eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
983 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
104 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. حرفی اگر بود👇 https://harfeto.timefriend.net/17283860346838 ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم👌
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر دقّت كنى مى بينى كه تمام مردم مكّه در مورد مطلب مهمّى با هم سخن مى گويند. آيا مى خواهى تو هم از سخن آنها باخبر شوى؟ ديشب، سيصد و سيزده جوانمرد وارد شهر مكّه شده اند و تا صبح مشغول عبادت بوده اند. آنها در مسجد الحرام گرد هم آمده اند، وهمه نگاه ها را متوجّه خود كرده اند. مردم مكّه تعجّب كرده اند. آن ها نمى دانند اين جوانان از كجا آمده اند و چطور توانسته اند خود را به مكّه برسانند; زيرا شهر مكّه در محاصره سپاه سفيانى است. عجيب است كه لباس همه اين جوانان يك شكل است. همه، هم قد و هم اندازه، مثل يك دسته نظامى، بسيار مرتّب هستند; هر كس آنها را ببيند، مبهوت آنان مى شود. آمدن اين جوانان به شهر مكّه، يك راز است كه كسى از آن خبر ندارد. هر كدام از جوانان در گوشه اى از دنيا بودند. چگونه شد كه آنها در يك لحظه خود را در مكّه يافتند؟ آنها به امر خدا با "طَىّ الارض" به مكّه آمده اند. شايد بپرسى كه "طَىّ الارض" يعنى چه. اگر بتوانى در يك لحظه، بدون استفاده از هيچ وسيله نقليّه اى، كيلومترها راه را پشت سر بگذارى و خود را به مكّه يا هر جاى ديگر برسانى، تو "طَىّ الارض" نموده اى. آرى، ياران امام معجزهوار و بسيار شگفت انگيز كنار كعبه جمع شده اند. آرى ظهور امام زمان وابسته به حضور اين سيصد و سيزده نفر است، اراده خدا بر اين بوده است كه آنها را در يك لحظه در مكّه جمع كند. هر كس اسم بزرگ يا همان اسم اعظم خدا را بداند، دعايش مستجاب مى شود. وقتى امام زمان خدا را به آن اسم قسم مى دهد، سيصد و سيزده يار او، در يك چشم به هم زدن، در مكّه حاضر مى شوند. اكنون تو از اين راز آگاه شده اى; امّا مردم مكّه، همچنان در تعجّب هستند. آنان در مسجد الحرام دور هم جمع شده اند و درباره اين مطلب با هم سخن مى گويند: به راستى اين جوانان چگونه وارد مكّه شده اند؟ آن طرف را نگاه كن ! آن مرد را مى بينى كه به سمت بزرگان مكّه مى رود. او كيست و چرا چنين سراسيمه و مضطرب، جمعيّت را مى شكافد؟ او مستقيم نزد فرماندار مكّه مى رود. سلام مى كند و مى گويد: "ديشب خواب عجيبى ديدم و براى همين خيلى ترسيده ام". فرماندار مكّه نگاهى به او كرده و مى گويد: "خوابت را برايم تعريف كن ". و آن مرد چنين مى گويد: "خواب ديدم كه ابرى در آسمان ظاهر شد و آرام آرام به سمت زمين آمد تا اينكه به كعبه رسيد. در آن ابر، ملخ هايى ديدم كه بال هاى سبزى داشتند و مدّت زيادى دور كعبه طواف كردند و سپس به شرق و غرب عالم پرواز كردند". هر كس كه اين سخن را مى شنود به فكر فرو مى رود. آيا بينِ اين خواب و آن گروه سيصد وسيزده نفرى، ارتباطى وجود دارد؟ در شهر مكّه شخصى هست كه خواب را خيلى خوب تعبير مى كند. از او مى خواهند تا اين خواب را تعبير كند. او قدرى فكر مى كند و سپس مى گويد: "لشكرى از لشكريان خدا وارد اين شهر شده است و شما هرگز نمى توانيد در مقابل آن مقاومت كنيد". همه مردم مكّه به فكر فرو مى روند. آرى، آن لشكر، همان جوان هايى هستند كه ديشب وارد مكّه شدند. طبيعى است كه مردم مكّه از دست اين جوانان عصبانى باشند; زيرا اينان مى خواهند اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيانشان را در همه دنيا عزيز كنند. شما فكر مى كنيد اوّلين تصميم مردم مكّه چه مى باشد؟ درست حدس زده ايد، آنها مى خواهند اين سيصد و سيزده نفر را دستگير كنند; امّا خدا ترسى بزرگ بر دل آن مردم مى اندازد. من به حال اين مردم ساده لوح مى خندم، مردمى كه هنوز هم در فكر دشمنى با شيعه هستند. آنها نمى دانند كه ديگر روزگار غربت شيعه تمام شده است. يكى از بزرگان مكّه كه مى بيند همه در ترس و اضطراب هستند مى گويد: اين جوانانى كه من ديده ام، چهره هايى نورانى دارند و اهل عبادت هستند، آنها كه تا به حال كار خلافى انجام نداده اند، چرا از آنها مى ترسيد؟ مردم مكّه تا غروب آفتاب در مورد اين جوانان سخن مى گويند و آن چنان ترس و وحشتى در دل دارند كه نمى توانند هيچ كارى بكنند. 🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
شب عاشوراست و فردا روز ظهور امام زمان! امشب، پايان روزگار غيبت رقم مى خورد. شهر مكّه در تاريكى فرو رفته استّ امّا كنار كعبه نورانى است. امشب كسى به مسجد الحرام نيامده است. آن جوان را مى بينى كه كنار كعبه مشغول دعاست؟ نمى دانم او با خدا چه نجوايى دارد. آيا مى خواهى نزديك برويم و او را از نزديك ببينيم؟ او امام زمان است كه در اين خلوت شب با خداى خود راز و نياز مى كند. آيا مى دانى مُضطرّ واقعى اوست كه خدا دعاى او را مستجاب و امر ظهورش را اصلاح مى كند؟ خدا در قرآن مى گويد: (أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ); چه كسى دعاى مُضطرّ را اجابت مى كند و سختى ها را از او دور مى نمايد؟ اكنون سؤال مهمّى از تو دارم: آيا مى دانى امام زمان چگونه مى فهمد كه دعاى او مستجاب شده است؟ او از كجا مى فهمد كه بايد قيام كند؟ آيا مى دانى كه در آن لحظاتى كه قرار است دوران غيبت تمام شود، چه حوادثى روى مى دهد؟ اگر دقّت كنى مى بينى كه امام به همراه خود يك پرچم آورده است. خداى من! آن پرچم خود به خود باز مى شود. آيا مى توانى نوشته روى پرچم را بخوانى؟ روى پرچم چنين نوشته شده است: "البَيعَةُ لله". يعنى هر كس با صاحب اين پرچم بيعت كند در واقع با خدا بيعت كرده است. صدايى به گوش مى رسد. اين صدا از كيست؟ امام كه مشغول دعا است، شخص ديگرى هم در اينجا نيست، پس چه كسى است كه سخن مى گويد؟ گوش كن ! آيا مى شنوى چه مى گويد؟ ــ اى ولىّ خدا، قيام كن! من اين طرف و آن طرف را نگاه مى كنم تا شايد گوينده اين سخن را بيابم. عجب ! اين همان پرچم است كه با قدرت خدا به سخن در آمده است . همسفرم! تعجّب نكن ! مگر مقام امام زمان بالاتر از موسى(ع) نيست؟ مگر درخت به اذن خدا به سخن درنيامد و با موسى(ع) سخن نگفت؟ در اينجا هم به امر خدا، پرچم با امام زمان سخن مى گويد. شمشير امام را نگاه كن كه خود به خود از غلاف بيرون مى آيد و با آن حضرت سخن مى گويد: "اى ولىّ خدا قيام كن!". نگاه كن، مسجد الحرام چقدر نورانى شده است! چه شورى بر پا شده است! فرشتگان دسته دسته به مسجد الحرام مى آيند. در ميان آنها فرشتگانى كه در جنگ بدر به يارى پيامبر آمدند نيز حضور دارند. مسجد پر از صف هاى طولانى فرشتگان مى شود. در اين ميان دو فرشته بزرگ الهى را مى بينى، آنها جبرئيل و ميكائيل هستند. جبرئيل با كمال ادب خدمت امام مى رسد و سلام مى كند و مى گويد: "اى سرور و آقاى من ! اكنون دعاى شما مستجاب شده است". اينجاست كه امام دستى بر صورت خود مى كشد و مى فرمايد: "خدا را حمد و ستايش مى كنم كه به وعده خود وفا كرد و ما را وارثِ زمين قرار داد". نگاه كن! چگونه امام با شنيدن سخن جبرئيل حمد و شكر خدا را مى كند. پس من و تو هم بايد شكرگزار خدا باشيم كه روزگار سياه غيبت به سر آمد و سپيده ظهور دميد. به نظر تو اوّلين كار امام در هنگام ظهور چيست؟ جواب يك كلمه بيشتر نيست: نماز . آرى، امام در كنار كعبه مى ايستد و نماز مى خواند. شايد امام به شكرانه اينكه خدا به او اجازه ظهور داده است، نماز مى خواند. و شايد او مى خواهد با نماز از خدا طلب يارى كند; زيرا او راهى بسيار طولانى پيش روى خود دارد و نيازمند يارى خداست. وقتى نماز تمام مى شود او از جاى خود برمى خيزد و ياران خود را صدا زده و مى گويد: اى ياران من ! اى كسانى كه خدا شما را براى ظهور من ذخيره كرده است به سويم بياييد. نگاه كن، ببين ! ياران امام يكى بعد از ديگرى، خود را به مسجد الحرام مى رسانند. همه آنها كنار درِ كعبه دور امام جمع مى شوند... اكنون امام به كعبه، خانه يكتاپرستى تكيه مى زند و اوّلين سخنان خود را براى يارانش مى گويد. او اين آيه قرآن را مى خواند:(بَقيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ). و سپس مى فرمايد: "من بَقيّةُ الله و حجت خدا هستم". مى دانم كه مى خواهى بدانى معناى "بَقيّة الله" چيست. حتماً ديده اى بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه كرده، آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آنها هستند. خدا هم براى خود ذخيره اى دارد. او پيامبران زيادى براى هدايت بشر فرستاد. پيامبران همه تلاش خود را انجام دادند. ولى آنها موفق نشدند كه حكومت الهى را تشكيل بدهند; زيرا هنوز مردم آمادگى آن را نداشتند. امام زمان ذخيره خداست تا امروز حكومت عدل الهى را در همه جهان برپا كند. آرى، امام بَقيّةُ الله است، او ذخيره خداست. او يادگار همه پيامبران است. چه جمع زيبايى، يك شمع و سيصد و سيزده پروانه ! آيا آن ستون نور را مى بينى؟ يك ستون نور از بالاى سر ياران امام زمان به آسمان رفته است. اين ستون خيلى نورانى است. همه مى توانند اين نور را ببينند. اين معجزه خدا و نشانه ظهور است. همه مردم دنيا، اين نور را مى بينند و دلشان شاد مى شود. ياران امام دور شمع وجود او حلقه زده اند، من در اين م
نزديك اذان صبح است و همه ياران امام زمان، براى خواندن نماز آماده مى شوند. نماز برپا مى شود. نسيم مىوزد. وقت مناجات با خداى مهربان است. بعد از نماز، ياران مى خواهند با ايشان بيعت كنند و پيمان ببندند. امام كنار درِ كعبه مى ايستد و دست راست خود را باز مى كند. آيا آن نور سفيد را مى بينى كه در دست راست امام مى درخشد؟ اين نور بسيار زيبا و خيره كننده است، ولى با اين حال هيچ چشمى را آزار نمى دهد. دقّت كن ! در دست ديگر امام چه مى بينى؟ گويا يك نامه در دست امام است. آرى، اين عهد و پيمانى است كه پيامبر براى امام زمان نوشته است. پيامبر اين پيمان را به حضرت على(ع) داده است. سپس اين پيمان نامه را امام حسن(ع) به ارث برده است و همين طور از امامى به امام ديگر و اكنون به امام زمان رسيده است. امام در حالى كه دست راست خود را باز كرده است مى فرمايد: اين دست خداست. آيا مى دانى كه منظور امام از اين سخن چيست؟ امام اين آيه را مى خواند:(إنَّ الذينَ يُبايِعُونَكَ إنَّما يُبايِعُونَ اللهَ) ; "و هر آن كس كه با تو دست بيعت بدهد با خدا بيعت كرده است". آرى، دست امام، دست خداست. خوب نگاه كن آيا مى توانى اوّلين كسى را كه با امام دست مى دهد بشناسى؟ اين جبرئيل است كه خم مى شود و دست مبارك امام را مى بوسد و با او بيعت مى كند و بعد از آن همه فرشتگان با امام بيعت مى كنند. اكنون نوبت بيعت ياران است. امام رو به آنان مى كند و مى گويد: "شما بايد از گناهان و زشتى ها دورى كنيد و همواره امر به معروف و نهى از منكر كنيد و هيچ گاه خون بى گناهى را به زمين نريزيد. از ثروت اندوزى و تجمّل گرايى خوددارى كنيد، غذاى شما، نان جو باشد و خاك بالشت شما". البته اگر ياران امام، اين شرايط را بپذيرند، امام هم قول مى دهند كه هرگز همنشينى غير از آنان انتخاب نكند. ياران اين شرايط را قبول كرده و با امام بيعت مى نمايند. همسفرم! در اين سخنان كمى فكر كن ! درست است كه اين سيصد وسيزده نفر در آينده نزديك، فرمانروايان دنيا خواهند شد و هر كدام از آنان بر كشورى حكومت خواهند كرد; امّا عهد كرده اند كه تمام عمر بر روى خاك بخوابند ! بى جهت نيست كه آنان به چنين مقامى رسيده اند و يار امام شده اند. اين عهدى كه امام با ياران خود مى بندد; گوشه اى از آن عدالتى است كه همه منتظرش بوديم. آرى امام زمان از ياران خود بيعت مى گيرد كه بر اساس مفاهيم قرآن، عمل كنند. نگاه كن ! از آسمان، شمشيرهايى نازل مى شود. براى هر كدام از سيصد وسيزده نفر يك شمشير مخصوص مى آيد. هر كسى شمشير خود را برمى دارد. هيچ كس اشتباه نمى كند و شمشير فرد ديگر را برنمى دارد; زيرا نام هر كس، بر روى شمشيرش نوشته شده است. عجيب است، بر روى هر شمشير هزار كلمه رازگونه نوشته شده است. از هر كلمه، هزار كلمه ديگر فهميده مى شود. آنها از هر كلمه، هزار كلمه ديگر دريافت مى كنند. خداوند براى ياران امام، اين كلمات را آماده كرده است تا در موقعيت هاى مختلف از آن استفاده كنند. تعجّب در اين است كه چگونه ياران امام مى خواهند با اين شمشيرها با دشمنى بجنگند كه انواع سلاح هاى پيشرفته را در اختيار دارد؟ نزد يكى از آنها مى روم و اين سؤال را از او مى كنم. او شمشير خود را به من مى دهد و مى خواهد به آن نگاه كنم. شمشير را مى گيرم. هر كار مى كنم نمى توانم تشخيص بدهم كه از چه جنسى است. او مى گويد: آيا مى دانى با اين شمشير مى توان كوه را متلاشى كرد ! آرى اين شمشير چنان قدرتى دارد كه اگر آن را بر كوه بزنى، كوه را متلاشى مى كند. و بارها افرادى از من سؤال كرده اند كه امام زمان چگونه مى خواهد با شمشير، دنيا را در اختيار بگيرد؟ امروز من جواب آنها را يافتم، اگر شمشير ياران امام، مى تواند كوه را متلاشى كند، پس شمشير خودِ امام چه كارهايى مى تواند بكند؟ آرى، در دست اين فرمانده و لشكر بى نظيرش، اسلحه پيشرفته اى است كه به شكل شمشير است; امّا هرگز يك شمشير ساده و از جنس آهن نيست، اين يك اسلحه بسيار پيشرفته است. در اين اسلحه چه خاصيّتى نهفته است؟ نمى دانم، فقط اين را مى دانم كه مى توان يك كوه را با آن متلاشى كرد. ❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
حالا ديگر آفتاب بالا آمده است، مردم مكّه متوجّه مى شوند كه در مسجد الحرام خبرهايى است. آنها از يكديگر سؤال مى كنند: اين كيست كه در كنار كعبه ايستاده است و گروهى گرد او را گرفته اند؟ در اين ميان صدايى در همه جا طنين انداز مى شود. گوش كن ! اين صداى جبرئيل است: "اى مردم! اين مهدى آل محمّد است، از او پيروى كنيد". همه مردم دنيا اين صدا را مى شنوند. عجيب اين است كه هر كسى اين ندا را به زبان خودش مى شنود، اگر عرب زبان است به زبان عربى مى شنود، اگر فارس زبان است به زبان فارسى. وقتى مردم اين ندا را شنيدند با يكديگر در مورد ظهور سخن مى گويند و مى فهمند كه وعده خدا فرا رسيده است. مردم مكّه با شنيدن اين ندا به سوى مسجد الحرام هجوم مى آورند تا ببينند چه خبر شده است. آنان مى بينند كه امام با يارانش جمع شده اند. اكنون امام مى خواهد با مردم سخن بگويد به نظر شما اوّلين سخن امام با مردم چيست؟ امام به كنار كعبه مى رود و به خانه خدا تكيه مى زند و چنين مى گويد: "اى مردم ! من مهدى، فرزند پيامبر هستم. هر كس مى خواهد آدم و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد(عليهم السلام) را ببيند، مرا ببيند ! اى مردم من شما را به يارى مى طلبم. چه كسى مرا يارى مى كند؟". و اكنون يك امتحان بزرگ الهى در پيش روى مردم مكّه است; زيرا با اينكه امام بيش از هزار سال عمر دارد; امّا به شكل يك جوان ظهور كرده است. مردم مكّه در شك و ترديد هستند، گروهى از آنها باور نمى كنند كه اين جوان، همان مهدى(ع) باشد. آنها دسيسه مى كنند و تصميم مى گيرند تا امام را به قتل برسانند; ولى فراموش كرده اند كه امام چه ياران باوفايى دارد، يارانى كه عهد بسته اند تا آخرين نفس از امام دفاع كنند. ❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
