حدیث کساء۩علی فانی.mp3
7.51M
💠💎📿 #حدیث #کساء
🎙 با نوای علی فانی
حسوحالمعنوی:⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد»
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارتجامعهکبیره۩علیفانی.mp3
14.05M
ا💠۩﷽۩💠ا
📖 #زیارت صوتی #جامعه_کبیره
بهترين و جامع ترین زيارتی که صفات ؛ مقامات و معارف اهلبیت علیهم السلام در آن بیان شده و از طرف امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است
🎙 با نوای علی فانی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6001048002414772713.mp3
3.25M
#دعای #ندبه
🎤 #محسن_فرهمند
مولای مهربان وتوای عشق من سلام
عجل ولیک الفرج آقای من سلام
درندبه های جمعه توراجستجوکنم
زیباترین بهانه دنیای من سلام
تعجیل درظهور مولا 14مرتبه #صلوات
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان(عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-
دلِمنتنگشدهدیدنتودرماناست
کاشتجویزکنندهرچهپزشك
استتورا 🤍..
-
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#سلام_ارباب_خوبم😍✋
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
دلم گرفته برایت_۲۰۲۳_۰۶_۰۴_۲۱_۰۹_۱۴_۳۱۷.mp3
1.9M
دلم گرفته برایت زبان سادهی عشق است
حاج مهدی رسولی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سلام_امام_زمانم 😍✋
ای منتظـــــران بار دگـر جمعه رسیده
دلتنگ فرج، وقت خوش ندبه رسیده
در حسرت آن جمعهام آخر که بگویند
خورشید علـــی آمده، از کعبه رسیده
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
از فتنه ی عمروعاص ها باکی نیست
پیداست کسی که رفتنی باشد کیست!
تا روز ظهور مهدی ان شاءالله
بر روی سرم سایه ی آقا باقیست
#رهبرانه
#امام_خامنه_ای
#حضرت_آقا
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#تاج_بندگی°[😇]
#حیٰا✨
#ریحانه🌱
چـٰادر یَعنی صُعود↑
یَعنے بالا رَفْتَنْ اَز ریسمان الهۍ
اما؛ وَقتی بِه قُله میرسی که! 🧗🏻♂
حَیا را هَم هَمراه خُودٺْ داشته باشے💪
غِیر از ایݩ حَتماً سُقوط خواهي کرد↓
#چادر
#عفاف
#حجاب
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلهفتم ( #اثاثکشی) #قسمتــ_۱۱۳ از یک زمانی به بعد از پیامک دادن خوشم نمی
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلهفتم
( #اثاثکشی)
#قسمتــ_114
پاییز سال ۹۳ هر دو دانشگاه می رفتیم، معمولا عصرها حمید پشت کامپیوتر می نشست و دنبال مقاله و تحقیق و کارهای دانشگاهش بود.
نیم ساعتی بود که حمید پشت سیستم نشسته بود، داخل اتاق رفتم و کمی اذیتش کردم، نیم ساعت بعد دوباره رفتم داخل اتاق و این بار چشم هایش را بستم.
گفتم: کافیه حمید، بیا بشین پیش من، این طوری ادامه بدی خسته میشی، می خواستم با شوخی و خنده درس خواندن را برایش آسان کنم.
من هم که پشت کامپیوتر می نشستم همین ماجرا تکرار می شد، حمید هر نیم ساعت از داخل پذیرایی صدایم می کرد:
عزیزم بیا میوه بخوریم، دلم برات تنگ شده!
کمی که معطل می کردم می آمد کامپیوتررا خاموش می کرد، دنبالش می کردم می رفت داخل راهرو قایم می شد، می گفت:
«خب من چه کار کنم؟ هر چی صدات می کنم میگم دلم تنگ شده نمیای!».
حمید ترم های آخر رشته حسابداری مالی بود، درس های هم را تقریبا حفظ بودیم، حمید به کتاب ها و درس های من علاقه داشت و گاهی از اوقات جزوات من را مطالعه می کرد.
من هم در درس ریاضی سر رشته داشتم، گاهی از اوقات معادلات امتحانی را حل می کرد و به من نشان می داد تا آنها را با هم چک کنیم.
موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص «نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی» بود، بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبالغی پروژه های آماده را کپی برداری می کردند، نمره ای می گرفتند و تمام می شد.
ولی حمید روی تک تک صفحات پروژه اش تحقیق و جستجو کرد. چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم تا جایی که می توانستم به او کمک کردم.
بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم، کارهای میدانی و تحقیق و پرسشنامه ها با حمید و کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من بود.
بعد از تلاش شبانه روزی وقتی کار تمام شد ماه عسل کار را به استاد خودمان نشان دادم، اشکالات کار را گرفتیم، حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد، نمره ای که واقعا حقیقی بود.
