❤️ ✍( ) روی صندلی نشستم وگفتم: پس تو تا حواست به کوکوها هست من مرغ هارو پاک کنم. توهم نگاه کن یادبگیرازاین به بعد خونه خودمون رفتیم توی پاک کردن مرغ ها کمکم کن. بخاطر اینکه علاقه داشت در امور خانه کمک حال من باشد سریع صندلی گذاشت وکنارمن نشست، دوربین موبایلش راهم روشن کردوگفت: فیلم برداری میکنم چون میخوام دقیق یادبگیرم وچیزی ازقلم نیفته. گفتم: ازدست تو حمید! شروع کردم به پاک کردن مرغ ها،وسط کار توضیح میدادم: اول اینجا رو برش میدیم،حواسمون باشه پوست مرغ رو اینجوری باید جدا کنیم.این قسمت به درد بال کبابی میخوره و... درست مثل یک کلیپ آموزشی بیش از سی بار آن فیلم را نگاه کرد.طوری که کامل چم وخم کار را یادگرفت.بقیه مرغ هارا حتی خیلی حرفه ای تر وسریع ترازمن پاک کرد. شام را که خوردیم حمید طبق معمول نگذاشت مادرم ظرف هارابشورد،گفت: من و فرزانه میشوریم،کنار ظرف شستن حرفامونم میزنیم. من ظرف ها را میشستم وحمید آنهارا آب میکشید.این وسط گاهی ازاوقات شیطنت میکرد و روی سروصورت من آب می پاچید. به حمیدگفتم:میدونی آرزوی دوره نامزدی من چیه؟ باخنده گفت:چیه؟نکنه برای اون شیش میلیون نقشه کشیدی؟ گفتم : اون که نیازی به نقشه کشیدن نداره.حمیدآقا هرچی داره مال منه منم هرچی دارم مال حمیدآقاست. گفت: حالا بگو ببینم چیه آرزوهات،کنجکاوشدم بشنوم. گفتم: اولین آرزوم این هستش که از دانشگاه تاخونه قدم بزنیم وباهم باشیم. دومی هم اینه که باهم تابالای کوه میلداربریم،من اون موقع که کوچکتربودم با داییم تا پای کوه میرفتم ولی نشد بالابریم. حمیدگفت:خوشم میاد آدم قانعی هستیا،آرزوهای ساده ای داری. دانشگاه تا خونه رو هستم ولی کوه رو قول نمیدم.چون الان شده بخشی ازپادگان ومحل کارما،سخت اجازه بدن که بخوایم بریم بالای کوه. خداحافظی مان داخل حیاط نیم ساعتی طول کشید. حمیدگفت:فردا مرخصی گرفتم برم سنبل آباد،میخوایم باغ گیلاسمون رو بیل بزنیم،بابا دست تنهاست،میرم کمک کنم! گفتم: توروخدا مراقب باش،من همیشه از جاده الموت میترسم،آهسته رانندگی کنید.هروقتم رسیدین به من زنگ بزن... ... التماس دعای فرج🤲🏼🌹 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨‌﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍#فصل‌سوم( #نامزدے) #قسمت38 روی صندلی نشستم وگفتم: پس تو تا حواست به کوکوها هست
✨‌﷽✨ ❤️ ✍( ) ساعت ده صبح تازه مشغول مرور درس هایم شده بودم که حمید پیام داد: صبح آلبالوییت بخیر! حدس زدم که ازسنبل آباد کنار درختهای آلبالو و گیلاسشان پیام میدهد. ازقزوین تا سنبل آباد هفتاد کیلومتر راه بود.روستایی درمنطقه الموت،بسیار سرسبز،کنار کوه های زیبایی که اکثر اوقات بلندی کوه ها داخل مه گم میشود. خانه پدری حمیدداخل این روستا کنار یک رودخانه باصفاست. تماس که گرفتم متوجه شدم حدسم درست بوده است. بعداز احوالپرسی گفت: ببین فرمانده این درخت بزرگ آلبالویی که کنارش وایسادم مال شماست،کسی حق نداره به این درخت نزدیک بشه. من را به القاب مختلف صدامیزد، من پیش دیگران حمید صدایش میکردم.ولی وقتی خودمان بودیم می گفتم حمیدم! دوست داشتم به خودش بقبولانم که دیگر فقط برای خودش نیست برای من هم هست! سرشوخی رابازکردم وگفتم: پسرسنبل آبادی از کی تاحالامن شدم فرمانده؟ خندیدوگفت: توخیلی وقته فرمانده هستی خبرنداری. اولین تماسمان پنجاه وهفت دقیقه طول کشید! پشت گوشی شنیدم که برادرش اذیتش میکرد وبه شوخی گفت: حمید توخیلی زن ذلیلی! آبرو برای مانذاشتی! حمید احترام بزرگ تر بودن برادرش را داشت،چیزی به حسن آقا نگفت. ولی به من گفت: من زن ذلیل نیستم،من زن شهیدم! من زلت زده نیستم! مرامش یک چیزی مثل همان دیالوگ فیلم فرشته ها باهم می آیند بود: مرد باید نوکر زن وبچه اش باشد. ........ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