مدّتى است مردم دنيا صداى جبرئيل و نداى او را شنيده اند. دل هاى آنها به سوى امامِ خوبى ها متوجّه شده و همه دوست دارند امام را ببينند. درست است كه كوفه و مدينه الآن در تصرّف سفيانى است; امّا اگر به يكى از اين دو شهر بروى، مى بينى كه سپاهيان سفيانى به حق بودن فرمانده خود شك كرده اند و مى خواهند از بند سپاه سفيانى رها شوند و به سوى امام بيايند. از آنجا كه شيطان، دشمن سعادت انسان هاست، مى خواهد هر طور كه شده باعث گمراهى مردم شود. او اكنون نيز در فكر فريب دادن مردم است و مى خواهد مانع پيوستن آنها به امام بشود. او مى داند كه با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنيا حكومت خواهند كرد و براى ناپاكان در زمين جايى نخواهد بود. به همين دليل، موقع غروب آفتاب، شيطان با صداى بلند، همه مردم دنيا را مورد خطاب قرار مى دهد و مى گويد: "اى مردم، آگاه باشيد كه سفيانى و ياران او حق هستند". همه مردم اين صدا را مى شنوند; امّا نمى دانند كه صداى شيطان است. عدّه اى به گمراهى مى افتند و صداى شيطان آنها را فريب مى دهد و متأسفانه آنها از امام زمان بيزارى مى جويند. من خيلى دلم به حال اين مردم مى سوزد كه چگونه فريب شيطان را مى خورند. در سخنان امامان معصوم(عليهم السلام) آمده بود كه در نزديك روزگار ظهور، دو ندا در آسمان طنين خواهد انداخت. نداى اوّل كه نزديك طلوع آفتاب به گوش مى رسد، نداى جبرئيل است و صداى دوم كه نزديك غروب خورشيد به گوش مى رسد، صداى شيطان است. شيعيان كه از قبل، اين مطلب را مى دانستند هرگز فريب نمى خورند. آنها مى دانند كه حكومت عدل 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
امشب، شب چهاردهم "مُحرّم" است و آسمان شهر مكه مهتابى است. چهار شب از ظهور امام زمان مى گذرد و در شهر مكّه آرامش برقرار است، البته همچنان بيرون شهر سپاه سفيانى مستقر شده و شهر را در محاصره دارند.68 سپاه سفيانى هراس دارد كه وارد شهر شود و با لشكر امام بجنگد. آنها منتظرند تا نيروى كمكى از مدينه برسد تا بتوانند به جنگ امام بروند. امشب، سيصد هزار نفر از سربازان سفيانى از مدينه به سوى مكّه حركت مى كنند. سفيانى به آنان دستور داده تا شهر مكّه را تصرّف و كعبه را خراب كنند و امام را به قتل برسانند. اين نقشه شوم سفيانى است. به راستى، امام زمان كه فقط سيصد و سيزده سرباز دارد، چگونه مى خواهد در مقابل لشكرى با بيش از سيصد هزار سرباز مقابله كند؟ من مى دانم كه خدا هرگز ولىّ خود را تنها نمى گذارد. سپاه سفيانى از مدينه به سمت مكّه حركت مى كند و بعد از اينكه از مدينه خارج شد در سرزمين "بَيْدا" مستقر مى شود. مى دانيد "بَيْدا" كجا است؟ حدود پانزده كيلومتر در جاده "مدينه" به سوى "مكّه" كه پيش بروى به سرزمين "بَيْدا" مى رسى. پاسى از شب مى گذرد... آن مرد كيست كه سراسيمه به اين سمت مى آيد؟ نگاه كن ! ظاهرش نشان مى دهد كه اهل مكّه نيست. او از راهى دور آمده است. آن مرد سراغ امام را مى گيرد، گويا كار مهمّى با آن حضرت دارد. ياران امام، آن مرد را خدمت امام مى آورند. آن مرد مى گويد: "اى سرورم ! من مأموريّت دارم تا به شما مژده بزرگى بدهم، يكى از فرشتگان الهى به من فرمان داد تا پيش شما بيايم". من كه از ماجرا خبر ندارم، از شنيدن اين سخن تعجّب مى كنم. چگونه است كه اين مرد ادّعا مى كند فرشتگان را ديده است؟ امام كه به همه چيز آگاهى دارد، مى گويد: "حكايت خود و برادرت را تعريف كن ". آن مرد رو به امام مى كند و چنين مى گويد: من آمده ام تا بشارت دهم كه سپاه سفيانى نابود شد. من و برادرم از سربازان سفيانى بوديم و به دستور سفيانى براى تصرّف مكّه حركت كرديم. وقتى به سرزمين بَيْدا رسيديم، هوا تاريك شده بود، براى همين، در آن صحرا منزل كرديم. ناگهان فريادى بلند در آن بيابان پيچيد: "اى صحراى بَيْدا ! اين قوم ستمگر را در خود فرو ببر". من با چشم خود ديدم كه زمين شكافته شد و تمام سپاه را در خود فرو برد. فقط من و برادرم باقى مانديم و هيچ اثرى از آن سپاه بزرگ باقى نماند. من وبرادرم مات و مبهوت مانده بوديم. ناگهان فرشته اى را ديدم كه برادرم را صدا زد و گفت: "اكنون به سوى سفيانى برو و به او خبر ده كه سپاهش در دل زمين فرو رفت". بعد رو به من كرد و گفت: "به مكّه برو و امام زمان را به نابودى دشمنانش بشارت ده و توبه كن". حالا ديگر خيلى چيزها براى من روشن شده است. آرى خداوند به وعده خود وفا نمود و دشمنان امام زمان را نابود كرد. آن مرد كه از كرده خود پشيمان است، وقتى مهربانى امام را مى بيند توبه مى كند و توبه اش قبول مى شود. آيا مى دانى آن فرشته اى كه با اين مرد سخن گفت كه بود؟ آن فريادى كه درصحراى "بَيْدا" بلند شد چه بود؟ او جبرئيل بود كه به امر خدا به يارى لشكر حق آمده بود تا سپاه طاغوت را نابود كند. سپاه سفيانى كه مى خواست كعبه را خراب كرده و با امام زمان بجنگد به عذاب خدا گرفتار شده و در دل زمين فرو رفته است. خبر نابودى سپاه سفيانى به سرعت در همه جا پخش مى شود. گروهى از آنها كه از ماه ها قبل، مكّه را محاصره كرده بودند، با شنيدن اين خبر فرار مى كنند. سفيانى كه در شهر كوفه است با شنيدن اين خبر، ترس تمام وجودش را فرا مى گيرد و فكر حمله به مكّه را از سر بیرون کرد 🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
مردم مكّه بعد از اينكه خبر نابودى سپاه سفيانى را مى شنوند خيلى مى ترسند و براى همين شهر آرام مى شود و ديگر كسى به فكر دشمنى با امام نيست. پايتخت حكومت جهانى امام، شهر كوفه است و من منتظر هستم تا همراه او به سوى كوفه حركت كنم. خيلى دوست دارم بدانم امام چه موقع به سوى كوفه حركت خواهد كرد، نزد يكى از ياران امام مى روم و از او مى پرسم: چرا امام به سوى كوفه حركت نمى كند؟ او در جواب مى گويد: امام منتظر است تا همه افراد لشكرش به مكّه بيايند. آرى، از وقتى كه جبرئيل ندا داد و مردم را به سوى امام فرا خواند، عدّه زيادى حركت كرده اند. آنان به مكّه دعوت شده اند و مأموريت دارند كه به امام بپيوندند. آيا تا به حال ديده اى كه پرندگان چگونه به سوى لانه هاى خود پناه مى برند؟ اين افراد هم اين گونه به مكّه پناه مى آورند و در خدمت امام به آرامش واقعى مى رسند. اراده خداوند اين است كه خروج امام از مكّه با همراهى اين لشكر ده هزار نفرى باشد. اگر به خارج از مكّه بروى مى بينى كه شيعيان با چه اشتياقى به سوى مكّه مى شتابند! مثل اينكه يك مسابقه برگزار شده است، مسابقه اى براى هر چه زودتر رسيدن به مكّه براى يارى امام! اين شوقى است كه خداوند در دل شيعيان قرار داده است و آنان را اين چنين بيقرار نموده است. آنان با عشقى مقدّس، بيابان ها را پشت سر مى گذارند و تمام سختى ها را در راه يارى امام تحمّل مى كنند. و تو خود مى دانى كه سيصد و سيزده يار به گونه اى ديگر به مكّه آمدند. آنان با "طىّ الارض" و در شب قبل از ظهور به مكّه آمده اند. آنها در واقع، فرماندهان لشكر امام هستند و در آينده اى نزديك، هر كدام از طرف امام، حاكم قسمتى از دنيا خواهند شد. ولى اين ده هزار نفرى كه در راه مكّه هستند سربازان لشكر امام مى باشند، آنها مى آيند تا قائم آل محمد(عليهم السلام) را یاری کنند 🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
