eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.4هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
10.6هزار ویدیو
612 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر تبادل تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
www.shia-news.com4_6001048002414772713.mp3
زمان: حجم: 3.25M
🎤 مولای مهربان وتوای عشق من سلام عجل ولیک الفرج آقای من سلام درندبه های جمعه توراجستجوکنم زیباترین بهانه دنیای من سلام تعجیل درظهور مولا 14مرتبه متن و ترجمه دعای ندبه 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/142 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷زیارت (عج) در روز جمعه 🎤با نوای استاد متن و ترجمه زيارت امام زمان عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/152 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز هـم روز مـن و عرضِ ادب محضرِ یار با سـَلامـے برڪٺ یافتہ روز و شب ما ❤️ ⛅️ 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ مولاے مهربان و تو اے عشق من سلام عجل ولیڪ الفرج آقاے من سلام در ندبہ‌هاے جمعہ تو را جستجو ڪنم زیباترین بهانہ دنیاے من سلام عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
عشق یعنی رهبری ازجنس نور شافع دلهاست در بزم حضـــور عشـق یعنی کوری چشــم عدو بوســه بـر دستــان مــولا آرزو @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
.❤️✨. . . 😌 چادرم...😇 سیاہ‌ترین‌رنگ‌‌جهان... هم‌ڪہ‌باشد... باطنش‌رنگــی‌ست! پر‌از‌نقش‌حیاست...❤️ اگر‌تو‌فقط‌سیاهے‌اش‌رامیبینے... ایراد‌از‌چادر‌من‌نیست... عمیق‌ تر بنگر... . @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼 🌿 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌾 چهار رکعت است ؛ و در هر رکعت بعد از حمد، ده مرتبه سوره نصر خوانده مى شود. رسول خدا صل الله علیه و آله فرمود: کسى که این نماز را به جا آورد، البته حرام مى کند خدا جسد او را بر آتش و به او به هر آیه ، ثواب دوازده شهید از شهداى بدر را و ثواب علما عطا مى کند. 📚منبع: مهمترین دانستنیهای یک مسلمان بارویکرد روزشماررویدادهای مهم تاریخ اسلام، تألیف زهراپاشنگ، جلد2، ص 803. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌼 🌿 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼🌿🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۵۵ و ۵۶ کیفمو برداشتم و سریع از پله ها ر
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۵۷ و ۵۸ خاله رو به خانم فروشنده کرد و گفت: _سلام خانم خسته نباشید این مانتو صورتیه سایز دخترم دارید؟ خاله به من اشاره کرد... _ببینمت عزیزم، چادرتو باز کن جلوی چادرمو باز کردم _بله بزارید ببینم رفت سمت مانتو و اومد طرفم _بیا عزیزم همین یه سایز کوچیکو ازش دارم که فکر کنم بهت بخوره بپوش ببین چطوریه! مانتو رو ازش گرفتم و رفتم توی یکی از اتاقای خالی و پوشیدمش. از توی ایینه نگاه کردم چقدر بهم میومد قشنگ همه چیزش اندازه بود. _پوشیدی خاله؟! _بله پوشیدم _پس درو باز کن تا ببینم چطوریه در اتاقو باز کردم مامان و خاله نگاه کردن _مبارکت باشه عزیز دل مامان خیلی بهت میاد! _ممنون مامان جونم خاله هم گفت خیلی قشنگه بیرون رفتن مانتو رو عوض کردم و لباسای خودمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم رفتم بیرون. بعد از حساب کردن مانتو از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم بقیه خریدا رو کردیم. تقریبا ظهر بود که همه خریدا تموم شد _زهرا من امروز غذا پختم که ناهار بیاید خونمون +نه اجی ممنون زحمت نکش بچه ها خونه تنهان _خب زنگ بزن حسین آقا بگو فاطمه و علی هم با خودش بیاره! بعد از کلی اصرار مامان قبول کرد که بریم توی راه بودیم که یادم اومد اروم نزدیک گوش مامان رفتم و گفتم: _مامان مگه نوبت ارایشگاه نگرفتی برای اصلاح صورت؟! مامان یهو زد روی پای خودش و گفت: _واای خوب شد گفتی داشت یادم میرفت یه ساعت دیگه باید اونجا باشیم اونم که اون سر شهره خاله با تعجب برگشت رو به مامان گفت: _چیشده کجا اون سر شهره؟ مامان اروم به خاله گفت که جریان چیه! خاله گفت: _خب طوری نیست سریع میریم خونه ناهار میخوریم محسن میرسونتتون اروم زدم به پای مامان و لب زدم من با آقامحسن نمیرما! مامان نگاهشو ازم گرفت _نه اجی به حسین اقا گفتم میاد میبرتمون _باشه پس حالا میریم سریع ناهار بخورید اقامحسن رو به خاله کرد و گفت: _جریان چیه انقدر پچ پچ میکنید؟! خاله خندید و گفت: _به وقتش میفهمی شما فقط یکم سریعتر برو _چی بگم؟! چشم 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۵۷ و ۵۸ خاله رو به خانم فروشنده کرد و گف
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۵۹ و ۶۰ اقامحسن ماشینو جلوی در خونه پارک کرد و پیاده شدیم رفتیم خونه خاله. مامان زنگ زد بابا تا فاطمه و علی هم بیاره و ناهار بمونن. رفتم کنار مامان نشستم هوا گرمه برای همین مامان هم از نبودن حسن اقا استفاده کرد و روسریشو باز کرد و انداخته روی شونه هاش. _مامان نیمساعت دیگه باید بریم؟! +اره عزیزم خاله گفت رفته ناهارو اماده کنه برو کمکش تا منم اب بخورم بیام کمک ما ناهار بخوریم و بریم _مامان شما هم بیا کنارم باش! +همراهیت میکنم اما بعد میام خونه کلی کار دارم برای فردا پاشو برو کمک خاله. +چشم از جام بلند شدم و رفتم توی اشپزخونه _خاله جون بدید من برنجو میکشم +نمیخواد عزیزم برو چادرتو عوض کن برات چادر رنگی گرفتم هروقت اومدی خونمون مهمون اومد بپوشی برو بپوشش و بیا _وای ممنون خاله جون زحمت کشیدید +خواهش میکنم عزیزم برو توی اتاق محسن روی تخته _چشم از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق اقامحسن. خیلی از چیدمان اتاقش خوشم میاد کل دیوارای اتاقش عکس شهدا چسبیده شده و روی در اتاقش درشت و با خط قشنگ نوشته شده «او میبیند» خیلی از این جمله خوشم اومد رفتم جلو و چادرو از روی تخت برداشتم چادر سفید با گلای ریز اکلیلی خیلی چادر قشنگیه روی سرم انداختم و رفتم جلوی ایینه ایستادم خیلی قشنگه.... از توی آیینه داشتم نگاه به خودم میکردم که چشمم خورد به دفترچه ای که روی میز بود خم شدم سمتش و برداشتمش _سلام خوبی؟! با صدای اقامحسن به خودم اومدم و سریع دفترچه رو کنارم گذاشتم و ایستادم محسن لبخندی زد و سرشو انداخت پایین از اینکه محسن دید دفترچش دستم بود خجالت کشیدم _سلام ممنون شما خوبید؟! _ببخشید راحت باشید من میرم بیرون _نه کاری نداشتم اومدم چادرمو بپوشم با اجازه سریع از کنارش رد شدم و رفتم بیرون خاله و مامان سفره رو چیده بودن و نشسته بودن سر سفره. _بیا عزیزم بشین غذاتو بخور _چشم ممنون کنار مامان نشستم زنگ خونه بلند شد. خاله اومد بلند بشه که گفتم: _بشینید خاله من میرم درو باز میکنم _نه عزیزم خودم میرم اقامحسن از اتاقش اومد بیرون _شما تا باهم تعارف کنید اونا پشت در خسته شدن که بعدم بلند زد زیر خنده. درو بار کرد و رفت جلوی در. _کی بود عزیزم؟! _حسین آقا اینا بودن خاله سریع پاشد چادرشو سرش کرد و رفت جلوی در. بابا و فاطمه و علی اومدن. علی سریع دوید طرفم و گفت: _سلام آبجی حسنا بگو بابا برام چی خریده! _سلام عزیز دلم چی خریده؟! با ذوق گفت: _یه دروازه خریده با توپ فوتبال +وااای مبارکت باشه عزیز دلم. _آبجی انقدر قشنگه +فداتشم عزیزم بابا و فاطمه هم اومدن داخل. رفتم جلو و با بابا و فاطمه سلام کنم. _سلام بابایی خوبی؟! _سلام به به عروس بابا تو خوبی عزیزم از حرف بابا خجالت کشیدم و لبخندی زدم و گفتم: _ممنون بابایی فاطمه اومد جلو و زد روی شونم _خب خب هنوز نیومده چادر نو هم که پوشیدی خندیدم و گفتم: _چیکار کنم خاله گفت بپوش منم پوشیدم اقامحسن اومد پشت سرمون و گفت: _بفرمایید سر سفره _ممنون با فاطمه رفتیم سر سفره نشستیم 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۵۹ و ۶۰ اقامحسن ماشینو جلوی در خونه پارک
