eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
😍✋ ❤️ ماییم و هوایِ بغض آلود فقط دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط والله که آسان شود این سختی ها با آمدنِ حضرتِ موعود (عج) فقط! 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⚘﷽⚘ 😍 آفتاب از سمت لبخند تو میتابد به روز زندگی با طرح لبخند تو آرامش گرفت ❤سلام سید و آقایم صبحت بخیر ما همه سرباز و جان بر کف تواییم ❤️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
•|♥|• 😌 هر جا برود حجبـــ و حیا پابرجاست🌺 در شبـــ چهره‌ے ماهش پیداستـــ🌙 آرایش صـــورتـــ چه نیازے باشد❓ هر جاذبه اے بڪـــر بماند زیباستـــ☝️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼 🌿 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌾 رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمود هر در شب نوزدهم دو رکعت نماز گذارد و در هر رکعت بعد از حمد پنج بار (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ/ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الَمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ) (از آیۀ 26 و 27) از سورۀ آل عمران بخواند خداوند گناهان گذشته و آیندۀ او را می آمرزد و آنچه نماز بعد از آن گذارد قبول می کند و اگر والدین او در آتش باشند آزاد نماید (ترجمه اقبال،ج2،ص943 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌼 🌿 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼🌿🌼
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۰۹ و ۱۱۰ با کمک همدیگه خونه رو تمیز کرد
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۱۱۱ و ۱۱۲ هُلم داد عقب و گفت _چته لِهَم کردی دیونه! _من چمه؟ بابا خوشحالم که بالاخره داری از ترشیدگی درمیای بعدم زدم زیر خنده. با مشت زد توی بازوم و گفت: _ترشیده عمته! _عه عه به عمه من توهین نکنا و اگرنه به عمت توهین میکنم بعدم دوتامون بلند خندیدیم _مامان کجاست؟ _تو اتاقه داره با تلفن حرف میزنه! _با کی؟ _با مامان محمدعلی! _اوهوع محمد علی دیگه؟ _واای حسنا دلم داره شور میزنه توام رو مخ منی با مامان آقای صفاری خوب شد!؟ _عا یکم میشه تحملش کرد خیلی خوشم میاد سر به سرش بزارم و باهاش شوخی کنم اونم هیچوقت حوصله شوخی های منو نداره مهم نیست من کار خودمو میکنم مامان از اتاق اومد بیرون و گفت: _چه خبرتونه انقدر سر صدا میکنید! اصلا نفهمیدم چی گفتم فاطمه رفت جلو و گفت: _خب مامان حالا چیشد؟ نگاهی به فاطمه کردم و با خنده گفتم: _میگم ترشیده ای بگو نیستم فاطمه با عصبانیت گفت: _مامان یه چیزیش میگما! براش زبون در آوردم اومد با پشتی بزنه تو سرم که مامان گفت _چرا بهم میپرین خجالت بکشید مثلا دوتاتون دیگه دارید عروس میشید انقدر که شما بچه این علی نیست! _ببخشید مامان حالا چی گفت خانم صفاری؟ _هیچی خیلی خوشحال شد و گفت پس فردا بیان برید آزمایش گفتم نه! _چرا؟! _پس فردا باید جهیزیه حسنا رو بچینیم سرمون شلوغه با خنده گفتم: _مامان حالا فاطمه خیلی هم مهم نیستا نبودم نبود فاطمه فقط نگام کرد و زیر لب خط و نشون کشید. مامان گفت: _حسنا چرا هنوز با چادر نشستی برو لباساتو عوض کن انقدر خسته بودم و از خبری که شنیدم خوشحال که کلا یادم رفت لباسامو عوض کنم _چشم مامان الان میرم _چیکار کردید امروز؟ _خونه رو تمیز کردیم دیگه کاری نداره فقط مونده جهیزیه و کارت دعوت هم سفارش دادیم _عه کارت ها کی میاد؟ _گفت شنبه میاد رفتم توی اتاقم و لباس هامو عوض کردم و از خستگی خوابم برد! با تکون های فاطمه چشمامو باز کردم و گفتم: _بله؟ _نمازه نمیخوای پاشی؟ _عه نماز مغربه؟ _اووو صبح بخیر ایران! نماز صبحه کجایی؟ از جام بلند شدم فکر نمی‌کردم خوابم برده باشه انقدر نگاهی به ساعت کردم ساعت چهار و نیم صبح بود فاطمه چادر مشکی پوشیده بود و آماده بود _کجا به سلامتی؟ _با بابا میخوام برم مسجد میای؟ _نه حال ندارم خستم برو فاطمه از اتاق رفت بیرون و وضومو گرفتم تا نمازمو بخونم سجادمو پهن کردم یهو دلم گرفت برای اینکه فقط یه هفته دیگه توی این اتاق میخوابم و کل روز و شبم رو تو این خونم دلم برای شیطنتام با فاطمه تنگ میشه برای مهربونی های مامانم و بابام و بازی های علی... چند قطره اشک روی گونم افتاد اشکامو پاک کردم و نمازمو خوندم 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۱۱ و ۱۱۲ هُلم داد عقب و گفت _چته لِهَم
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۱۱۳‌ و ۱۱۴ قرار شد امروز کارت هایی که برای عروسی سفارش دادیم برسن! با محسن رفتیم و کارت ها رو تحویل گرفتیم هنوز ماجرای اون دوتا کارت اضافه توی ذهنم یه علامت سوال بزرگ ایجاد کرده دیگه نتونستم تحمل کنم پرسیدم: _محسن! _جان دلم؟ _میشه الان بگی اون دوتا کارت که اضافه تر سفارش دادی ماجراش چیه!؟ _بابا ایول به این حافظه بلند خندید زدم روی پاش و گفتم: _مگه میشه یادم بره انقد که این چندوقته فکرم مشغول بود بگو دیگه _باشه باشه میگم _خب میشنوم! _من قبل از ازدواجمون خیلی به این فکر میکردم که چیکار کنم که مجلس عروسیم بدون گناه باشه و نگاه امام زمان بدرقه راهمون باشه تا همین چندوقت پیش هم خیلی بهش فکر کردم تا اینکه کتاب شهید حمید سیاهکالی رو خوندم که چه عهد قشنگی باهم بستن که مجلسشون دور از گناه باشه با تعجب پرسیدم: _خب عهدشون چی بود؟ _عهد بسته بودن سه روز روزه بگیرن که گناهی توی مجلس نباشه حالا هستی که ماهم این عهدو با هم ببندیم؟ از اینکه محسن انقدر به فکر حلال و حرومه خیلی خوشحالم از این تصمیمی هم که گرفته بود ته دلم خالی شد و اشکم ریخت پاک کردم که محسن اشکامو نبینه. با خوشحالی گفتم _اره که هستم چرا نباشم تا آخرش تا هرجایی که تو بگی هستم محسن لبخند قشنگی بهم زد و چشماشو باز و بسته کرد و دستمو گرفت توی دستش و گفت: _ماجرا اون دوتا کارت اضافه هم اینه که دلم میخواد اقا امام زمان هم توی مجلسمون دعوتشون کنم دلم میخواد یه کارت دعوت ویژه آقا بزارم کنار تا اقا ما رو قابل بدونن و تشریف بیارن اون یکی کارت هم که بمونه یادگاری برای خودمون از ته دلم خدارو بخاطر اینکه محسنو بهم داده شکر کردم اگه من به محسن نمیرسیدم دیگه کی بهتر از محسن نصیبم میشد؟ کارت ها رو بردیم خونه ما و خاله هم اومد خونمون تا مهمون ها رو دعوت کنیم خرید عروسی و لباس عروسم عصر قراره بریم که خرید کنیم! همه کارت ها نوشته شد و قرار شد محسن ببره پخش کنه و دعوت کنه بالاخره کارت ها پخش شد و خرید و لباس عروس هم انجام دادیم و رسید روز چیدن جهیزیه صبح زود با مامان و فاطمه رفتیم خونه خاله یا همون خونه خودمون تا وسیله ها رو بچینیم علی هم رفت خونه دوستش تا بازی کنن و اذیت نکنه بابا و محسن رفتن تا وسیله ها رو بار بزنن و بیارن مامان و فاطمه اومدن و خونه رو دیدن مامان گفت: _خیلییی قشنگ شده عزیزم مبارکت باشه خیلی هم دلباز و با صفاست _ممنون مامان جان فاطمه هم خنده ای کرد و گفت: _نه بابا همش سلیقه تو و محسنه؟ نگاهش کردم و با خنده گفتم _عا مگه چشه از حسودی چشمات داره در میاد _نه بابا حسودی چیه اصلا خوشم نیومد _مهم نیست بعدم زدم زیر خنده مامان گفت: _لا اله الله باز شروع کردن دعوا رفتم جلو و مامانمو بوسیدم و گفتم: _قربونت برم دعوا نیست که شوخی میکنیم مگه نه فاطمه؟ فاطمه خندید و گفت: _نه! آروم زیر لب گفتم: _باشه نشونت میدم صبر کن 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۱۳‌ و ۱۱۴ قرار شد امروز کارت هایی که بر