كم كم لشكر ده هزار نفرى كامل مى شود. آنها با يكديگر بسيار مهربان هستند گويى كه همه با هم برادرند. همسفرم! آيا اجازه مى دهى من در مورد ويژگى افراد اين لشكر سخن بگويم؟ آنان در مقابل دستور امام تسليم هستند و سخنان امام را با گوش جان مى پذيرند. افرادى شجاع و دليرى كه ذرّه اى ترس در دل ندارند. آرى، امام يارانى شجاع و با يقين كامل مى خواهد، افراد ترسو و سست عقيده چه كمكى به اين حركت عظيم مى توانند بكنند؟ لشكريان امام چنان در عقيده و ايمان خود استوارند كه شيطان هرگز نمى تواند آنها را وسوسه كند. اينان شيران بيشه ايمان و ياوران راستين حق و حقيقت هستند. اگر شب ها به كنارشان بروى، مى بينى كه مشغول عبادت هستند و صداى گريه و مناجات آنها شنيده مى شود. و در روز چون شيران دلير به ميدان مى آيند و از هيچ چيز واهمه و ترس ندارند. براى شهادت دعا مى كنند، آرزويشان اين است كه در ركاب امام به فيض شهادت برسند. به راستى كه چه سعادتى بالاتر از اينكه انسان جان خويش را فداى مولاى خود كند! آيا در اين دنياى فانى، آرزويى زيباتر از اين سراغ دارى؟ خوشا به حال كسانى كه چنين آرزوى زيبايى دارند ! و واقعاً كه زندگى انسان با داشتن اين چنين آرمانى، چقدر لذت بخش مى شود. به هر حال، ياران امام همواره دور امام حلقه زده و در شرايط سخت، يار و ياور او هستند. كافى است امام به آنان دستورى بدهد، آن وقت مى بينى كه چگونه براى انجام آن دستور سر از پا نمى شناسند. خداوند نيروى جسمى بسيار زيادى به آنها داده است تا بتوانند به خوبى از امام دفاع كنند. وقتى كه آنها از زمينى عبور مى كنند آن زمين به سرزمين هاى ديگر فخر مى فروشد و از اينكه يكى از ياران امام زمان از روى او گذاشته است به خود مباهات مى كند. 🌺🌺🌺🌺🌿🌿🌿🌿 @zohornzdikhst
اكنون همه سربازان و ياران امام در مكّه جمع شده اند. آنها آمده اند تا جان خود را فداى امام كنند. امام لباس رزم بر تن كرده و آماده حركت به سوى مدينه شده است. آيا مى دانى كه لباس رزم امام، همان پيراهن يوسف(ع) است؟ به راستى چرا امام اين لباس را به تن كرده است؟ آيا مى دانى لباس امام، لباسى معمولى نيست، بلكه لباسى ضدّ آتش است. تعجّب نكن، بگذار تاريخ آن را برايت بگويم. پيراهن يوسف(ع) در اصل از ابراهيم(ع) بود. هنگامى كه نمرود مى خواست ابراهيم(ع) را به جرم خداپرستى در آتش اندازد، جبرئيل به زمين آمد تا بزرگ پرچمدار توحيد را يارى كند. او همراه خود لباسى از بهشت آورد. به خاطرِ همين لباس، ابراهيم(ع) در آتش نسوخت. پس از ابراهيم(ع)، اين لباس به فرزندان او به ارث رسيد تا اينكه لباس يوسف(ع) شد و باعث روشنى چشمان يعقوب! اين لباس نسل به نسل گشت تا پيامبر اسلام و بعد از او امامان معصوم(عليهم السلام)، يكى بعد از ديگرى به ارث بردند. و اكنون روشن شد كه چرا خداوند اين پيراهن را براى امام زمان نگه داشته است؟ همسفرم! مگر آتش نمرود بزرگترين آتش آن روزگار نبود؟ يك بيابان آتش كه شعله هاى آن به آسمان مى رسيد ! نمرود با امكاناتى كه در اختيار داشت آتشى به آن بزرگى ايجاد كرد و ابراهيم(ع) را در ميان آن آتش انداخت; امّا خدا، پيامبر خود را با آن پيراهن يارى كرد و امروز همان پيراهن در تن امام زمان است. امام آماده حركت شده است، من دقّت مى كنم تا ببينم امام با چه اسلحه اى مى خواهد به جنگ دشمنان برود. امام به جاى اسلحه، يك چوب دستى دارد! با خود مى گويم كه چرا فرمانده اين لشكر، اين چوب را با خود برداشته است؟ آخر ما مى خواهيم به جنگ توپ و تانك و موشك برويم. هر چه فكر مى كنم جوابى براى خود نمى يابم; براى همين از يكى از ياران امام سؤال مى كنم كه چرا امام به جاى اسلحه اين چوب دستى را با خود برداشته است؟ او برايم مى گويد: اين چوبى كه در دست امام قرار دارد، همان عصاى موسى(ع) است. با اين كه چوب اين عصا هزاران سال پيش، از درخت بريده شده است; امّا هنوز تر و تازه است، مثل اينكه همين الآن آن را، از درخت قطع كرده اى. در زمان موسى(ع)، بشر در سحر و جادو پيشرفت زيادى كرده بود و به اصطلاح، فن آورى بشر آن روز، سحر و جادو بود; امّا وقتى موسى()عصاى خود را به زمين زد، ناگهان آن عصا به اژدهايى تبديل شد كه همه آن سحر و جادوها را در يك چشم به هم زدن بلعيد. امروز هم بشر هر چه پيشرفت كرده و هر فناورى جديدى داشته باشد بايد بداند كه امام زمان با همين عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت. اين عصا، يك عصاى شگفت انگيز است كه هر دستورى را كه امام به آن بدهد، انجام مى دهد. تازه حالا فهميده ام كه اين چوب، يك عصاى سخن گو هم هست و با امام سخن مى گويد! آرى، آنچه كه بشر به دست خود ساخته است توسط اين عصا بلعيده مى شود، تانك باشد يا هواپيما يا موشك، چه فرق مى كند، كافى است امام به عصا امر كند. قرآن در مورد عصاى موسى(ع) سخن گفته است. آن عصا يك بيابان سحر و جادو را بلعيد، اين نكته را قبول مى كنى چون قرآن اين را مى گويد. پس دور از ذهن نخواهد بود كه اين عصا بتواند هواپيما و موشك را هم ببلعد. هنر بشر آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر امروز هر چه مى خواهد باشد. اين عصا به اذن خدا مى تواند مقابل آن بايستد. آيا مى دانى وقتى امام، اين عصا را بر زمين بزند، آن عصا تبديل به چه چيزى مى شود؟ من نمى دانم از چه لفظى استفاده كنم؟ آيا مى توانم بگويم تبديل به اژدهايى بزرگ مى شود؟ مى ترسم بگويى كه اين نويسنده چه حرف هاى عجيب و غريبى مى زند. واقعاً نمى دانم چه بگويم؟ هيچ چيز بهتر از اين نيست كه سخن امام باقر(ع) را برايت بگويم. تو كه ديگر سخن آن حضرت را قبول دارى كه فرمود: "چون قائم ما، عصاى خود را به زمين بزند، آن عصا، شكاف بر مى دارد، شكافى به اندازه فاصله زمين تا آسمان ! و آن عصا هر چه را كه مقابلش باشد، مى بلعد". ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
اكنون همه سربازان و ياران امام در مكّه جمع شده اند. آنها آمده اند تا جان خود را فداى امام كنند. امام لباس رزم بر تن كرده و آماده حركت به سوى مدينه شده است. آيا مى دانى كه لباس رزم امام، همان پيراهن يوسف(ع) است؟ به راستى چرا امام اين لباس را به تن كرده است؟ آيا مى دانى لباس امام، لباسى معمولى نيست، بلكه لباسى ضدّ آتش است. تعجّب نكن، بگذار تاريخ آن را برايت بگويم. پيراهن يوسف(ع) در اصل از ابراهيم(ع) بود. هنگامى كه نمرود مى خواست ابراهيم(ع) را به جرم خداپرستى در آتش اندازد، جبرئيل به زمين آمد تا بزرگ پرچمدار توحيد را يارى كند. او همراه خود لباسى از بهشت آورد. به خاطرِ همين لباس، ابراهيم(ع) در آتش نسوخت. پس از ابراهيم(ع)، اين لباس به فرزندان او به ارث رسيد تا اينكه لباس يوسف(ع) شد و باعث روشنى چشمان يعقوب! اين لباس نسل به نسل گشت تا پيامبر اسلام و بعد از او امامان معصوم(عليهم السلام)، يكى بعد از ديگرى به ارث بردند. و اكنون روشن شد كه چرا خداوند اين پيراهن را براى امام زمان نگه داشته است؟ همسفرم! مگر آتش نمرود بزرگترين آتش آن روزگار نبود؟ يك بيابان آتش كه شعله هاى آن به آسمان مى رسيد ! نمرود با امكاناتى كه در اختيار داشت آتشى به آن بزرگى ايجاد كرد و ابراهيم(ع) را در ميان آن آتش انداخت; امّا خدا، پيامبر خود را با آن پيراهن يارى كرد و امروز همان پيراهن در تن امام زمان است. امام آماده حركت شده است، من دقّت مى كنم تا ببينم امام با چه اسلحه اى مى خواهد به جنگ دشمنان برود. امام به جاى اسلحه، يك چوب دستى دارد! با خود مى گويم كه چرا فرمانده اين لشكر، اين چوب را با خود برداشته است؟ آخر ما مى خواهيم به جنگ توپ و تانك و موشك برويم. هر چه فكر مى كنم جوابى براى خود نمى يابم; براى همين از يكى از ياران امام سؤال مى كنم كه چرا امام به جاى اسلحه اين چوب دستى را با خود برداشته است؟ او برايم مى گويد: اين چوبى كه در دست امام قرار دارد، همان عصاى موسى(ع) است. با اين كه چوب اين عصا هزاران سال پيش، از درخت بريده شده است; امّا هنوز تر و تازه است، مثل اينكه همين الآن آن را، از درخت قطع كرده اى. در زمان موسى(ع)، بشر در سحر و جادو پيشرفت زيادى كرده بود و به اصطلاح، فن آورى بشر آن روز، سحر و جادو بود; امّا وقتى موسى(ع)عصاى خود را به زمين زد، ناگهان آن عصا به اژدهايى تبديل شد كه همه آن سحر و جادوها را در يك چشم به هم زدن بلعيد. امروز هم بشر هر چه پيشرفت كرده و هر فناورى جديدى داشته باشد بايد بداند كه امام زمان با همين عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت. اين عصا، يك عصاى شگفت انگيز است كه هر دستورى را كه امام به آن بدهد، انجام مى دهد. تازه حالا فهميده ام كه اين چوب، يك عصاى سخن گو هم هست و با امام سخن مى گويد! آرى، آنچه كه بشر به دست خود ساخته است توسط اين عصا بلعيده مى شود، تانك باشد يا هواپيما يا موشك، چه فرق مى كند، كافى است امام به عصا امر كند. قرآن در مورد عصاى موسى(ع) سخن گفته است. آن عصا يك بيابان سحر و جادو را بلعيد، اين نكته را قبول مى كنى چون قرآن اين را مى گويد. پس دور از ذهن نخواهد بود كه اين عصا بتواند هواپيما و موشك را هم ببلعد. هنر بشر آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر امروز هر چه مى خواهد باشد. اين عصا به اذن خدا مى تواند مقابل آن بايستد. آيا مى دانى وقتى امام، اين عصا را بر زمين بزند، آن عصا تبديل به چه چيزى مى شود؟ من نمى دانم از چه لفظى استفاده كنم؟ آيا مى توانم بگويم تبديل به اژدهايى بزرگ مى شود؟ مى ترسم بگويى كه اين نويسنده چه حرف هاى عجيب و غريبى مى زند. واقعاً نمى دانم چه بگويم؟ هيچ چيز بهتر از اين نيست كه سخن امام باقر(ع) را برايت بگويم. تو كه ديگر سخن آن حضرت را قبول دارى كه فرمود: "چون قائم ما، عصاى خود را به زمين بزند، آن عصا، شكاف بر مى دارد، شكافى به اندازه فاصله زمين تا آسمان ! و آن عصا هر چه را كه مقابلش باشد، مى بلعد". ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
نگاه كن! ياران امام زمان با چه نظمى زيبا ايستاده اند و منتظرند تا دستور حركت داده شود. آن جوان را مى بينى كه در جلو لشكر، پرچمى نورانى در دست دارد؟ آيا او را مى شناسى؟ او "شُعَيب بن صالح"، پرچمدار اين لشكر بزرگ است. آيا پرچمى را كه در دست اوست مى شناسى؟ اين همان پرچم پيامبر است. همان پرچمى كه جبرئيل در جنگ "بَدْر" براى پيامبر آورد. آيا مى دانى اين پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟ اوّلين بار زمانى بود كه جبرئيل آن پرچم را براى پيامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشكر اسلام در آن جنگ به پيروزى بزرگى دست يافت. پيامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع كرد و ديگر در هيچ جنگى آن را باز نكرد و تحويل حضرت على(ع)داد. آن حضرت نيز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود و ديگر از آن استفاده نكرد. آيا مى دانى كه اين پرچم از جنس پارچه هاى دنيايى مثل پنبه و كتان و حرير نيست، بلكه از جنس گياهان بهشتى است. اين پرچم آن قدر نورانى است كه مى تواند شرق و غرب دنيا را روشن گرداند. وقتى كه اين پرچم برافراشته مى شود، ترس و وحشت عجيبى در دشمنان پديدار مى گردد به طورى كه ديگر نمى توانند هيچ كارى بكنند. از طرف ديگر با برافراشتن اين پرچم، دل هاى ياران امام زمان چنان از شجاعت پر مى شود كه گويى اين دل ها از جنس آهن است و هيچ ترسى به آنها راه ندارد. جالب است بدانى كه چوب اين پرچم از آسمان آمده است و هر وقت امام بخواهد دشمنى را نابود سازد، كافى است با اين پرچم به او اشاره كند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاكت مى رسد. آيا مى دانى هرگاه كه اين پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به يارى امام مى آيند؟ دسته اوّل: فرشتگانى كه با نوح(ع)، در كشتى بودند و او را يارى كردند. دسته دوم: فرشتگانى كه به يارى ابراهيم(ع) آمدند. دسته سوم: فرشتگانى كه همراه موسى(ع) بودند زمانى كه رود نيل به امر خدا شكافته شد و قوم بنى اسرائيل از رود نيل عبور كردند. دسته چهارم: فرشتگانى كه هنگام رفتن عيسى(ع) به آسمان، همراه او بودند. دسته پنجم: چهار هزار فرشته اى كه هميشه در ركاب پيامبر اسلام بودند. دسته ششم: سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ "بَدْر" به يارى پيامبر آمدند. دسته هفتم: فرشتگانى كه براى يارى امام حسين(ع) به كربلا آمدند. آمار كل اين هفت دسته، سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته است كه به يارى امام زمان مى آيند. اگر سمت راست لشكر را نگاه كنى، جبرئيل را مى بينى; در سمت چپ لشكر هم، ميكائيل ايستاده است. همه نيروى هاى زمينى و آسمانى آماده اند تا ايشان دستور حركت بدهد. وقتى لشكر امام حركت كند، ترس عجيبى در دل دشمنان ايجاد مى شود و به همين دليل است كه هميشه پيروزى با اين لشكر است. آرى، كسانى كه قصد دشمنى با نور خدا را دارند ترسى عجيب وجودشان را فرا مى گيرد; امّا كسانى كه سال هاى سال در جستجوى نور خدا بوده اند محبّت و علاقه زيادى به امام پيدا مى كنند. آنها هرگز از اين حركت آسمانى نمى ترسند، بلكه هر لحظه آرزو مى كنند كه حكومت مهدوى تشكيل شود وعدالت واقعى را به چشم خود ببینند ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
نگاه كن! ياران امام زمان با چه نظمى زيبا ايستاده اند و منتظرند تا دستور حركت داده شود. آن جوان را مى بينى كه در جلو لشكر، پرچمى نورانى در دست دارد؟ آيا او را مى شناسى؟ او "شُعَيب بن صالح"، پرچمدار اين لشكر بزرگ است. آيا پرچمى را كه در دست اوست مى شناسى؟ اين همان پرچم پيامبر است. همان پرچمى كه جبرئيل در جنگ "بَدْر" براى پيامبر آورد. آيا مى دانى اين پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟ اوّلين بار زمانى بود كه جبرئيل آن پرچم را براى پيامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشكر اسلام در آن جنگ به پيروزى بزرگى دست يافت. پيامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع كرد و ديگر در هيچ جنگى آن را باز نكرد و تحويل حضرت على(ع)داد. آن حضرت نيز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود و ديگر از آن استفاده نكرد. آيا مى دانى كه اين پرچم از جنس پارچه هاى دنيايى مثل پنبه و كتان و حرير نيست، بلكه از جنس گياهان بهشتى است. اين پرچم آن قدر نورانى است كه مى تواند شرق و غرب دنيا را روشن گرداند. وقتى كه اين پرچم برافراشته مى شود، ترس و وحشت عجيبى در دشمنان پديدار مى گردد به طورى كه ديگر نمى توانند هيچ كارى بكنند. از طرف ديگر با برافراشتن اين پرچم، دل هاى ياران امام زمان چنان از شجاعت پر مى شود كه گويى اين دل ها از جنس آهن است و هيچ ترسى به آنها راه ندارد. جالب است بدانى كه چوب اين پرچم از آسمان آمده است و هر وقت امام بخواهد دشمنى را نابود سازد، كافى است با اين پرچم به او اشاره كند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاكت مى رسد. آيا مى دانى هرگاه كه اين پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به يارى امام مى آيند؟ دسته اوّل: فرشتگانى كه با نوح(ع)، در كشتى بودند و او را يارى كردند. دسته دوم: فرشتگانى كه به يارى ابراهيم(ع) آمدند. دسته سوم: فرشتگانى كه همراه موسى(ع) بودند زمانى كه رود نيل به امر خدا شكافته شد و قوم بنى اسرائيل از رود نيل عبور كردند. دسته چهارم: فرشتگانى كه هنگام رفتن عيسى(ع) به آسمان، همراه او بودند. دسته پنجم: چهار هزار فرشته اى كه هميشه در ركاب پيامبر اسلام بودند. دسته ششم: سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ "بَدْر" به يارى پيامبر آمدند. دسته هفتم: فرشتگانى كه براى يارى امام حسين(ع) به كربلا آمدند. آمار كل اين هفت دسته، سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته است كه به يارى امام زمان مى آيند. اگر سمت راست لشكر را نگاه كنى، جبرئيل را مى بينى; در سمت چپ لشكر هم، ميكائيل ايستاده است. همه نيروى هاى زمينى و آسمانى آماده اند تا ايشان دستور حركت بدهد. وقتى لشكر امام حركت كند، ترس عجيبى در دل دشمنان ايجاد مى شود و به همين دليل است كه هميشه پيروزى با اين لشكر است. آرى، كسانى كه قصد دشمنى با نور خدا را دارند ترسى عجيب وجودشان را فرا مى گيرد; امّا كسانى كه سال هاى سال در جستجوى نور خدا بوده اند محبّت و علاقه زيادى به امام پيدا مى كنند. آنها هرگز از اين حركت آسمانى نمى ترسند، بلكه هر لحظه آرزو مى كنند كه حكومت مهدوى تشكيل شود وعدالت واقعى را به چشم خود ببینند ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