فردای روزی که حمید از پروژه اش دفاع کرد هر دوی ما سرما خورده بودیم، آبریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ما را گرفته بود.
دکتر برایمان نسخه پیچید، داروها را که گرفتیم سوار تاکسی شدیم که به خانه برویم، راننده نوار روضه گذاشته بود، ما هم که حالمان خوب نبود، دائم یا سرفه می کردیم یا بینی خودمان را بالا می کشیدیم.
راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش می شود گریه می کنیم!
سر کوچه که رسیدیم حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد، راننده گفت: «آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین، کرایه نمیخواد بدین، فقط ما رو دعا کنین».
حتى توقف نکرد که ما حرفی بزنیم، بعد هم گازش را گرفت و رفت، من و حمید نشستیم کنار جدول نیم ساعتی خندیدیم.
نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم، حمید به شوخی می گفت: «عه حاج خانم کمتر گریه کن!».
تا این را می گفت یاد حرف راننده می افتادیم می زدیم زیر خنده، رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلی ها مثل این راننده فکر می کردند.
طلبه است، یا «آ سید» صدایش می کردند.
البته حمید همیشه به من می گفت من سیدم، چون از طرف مادربزرگ پدری نسب حمید به سادات می رسید.
#ادامه_دارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلهفتم ( #اثاثکشی) #قسمتــ_114 پاییز سال ۹۳ هر دو دانشگاه می رفتیم، معمو
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلهفتم
( #اثاثکشی)
#قسمتــ_115
سه چهار ماه آخر سال ۹۳ برادر زاده های حمید یکی یکی به دنیا آمدند.
کوثر دختر حسن آقا برادر بزرگتر حمید هشتم آذر، نرگس دختر سعید آقا برادر دوقلوی حمید بیست و دوم آذر درست شب اربعین و محمدرضا پسر حسین آقا هم هفتم اسفند به دنیا آمدند.
وقتی دور هم جمع می شدیم صدای بچه ها قطع نمی شد.
حال و هوای جالبی بود، تا یکی ساکت میشد آن یکی شروع می کرد به گریه کردن.
حمید تا آن موقع حرفی از بچه دار شدن نمیزد، اما با به دنیا آمدن این برادر زاده ها خیلی علاقه مند شده بود که ما هم بچه دار شویم.
این شوق حمید به بچه دار شدن من را خیلی امیدوار می کرد، حس می کردم زندگی ما شبیه یک نهال نوپاست که می خواهد شاخ و برگ بدهد و ما سال های سال کنار هم زندگی خواهیم کرد.
یک روز بعد از تولد نرگس، حمید برای یک مأموریت پانزده روزه سمت لوشان رفت، معمولا از مأموریت هایش زیاد نمی پرسیدم، مگر اطلاعات کلی که با زیرکی چند تا سوال می پرسیدم تا اوضاع چند روزی که مأموریت بود دستم بیاید.
شده با شوخی و خنده از حمید اطلاعات جمع می کردم، به شدت قلقلکی بود، بی اندازه!
این بار هم که از لوشان برگشته بود با قلقلک سراغش رفتم، قلقلک میدادم و سؤال می پرسیدم.
گفتم: «حمید تو دست داعش بیفتی کافیه بفهمن قلقلکی هستی، همه چی رو دقیقه اول لو میدی!»
البته حمید هم زرنگی کرد، وقتی با قلقلک دادن از او پرسیدم: «فرمانده سپاه کیه؟»، گفت: «تقى مرادی!»، گفتم: «فرمانده اطلاعات کیه؟»، گفت: تقی مرادی!» هر سؤالی می پرسیدم اسم پدرم را می گفت.
با خنده گفتم:
دست پدرم درد نکنه با این داماد گرفتنش، تو باید اسم پدر زنت رو آخرین نفر لو بدی نه اولین نفر!
حمید هم خندید و گفت: «تا صبح قلقلک بدی من فقط همین یه اسم رو بلدم!» .
بعضی اوقات هم خودش از آموزش هایی که دیده یا نکاتی که در آن مأموریت یاد گرفته بود صحبت می کرد.
دوره لوشان بهشان گفته بودند: اگر گاوی رو دیدین که به سمتی میره بدونین اونجا چیز مشکوکیه، چون گاو ذاتا حیوان کنجکاویه و هر طرف که حرکت میکنه اون سمت لابد چیز خاصیه.
برعکس گاو گوسفندها هستن، هر وقت گوسفند از جایی دور بشه باید به اونجا شک کرد، چون گوسفند ذاتا حیوان ترسوییه و با کوچکترین صدایی که بشنوه یا چیزی که ببینه از اونجا دور میشه.
#ادامه_دارد...
التماس دعای فرج🤲🏼🌹
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