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۱۱۵ و ۱۱۶ خاله منقل اسفند رو اماده کرد صدای ماشین اومد که بابا داشت هدایتش میکرد به سمت خونه خاله رفت جلو و اسفند رو داد دست محسن و اومد داخل از پشت پنجره خونه خاله داشتیم نگاه میکردیم خیلی ذوق دارم از اینکه قراره خونمون چیده بشه! زیر لب صلوات میفرستادم و هول داشتم که همه چیز به خوبی تموم بشه مامان اومد جلو و گفت: _بسه دیگه انقد وایسادی پشت پنجره بیا یه ذره بشین حالت بد میشه _نه مامان خوبه _به زن‌دایی بگم بیاد کمک؟ _نه مامان نمیخواد خودمون هستیم گناه دارن خسته میشن _اره خودمون که هستیم اما میدونی چقدر بیشتر باید وایسیم تا تموم بشه من به زنداییت و دوتا زنعمو هات زنگ زدم بیان کمک نگاهی به مامان کردم و گفتم: _قربونت برم شما که زنگ زدی دیگه چرا نظر میخوای؟ مامان خندید و گفت: _نمیدونم گفتم ببینم چی میگی دیگه از کنار پنجره اومدم کنار و نشستم کنار فاطمه و گفتم: _کی قرار شد برید آزمایش؟ _بعد عروسیت هفته دیگه وسیله ها رو بردن و در باز شد و محسن خسته و خاکی و بهم ریخته اومد داخل از دیدنش دلم سوخت که انقدر خودشو خسته کرده رفتم جلو و گفتم: _سلام عزیزم خسته نباشید! لباسشو تکوند و با لبخند خسته ای گفت: _به به سلام حاج خانوم درمونده نباشی با تمام عشقم نگاه توی چشماش کردم و خاله اومد جلو و با محسن دست داد توی این موقعیت دلم میخواد خودم برم براش شربت بیارم تا خستگیش در بره! سریع رفتم سمت آشپزخونه و شربت درست کردم محسن هنوز دم در ایستاده بود و هرچی مامان و خاله میگفتن بشین میگفت لباسام کثیفه همینطوری خوبه رفتم جلو و با لبخند شربتو دادم بهش و ازم تشکر کرد قشنگ همون عشقی که توی چشمام هست رو با تموم خستگی هاش توی چشماش دیدم مامان به محسن گفت: _خاله فداتشم بی زحمت میری خانوم جون رو بیاری زنگ زد گفت میخواد بیاد محسن لبخندی زد و گفت: _چشم حتما الان میرم شربتو یه نفس همشو خورد و گذاشت توی سینی و تشکر کرد و گفت: _خب برم دنبال خانوم جون و بیام نگاهی بهش کردم و گفتم: _منم میام! _باشه عزیزم دم در منتظرم سریع بیا اماده بودم باید فقط چادرمو سرم میکردم که رفتم توی اتاق محسن و سریع چادرمو سرم کردم و رفتم بیرون محسن توی ماشین نشسته بود درو باز کردم و نشستم _سلاااام من اومدم _سلاااام خوش اومدی خانوم! نگاهی به چشمای خستش کردم و گفتم: _بمیرم چقدر خسته شدی خندید و گفت: _نه بابا ظاهرم غلط اندازه وگرنه از درون کلی انرژی دارم اگه زن‌دایی و زن عموهات نبودن خودمم میومدم کمکت که خسته نشی دستمو گذاشتم روی دستش و گفتم: _شما به اندازه کافی کمک من کردی بعدم دلم میخواد غافلگیرت کنم خونه رو بچینم بعدا بیای ببینی خندید و گفت: _اینم حرفیه چشممم من میمونم پایین تا شما خونمونو بچینی! ماشینو روشن کرد و رفتیم تا خانوم جون رو بیاریم 🌟ادامه دارد.... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۴۳🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۴۴🌷 🌿زیارت آل یاسین🌿 ✨السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوب✨ ✨سلام بر تو اى پرچم برافراشته و دانش ریزان و فریادرس خلق و رحمت وسیع حق، و آن وعده‌اى كه دروغ نشود.✨ 💠 نام مقدس «رحیم» نمایان‌گر مهربانی مطلق و رحمت مخصوص خداوند است که بندگان مؤمن را شامل می‌گردد. 💠البته برای دریافت هر یک از مراتب رحمت الهی قابلیت لازم است. مانند نور خورشید که همه جا را در بر می‌گیرد اما هر چه اجسام به خورشيد نزدیکتر باشند و موانع کمتر باشد، از فیض بیشتر استفاده خواهند كرد.  ☘«توانمندی با دریافت رحمت واسعه امام» 💠فردی که در اثر تقوا از گناه و معصیت کناره می‌گيرد، خود را بلاواسطه به نور خورشید وجود امام نزديك می‌کندرحمت بيشتری دريافت می‌ نمايد. ☘«وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ‏ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَالَّذِينَ هُم بِايَتِنَا يُؤْمِنُونَ‏»  ☘ «و رحمتم همه چیز را فراگرفته؛ و آن را برای آنها که تقوا پیشه کنند، و زکات را بپردازند، و آنها که به آیات ما ایمان می‌آورند، مقرّر خواهم داشت!» 📔 سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۵۶ 💠رحمت دنیا و آخرت انسان را تحت پوشش قرار می‌دهد. 💠 رحمت واسعه حضرت میان بندگان تفاوتی نگذاشته و همه مخلوقات را فرا می‌گیرد. 💠لیکن هر کس به میزان استعداد، ایمان و تقوای خود، از رحمت واسعه امام بهره‌مند می‌شود. دراین هنگام زمین وجودی او کشتزار فضائل اخلاقی و کمالات الهی می‌‌گردد. ☘️ حضرات معصومین علیهم‌السلام مظاهر رحمت خدای سبحان‌اند. در روايات آمده است:   🔆 «إِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ وَ ......» 🔆 «ما خاندان، درخت نبوتیم و جایگاه رسالت و محل رفت‌وآمد ملائک و خانۀ رحمت و....هستیم» 📗 الکافي، ج ۱، ص ۲۲۱ 💠 فراگیر بودن این رحمت از مرز زمان و مکان فراتر است. وجود مقدس حضرت ولی عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه با استمرار دوران امامت «رحْمَةُ اللهِ الْوَاسِعَة» بودن خویش را به‌صورت گسترده به نمایش گذاشته‌امام عصر مظهر رحمت رحمانی خدای سبحان است كه سراسر گیتی را پر از عدل و داد خواهند کرد. 💠خداوندسبحان به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: 🔆 «فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ» 🔆 «اگر تو را تکذیب کردند به آنان بگو پروردگار شما صاحب رحمت واسعه است» 📔 سوره مبارکه انعام، آیه ۱۴۷ 💠 رحمت واسعه خداوند سراسر گیتی را فراگرفته و به‌صورت تام تجلی می‌کند و مردم در برابر او خاضع و خاشع می‌گردند. 🔆 «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»؛ «قطعاً رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است.» 💠 «الرحمه الواسعه» خداوند به‌صورت معرفه به‌کار رفته، واين امر دلیل بر اين است كه همه از جلوه رحمانیت و رحیمیت خداوندسبحان آگاه هستند و در حقيقت حضرت را می‌شناسند. 💠رحمت وجود حضرت سراسر زندگی را فرا گرفته اما گاه انسان از او اعراض مي كند و به‌ او به صورت نکره و ناشناخته نگاه مي كند. لکن بر اساس فطرت انسانی این رحمت واسعه همواره قابل شهود و شناخت است. ✨ به دریا بنگرم دریاتُ بینم ✨ به صحرا بنگرم صحراتُ بینم ✨ به دریا و بر و کوه و در و دشت ✨ به هر جا بنگرم آن‌جا تو بینم ‌‌‌ 👈 .... قسمت اول مهدی شناسی👇 https://eitaa.com/zohoreshgh/55160 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
22.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 آیات‌المهدی👆 علیه‌السلام عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 فواید فتنه‌های آخرالزمان از زبان حجت‌الاسلام و المسلمین عالی عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 معرفی امام مهدی علیه‌السلام در دانشگاه آمستردام توسط دانشجویان عضو حرکت جهانی who is imam Mahdi Whoisimammahdi.com عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
47.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥🔥خیییلی فووری و مههههم 🔥🔥 ♨️ رابایدفقط، ولی را که‌نبایدفقط‌اطاعت‌کرد! 🔇بلکه‌باید ، مطلوب او را فهمید و محقق کرد 💯مشاهده‌ و انتشار این کلیپ، آمادگی مومنین برای ظهور حضرت را به طرز قابل توجهی افزایش خواهد داد عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️