همه منتظرند تا فرمان حركت صادر شود، لشكر به گروه هايى منظّم تقسيم شده است. در اين ميان متوجّه يك گروه هفت نفرى مى شوم. جلو مى روم و از يكى از آنها مى خواهم كه درباره خودش سخن بگويد. او خودش را "تلميخا" معرّفى مى كند. نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟ "تلميخا"، نام يكى از اصحاب كهف است، اصحاب كهف همان هفت نفرى هستند كه در قرآن قصّه آنها آمده است. آيا سوره كهف را خوانده اى؟ آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غارى پناه بردند و بيش از سيصد سال در آن غار خواب بودند. شايد بگويى: آقاى نويسنده، عجب حرف هايى مى زنى؟ حواست كجاست؟ نكند خيالاتى شده اى؟ اصحاب كهف هزاران سال است از دنيا رفته اند، آخر چطور آنها را در لشكر امام زمان، مى بينى؟ من در اينجا فقط يك جمله مى گويم: مگر سخن امام صادق(ع) را نشنيده اى كه فرمود: "هرگاه قائم ما قيام كند خداوند اصحاب كهف را زنده مى كند". آرى، در لشكر قائم آل محمّد(ع) افراد زيادى هستند كه بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را يارى كنند. يكى ديگر از آنها "مقداد" است. او يكى از بهترين ياران پيامبر و حضرت على(ع) بود كه اكنون به امر خدا به دنيا بازگشته است. ديگرى "جابر بن عبد الله انصارى" است. او از ياران نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بود و تا زمان امام باقر(ع)، زنده ماند. همان كسى كه روز "اربعين" به كربلا آمد و در آب فرات غسل كرد و قبر شهيد كربلا را زيارت كرد; اكنون، او زنده شده است تا انتقام خون امام حسين(ع) را بگيرد. من عدّه زيادى را مى بينم كه مى گويند ما در عالم برزخ بوديم و چون امام زمان ظهور كرد، فرشته اى نزد ما آمد و.......... ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
امام زمان برنامه لشكر خود را معيّن نموده است، اوّلين هدف اين لشكر، رهايى شهر مدينه از دست طاغوت است. درست است كه سيصد هزار نفر از سپاه سفيانى در بيابان "بَيْدا" به زمين فرو رفتند; امّا هنوز گروهى از طرفداران سفيانى در مدينه باقى مانده اند و اين شهر را در تصرّف خود دارند. گوش كن ! آيا اين صدا را مى شنوى؟ ــ هيچ كس همراه خود آب و غذا برندارد. اين دستور امام است كه به لشكر ابلاغ مى شود. اين تنها لشكر دنياست كه به "واحد تداركات" نياز ندارد ! آخر مگر مى شود لشكرى با بيش از ده هزار سرباز در اين گرماى عربستان هيچ آب و غذايى همراه نداشته باشد. امام براى رفع تشنگى لشكر خود چه برنامه اى دارد؟ چه مى شد اگر هر كسى مقدارى آب و غذا با خود برمى داشت؟ دوست خوب من ! آيا موافقى همراه اين لشكر برويم؟ تو خود مى دانى كه ما هم بايد اين دستور را عمل كنيم و آب و غذا با خود برنداريم. ظاهراً موافقى كه به سفر خود ادامه بدهيم باشد; امّا به من قول بده اگر تشنه ات شد، از من آب نخواهى ! لشكر بزرگ حق، آماده حركت است... هر لشكر و سپاهى براى خود، يك شعارى را انتخاب مى كند به نظر شما شعار اين لشكر چيست؟ گوش كن ! همه لشكر يك صدا فرياد مى زنند: يا لَثاراتِ الحُسَيْنِ; اى خون خواهان حسين(ع) امام مى داند كه صدها سال است شيعه براى امام حسين(ع) اشك ريخته است. آرى، اين نام حسين(ع) است كه دل ها را منقلب مى كند. من در اين ميان به فكر فرو مى روم كه اين لشكر چگونه شعار خود را خون خواهى امام حسين(ع) قرار مى دهد در حالى كه بيش از هزار سال است كه يزيد و سپاهيان او مرده اند؟ اين يك قانون الهى است كه اگر خون مظلومى در شرق دنيا ريخته شود و كسى در غرب زمين به اين كار راضى باشد، او هم شريك جرم محسوب مى شود. اگر چه يزيد و يزيديان مرده اند; امّا امروز گروه هاى بسيارى هستند كه به كار يزيد افتخار مى كنند ! سفيانى و سپاهيان او، ادامه دهنده راه يزيد هستند، اگر يزيد، امام حسين(ع) را شهيد كرد. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
گروهى از بانوان، در كمال حيا و عفّت، لشكر امام زمان را همراهى مى كنند. سؤال مى كنى: اين لشكر براى جنگ مى رود، پس اين بانوان كجا مى روند؟ آيا شنيده اى هرگاه پيامبر به جنگ مى رفتند، جمعى از بانوان همراه آن حضرت بودند و به پرستارى مجروحان مى پرداختند؟ اكنون امام مى خواهد به شيوه پيامبر عمل كند و جمعى از بانوان را براى مداواى مجروحان همراه خود مى برد. امام صادق(ع) خبر داده اند كه در جمع اين بانوان، سميّه هم هست. همان كه مادر عمّار ياسر بود و اوّل زن شهيد اسلام. او شير زنى بود كه در زير شكنجه هاى "ابوجهل" به شهادت رسيد; ولى حاضر نشد از عقيده خود دست بردارد. اكنون خداوند مى خواهد پاداش ايستادگى او را بدهد، براى همين او را زنده كرده است تا شاهد عزّت اسلام باشد. يكى ديگر از آن بانوان "أمّ أَيْمَن" است. آيا او را مى شناسى؟ أمّ ايمن در جنگ اُحُد و حُنَين و خَيْبَر در لشكر اسلام همراه پيامبر بود و به پرستارى مجروحان مى پرداخت. اكنون او هم به امر خدا زنده شده است تا اين بار در لشكر فرزند پيامبر به مداواى مجروحان بپردازد. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
_بیست_دست امام يكى از ياران نزديك خود را به عنوان فرماندار مكّه و جانشين خود معيّن مى نمايد و دستور حركت به سوى مدينه را صادر مى كند. لشكر به سمت مدينه به پيش مى رود. هوا خيلى گرم است و كم كم تشنگى بر همه غلبه مى كند. من كه خيلى تشنه هستم و در اين فكرم كه چگونه در اين بيابان خشك، آب پيدا كنم. آيا تو هم تشنه شده اى؟ امام تشنگى و گرسنگى يارانش را مى بيند، دستور مى دهد تا لشكر در وسط بيابان منزل كند. اينجا يك بيابان خشك است، نه آبى، نه گياهى ! فقط عطش است و گرماى سوزان صحراى حجاز ! آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه ها متوجّه آنجا شده است؟ امام دستور داده است سنگ بزرگى را پيش او بياورند. اين سنگ كجا بوده است؟ گويا از زمانى كه از مكّه حركت كرده ايم، اين سنگ همراه اين لشكر بوده است. اكنون، امام با عصايش به اين سنگ مى زند. ناگهان همه فرياد مى زنند: آب ! آب ! چه آب گوارايى از اين سنگ جارى مى شود ! خدايا اين سنگ و اين عصا چه حكايتى دارند؟ اصل ماجرا به زمان موسى(ع)، برمى گردد، آن زمانى كه قوم موسى در بيابانى بدون آب، گرفتار شده بودند و نزديك بود از تشنگى هلاك شوند، پس موسى(ع) عصاى خود را بر سنگى زد و دوازده چشمه آب از آن سنگ جارى شد. همه قوم بنى اسرائيل كه بيش از ششصد هزار نفر بودند از آن آب سيراب شدند. اكنون همان سنگ در مقابل امام زمان مى باشد. اين سنگ از موسى(ع) به امام به ارث رسيده است، آرى به راستى كه او وارث همه پيامبران مى باشد. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