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۶۱ و ۶۲ بابا هم نشست سر سفره و گفت: _حسن آقا نمیاد؟! _نه بابا تا عصر خونه نمیاد همه غذا رو خوردیم و سریع سفره رو جمع کردیم مامان اومد کنارم و گفت: _حسنا برو اماده شو یه ربع دیگه باید اونجا باشیما بدو +باشه مامان بیزحمت چادر منو از اتاق اقامحسن میاری؟! _واه مگه میخوان بخورنت من اینا رو جمع کنم دستم بنده خودت برو +باشه دلم نمی‌خواست دوباره برم تو اتاقش و یهو بیاد ببینه فکر کنه به وسیله هاش دست زدم! اما خب چاره ای نیست نگاهی به اقامحسن انداختم که توی آشپزخونه بود و داشت با خاله تعارف میکرد که ظرفها رو اون بشوره. خداروشکر حواسش نیست سریع رفتم سمت اتاقش و چادرمو از روی چوب لباسی برداشتم و چادر رنگیمو مرتب کردم و گذاشتم روی تختش و اومدم بیرون. بابا نگاهی بهم انداخت و گفت _بریم؟ _بله بریم امادم مامان از آشپزخونه با فاطمه اومدن بیرون _حسنا من نمیتونم بیام کلی کار دارم فاطمه باهات میاد کنارت باشه _باشه مامان اشکال نداره! خاله از آشپزخونه اومد بیرون: _داری میری عزیزم؟! +بله دارم میرم دیگه _خب مواظب خودت باش کارت تموم شد اگه بابات نتونست بیاد دنبالت زنگ بزن تا بگم محسن بیاد! +چشم ممنون! اقامحسن که توی آشپزخونه مشغول شستن ظرفها بود متوجه رفتن ما نشد و با خاله و مامان خداحافظی کردیم و با فاطمه اومدیم بیرون و رفتیم سمت ماشین. سوار ماشین شدیم و بابا راه افتاد _بابا میشه یکم تند تر بری؟ _میخوام تند برم اما ترافیک اجازه نمیده! بالاخره بعد از کلی ترافیک و چراغ قرمز رسیدیم با ده دقیقه تأخیر. وارد آرایشگاه شدیم _سلام خسته نباشید! خانمی جلو اومد و گفت: _سلام عزیزم خوش اومدید شما دختر زهرا خانومی؟! +بله _خب بفرما عزیزم فقط یکم دیر اومدی این خانوم جای شما نشستن یکم طول میکشه عجله که ندارید؟! +نه اشکالی نداره با فاطمه روی صندلی نشستیم تا نوبتمون بشه _آجی میخوای مدل بهشون بدیم بگیم اونجوری درست کنن؟! +نه خوب نیست اینجوری شاید اون مدلی که قشنگ باشه به صورت من نیاد! _باشه اما بگو ابرو هاتو نازک نکنه! +اره حواسم هست بالاخره بعد از چهل دقیقه نوبتمون شد و صدام کرد: _بیا دخترم چادرتو در بیار و بشین! لبخندی زدم و ایستادم چادرمو درآوردمو دادم دست فاطمه و نشستم روی صندلی و زیر لب بسم الله گفتم... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۳۴🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۳۵🌷 ✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ أيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوبُ ✨سلام بر تو نشانه بر پا داشته شده و دانش فرو ریخته✨ ◀️«وَ الْعِلمُ الْمَصبوبُ»؛ «و دانش فرو ریخته» 💠 سلام بر امامی که ظرف کامل علم خداست، علم خداوند در وجود حضرت به‌ صورت کامل ریخته شده سپس از وجود امام بر خلق بارش می‌يابد. 💠 مصبوب «اسم مفعول صب» به معنای ریخته شده است. در اینجا علم به شئِ روانی تشبیه شده که آن را به یکباره در ظرفی بریزند. 💠 علم امام از طریق تحصیل و فراگیری كسب نشده بلكه تمامی حقایق و اسرار یک‌جا به ایشان عطا شده است. 💠 علم خداوند در قالب محدود نمی‌گنجد بلکه وجودی بی‌نهایت را می‌طلبد. خداوند ظرف این علم را در وجود مقدس امام هر زمانی قرار داده است تا ايشان مشعل فروزان هدایت و علم‌رسانی به خلق باشد.   💠امام چراغ هدایت است، برخورداری از نور علم وجودحضرت در گرو دسترسی و پیوند به ايشان است. ⁉️ آيا زمان غیبت، مانعی برای بهره‌مندی و هدايت مؤمنان است؟ 💠 پاسخ داده می‌شود امام مانند خورشید در منظومه شمسی است يعنی وی محور حرکت مخلوقات در نظام هستی است. 💠وجود مقدس حضرت مایه استمرار حیات عالم و آدم است، و بزرگتر از آن است که چیزی مانع افاضه ایشان شود و رابطه میان حضرت و عالم هستی را متزلزل کند. 💠 امام خلیفه خداست و عنان نظام هستی به اذن خداوند در دستان مبارك ايشان است، حضرت از نهان و آشکار باخبر است.  ✨ جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی ✨ غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد..‌. ‌‌‌ 👈 .... قسمت اول مهدی شناسی👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/55160 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