ما هنوز از شهر مكّه فاصله زيادى نگرفته ايم كه خبر ناگوارى از آن شهر به ما مى رسد. به امام خبر مى رسد مردم مكّه شورش و انقلاب كرده اند و فرماندار شهر را به قتل رسانده اند. اكنون امام دستور مى دهد تا لشكر به سوى مكّه باز گردد. خبر به مردم مكّه مى رسد. آنها مى دانند كه نمى توانند با اين لشكر مقابله كنند، بنابراين با گريه، خدمت امام مى رسند و مى گويند: "اى مهدى آل محمّد، توبه ما را بپذير". شما فكر مى كنيد آيا امام توبه آنها را مى پذيرد؟ آرى درست حدس زده ايد، او فرزند همان كسى است كه وقتى نگاهش به "ابن مُلجَم" افتاد به پسرش، امام حسن(ع) فرمود: "پسرم با او مهربان باش و در حقّ او احسان كن، مبادا او گرسنه بماند". على(ع) در حالى كه فرقش با شمشير ابن ملجم شكافته شده بود، سفارش قاتل خويش را به فرزندش مى كرد ! امام زمان فرزند همان على(ع) است. او تمام مردم مكّه را مى بخشد! به راستى، كدامين حكومت است كه چنين عطوفت و مهربانى داشته باشد؟ آيا تا به حال شنيده اى كه مردم شهرى قيام كنند و فرماندار را كه نماينده حكومت است به قتل برسانند; امّا آن حكومت همه مردم را ببخشد؟ آنانى كه مردم را از امام زمان و دوران ظهور مى ترسانند، ندانسته آب به آسياب دشمن مى ريزند. چرا ما ندانسته، چنين عمل مى كنيم؟ چرا به جاى آنكه شوق و اشتياق مردم را به ظهور زياد كنيم، آنان را بيشتر مى ترسانيم، اين همان چيزى است كه دشمنان مكتب تشيّع مى خواهند. امام زمان ما، مظهر رحمت و مهربانى خداوند است. او مى آيد تا مردم دنيا، مهر و محبّت را در وجود او بيابند. به هر حال امام، تمام مردم مكّه را مى بخشد; فرماندارى جديد براى شهر مشخص و سپس به سوى مدينه حركت مى كند. هنوز چند منزل از مكّه دور نشده ايم كه خبر جديدى مى رسد: مردم مكّه بار ديگر انقلاب كرده و فرماندار جديد را هم كشته اند. امام اين بار تصميم مى گيرد تا شهر مكّه را از وجود آن ظالم ها پاك كند. او گروهى از ياران خود را به مكّه می فرستد ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
لشكر امام زمان به مدينه، شهر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نزديك مى شود. اگر چه تعداد زيادى از سپاه سفيانى، در سرزمين "بَيْدا" هلاك شدند; امّا هنوز گروهى از آنان شهر مدينه را در تصرّف دارند. آنان در شهر مدينه جنايت هاى زيادى كرده اند و مسجد و حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را ويران كرده اند. لشكر امام وارد مدينه مى شود و شهر به تصرّف امام در مى آيد. امام وارد مسجد و حرم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى شود و دستور تعمير آنجا را مى دهد. آرى، اينجا، مدينه است، شهر حزن و اندوه ! در مدينه بود كه گروهى جمع شدند و درب خانه وحى را آتش زدند، هنوز صداى گريه فاطمه(س) در شهر طنين انداز است، قدم به قدم اين شهر، شاهد مظلوميّت فاطمه(س) است. امام مى خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگيرد. اگر ديروز نامردهايى، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده مى شوند تا محاكمه شوند و در آتشى بس بزرگ سوزانده شوند. و اينجاست كه دل هر شيعه اى شاد و مسرور مى شود. آرى، امروز دشمنانِ فاطمه(س) در آتش مى سوزند و به سزاىِ عمل ننگين خود مى رسند و همه دوستان خدا شاد مى شوند. امام بعد از اينكه برنامه هاى خود را در شهر مدينه انجام داد به سوى شهر كوفه حركت مى كند; زيرا خداوند چنين مقرر کرده است ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
آيا تاكنون نام "سيّدحَسَنى" را شنيده اى؟ او از فرزندان امام حسن(ع) است كه در "خراسان" قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند. سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند. او پرچم هايى به رنگ سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد. وقتى اين خبر به سفيانى مى رسد از كوفه بيرون مى رود و اين شهر به تصرّف سيّدحسنى در مى آيد. فرار سفيانى از كوفه، يك تاكتيك نظامى است; زيرا هدف اصلى او جنگ با امام زمان است، براى همين او مى خواهد قواى خود را براى آن جنگ اصلى نگاه دارد. هنوز به كوفه نرسيده ايم كه خبر فتح كوفه به دست سيّدحسنى به ما مى رسد. حالا ديگر لشكر حق به راحتى مى تواند وارد اين شهر شود. خيلى دلم مى خواهد مسجد كوفه را ببينم. لحظه شمارى مى كنم تا هر چه زودتر وارد كوفه شويم; امّا لشكر متوقّف مى شود. به راستى چه خبر است؟ امام دستور داده اند كه لشكر، همين جا بيرون كوفه متوقف شود. آن طرف را نگاه كن ! سيّدحسنى با ياران خود به سمت ما مى آيند. او خدمت امام مى رسد و عرض سلام و ادب مى كند. او به مولاى خود، اعتقاد محكمى دارد; امّا براى اينكه يقين ياران او زيادتر شود، خطاب به امام مى گويد: "اگر شما مهدى آل محمّد هستيد، نشانه هاى امامت را به ما نشان بدهيد". شايد بگويى نشانه هاى امامت ديگر چيست؟ منظور سيّدحسنى، عصاى موسى(ع) و انگشتر و عمامه پيامبر اسلام است. امام زمان تمام آنچه را سيّدحسنى تقاضا كرده است به او نشان مى دهد. سيّدحسنى فرياد مى زند: الله أكبر، الله أكبر. همه نگاه مى كنند، او پيشانى امام را مى بوسد. و بعد چنين مى گويد: "اى فرزند رسول خدا ! من مى خواهم با شما بيعت كنم". سيّدحسنى با امام بيعت كرده و پيمان يارى مى بندد. وقتى ياران او اين صحنه را مى بينند، آنها نيز با امام بيعت مى كنند. ديگر وقت آن رسيده است كه امام وارد شهر كوفه شود. ياران امام در مسجد كوفه مستقر شده و در جاى جاى اين مسجد خيمه به پا مى كنند. امشب اوّلين شبى است كه لشكريان امام به مسجد كوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز و نياز با خداى مهربان مى شوند. آيا مى دانى خواندن نماز مستحبى در اين مسجد به اندازه ثواب يك عُمره (سفر زيارتى خانه خدا) است. چند روز مى گذرد... خبردار مى شويم كه امام همراه با گروهى از ياران خود به سمت بيابان هاى اطراف كوفه مى روند. پس ما نيز همراه آنان مى رويم تا ببينيم چه خبر است. بعد از مدّتى راه پيمايى، امام در وسط بيابان مى ايستد و به ياران خود دستور مى دهد تا در زمين گودالى بكَنند. بعد از مدتّى، همه متوجّه چيز عجيبى مى شوند. نگاه كن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاك ! آرى، اين ها اسلحه هايى است كه خدا براى امام و ياران او آماده كرده است. امام به ياران خود دستور مى دهد تا اين اسلحه ها را به شهر كوفه ببرند و در ميان لشكريان تقسيم كنند. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
در اين مدتى كه امام در كوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشكر او پيوسته اند. هدف اصلى امام برقرارى عدالت و امنيت است و براى همين امام تصميم مى گيرد تا به جنگ سفيانى برود. اين خبر به سفيانى مى رسد. سفيانى به فكر فرو مى رود. او به ياد سيصد هزار نفرى مى افتد كه در سرزمين "بَيْدا" به دل زمين فرو رفتند. او مى ترسد كه خودش هم به چنين سرنوشتى دچار شود. اكنون، سفيانى تصميم مى گيرد توبه كند و جان خويش را نجات دهد. به راستى آيا امام توبه او را مى پذيرد؟ نگاه كن ! اين سفيانى است كه از لشكر خود جدا شده و تنهاىِ تنها به سوى امام مى آيد. چون او تنها آمده و سلاحى همراه خود ندارد، ياران به او اجازه مى دهند تا نزديك شود. سفيانى نزد امام مى رود و با او گفتگو مى كند. من بى صبرانه منتظر مى مانم ببينم نتيجه چه مى شود، آيا امام او را مى پذيرد. هيچ كس فراموش نمى كند كه سفيانى جنايت هاى زيادى كرده است و هزاران نفر از شيعيان را به شهادت رسانده است. آيا درست مى بينم؟ اين سفيانى است كه با امام بيعت مى كند ! امام توبه سفيانى را پذيرفته است. جان به فداى تو اى امامِ مهربانى ها! تو آن قدر مهربانى كه سفيانى را كه قاتلِ هزاران نفر است را نيز مى بخشى! پس چرا عدّه اى به دروغ مرا از شمشير تو ترسانده اند؟ براى چه من اين سخنان دروغ را باور كرده ام؟ چرا؟ اكنون سفيانى كه با امام بيعت كرده است به سوى لشكر خود باز مى گردد. وقتى سفيانى به لشكر خود مى رسد، سربازانش به او مى گويند: ــ جناب فرمانده! سرانجام كار شما چه شد؟ ــ من تسليم شدم و با امام بيعت كردم. ــ چه كار اشتباهى كرديد و ذلّت را براى خود خريديد. ــ منظور شما چيست؟ ــ شما فرمانده لشكرى بزرگ بوديد و ما همه گوش به فرمان تو بوديم; امّا اكنون سربازى بيش نيستى كه بايد از فرمانده خود اطاعت كنى ! آرى سربازان سفيانى از نقطه ضعف او باخبرند و مى دانند كه او تشنه قدرت است. آنها اين گونه با احساسات او بازى مى كنند. سفيانى ساعتى به فكر فرو مى رود و متأسفانه، سخنان آنان كار خودش را مى كند و سرانجام سفيانى را از تصميم خود پشيمان مى كند. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
سفيانى بسيار مغرور شده است; زيرا تعداد سپاه او دو برابر لشكر امام است. او خبر دارد كه آمار ياران امام به اين شرح است: ــ ده هزار سربازى كه از مكّه با امام به كوفه آمده اند. ــ دوازده هزار سربازى كه با سيّدحسنى از خراسان، آمده اند. ــ هفتاد هزار سربازى كه در كوفه به امام ملحق شده اند. در سپاه سفيانى، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او با اميد پيروزى قطعى به سمت كوفه حركت مى كند. او نمى داند كه هزاران فرشته، در ركاب مولايمان مى باشند و او را يارى مى كنند. اكنون به امام خبر مى رسد كه سپاه سفيانى به قصد جنگ به سوى كوفه به مى آيد. لشكر امام از شهر كوفه خارج شده و موضع مى گيرد. اكنون هر دو لشكر روبروى هم قرار گرفته اند. امام زمان به سپاه سفيانى نزديك مى شود و با آنان سخن مى گويد و آنها را نصيحت مى كند. ياران سفيانى به امام مى گويند: "از همان راهى كه آمده اى باز گرد". امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گويد: "آيا مى دانيد كه من فرزند پيامبر هستم". نمى دانم چه مى شود كه سفيانى فعلا از جنگ منصرف مى شود، شايد مى ترسد كه اگر امروز جنگ را آغاز كند، سربازانش ديگر آن شجاعت لازم را براى حمله نداشته باشند; زيرا آنان سخنان امام را شنيده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پيدا كرده باشد. سفيانى مى خواهد براى مدّتى جنگ را عقب بياندازد تا اثر سخنان امام از بين برود. او دستور عقب نشينى مى دهد. سپاه سفيانى از ميدان جنگ عقب نشينى مى كند و اوضاع آرام مى شود. خورشيد روز جمعه طلوع مى كند. به امام خبر مى رسد كه سفيانى يكى از ياران امام را به شهادت رسانده است. گويا سفيانى تصميم دارد به كوفه حمله كند. امام آماده دفاع مى شود و ميان دو لشكر، جنگ سختى در مى گيرد. سفيانى آغازگر جنگ مى شود و گروهى از ياران امام به شهادت مى رسند. خوشا به حال آنها كه به آرزويشان رسيدند! اكنون ديگر وعده خدا فرا مى رسد. سفيانى در وسط ميدان ايستاده است و از زيادى سربازانش خيلى خوشحال است. ناگهان او مى بيند كه سربازان يكى بعد از ديگرى برروى زمين مى افتند! سفيانى نمى داند كه فرشتگان زيادى به يارى امام آمده اند. سفيانى هرگز پيش بينى نمى كرد كه سپاهيان او اين گونه تار و مار شوند. سفيانى كه اوضاع را چنين مى بيند مى فهمد كه ديگر مقاومت هيچ فايده اى ندارد، او با تنى چند از ياران خود فرار مى كند. آيا تاكنون اسم "صياح" را شنيده اى؟ او يكى از فرماندهان لشكر امام است. او با گروهى از سربازان خود به دنبال سفيانى مى روند و سرانجام او را اسير مى كنند. هوا تاريك شده است و امام نماز عشا مى خواند. اكنون سفيانى را به نزد امام مى آورند. سفيانى رو به امام مى كند و مى گويد: به من مهلت ديگرى بده ! امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: نظر شما در مورد او چيست؟ من عهد كرده ام كه هر كارى انجام دهم با نظر و رضايت شما باشد. ياران امام با هم مشورت مى كنند و سرانجام تصميم مى گيرند كه سفيانى مجازات شود; زيرا او بسيارى از شيعيان را مظلومانه به قتل رسانده و يكبار هم پيمان شكنى كرده است. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
بعد از كشته شدن سفيانى و نابود شدن لشكر او، امام تصميم مى گيرد تا لشكريانى را به سرتاسر جهان بفرستد. فرماندهى هر لشكر به يكى از سيصد و سيزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده مى شود. امام از آنان مى خواهد كه هر جا مسأله تازه اى براى آنها پيش آمد كه راه حلّ آن را نمى دانستند به كف دست خود نگاه كنند; زيرا اين گونه مى توانند جواب سؤال خود را بيابند. اكنون موقع خداحافظى است ! اين سيصد و سيزده يار باوفا مى خواهند از امام جدا شوند. اينجاست كه امام تك تك آنها را به نزد خود فرا مى خواند و دست خود را به سينه آنها مى كشد. آيا مى دانى علّت اين كار امام چيست؟ اين سيصد وسيزده نفر نمايندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند و آنها بايد نماينده همه خوبى ها باشند. امام با كشيدن دست به سينه آنان، آمادگى آنها را براى اين مأموريّت مهم زيادتر مى كند. همه ياران همراه با گروهى از نيروهاى خود به سوى كشورهاى مختلف حركت مى كنند تا هر چه زودتر حكومت جهانى مهدوى تشكيل شود. ياران امام قدرت عجيبى دارند و حتّى مى توانند از روى آب عبور كنند، براى همين براى پيمودن درياها، نيازى به كشتى ندارند. امام كسى را به فلسطين نمى فرستد. تو تعجّب مى كنى و علت را مى پرسى. نگاه كن! امام خودش مى خواهد به فلسطين برود، زيرا آنجا حوادث مهمّى روى خواهد داد و بايد امام آنجا باشد. بنابراين امام زمان با گروهى از ياران خود به سوى قُدس حركت مى كند. مدّتى مى گذرد... امام به قُدس مى رسد و چند روز در آن شهر اقامت مى كند تا روز جمعه فرا برسد. و تو نمى دانى كه آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زيادى از مسيحيان در اين شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّى روى بدهد. روز جمعه فرا مى رسد. چه اجتماع باشكوهى!! همه منتظر هستند. آنجا را نگاه كن ! بالاى سرت را مى گويم، آسمان را ببين ! آيا آن ابر سفيد را مى بينى؟ آن جوان كيست كه بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟ آيا آن دو فرشته را مى بينى كه در كنار او ايستاده اند؟ آن ابر به سوى زمين مى آيد. در بيت المقدس غوغايى برپا شده است ! شورى در ميان مسيحيان برپا مى شود. شايد آن جوان، عيسى(ع) باشد ! آرى، درست حدس زدم، او عيسى(ع) است. آن ابر سفيد، كنار قُدس قرار مى گيرد و عيسى(ع) از آن پياده مى شود. مسيحيان كه از شادى در پوست خود نمى گنجند به طرف او مى روند و مى گويند كه ما همه ياران و انصار تو هستيم. شما فكر مى كنيد كه عيسى(ع) چه جوابى به آنها مى دهد؟ عيسى(ع) مى فرمايد: "شما ياران من نيستيد". همه مسيحيان تعجّب مى كنند. عيسى(ع)، بدون توجّه به آنان، حركت مى كند. او به كجا مى رود؟ آن طرف را نگاه كن ! امام زمان در محراب "مسجد الأقصى" ايستاده و همه يارانش پشت سر او به صف نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود. عيسى(ع) به سوى محراب مى رود . او به امام نزديك مى شود و به امام سلام مى كند و با او دست مى دهد. امام زمان به او رو كرده و مى فرمايد: "اى عيسى! جلو بايست و امامِ جماعت ما باش". عيسى(ع) مى گويد: "من به زمين آمده ام تا وزير تو باشم، نيامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما مى خوانم". نماز بر پا مى شود، همه مسيحيان با تعجّب نگاه مى كنند. عيسى(ع) در صف نماز مسلمانان حاضر شده و با آنها نماز مى خواند. اينجاست كه بسيارى از آنها مسلمان شده و به جمع ياران امام زمان مى پيوندند. همسفرم! امام برنامه ديگرى هم در اينجا دارد و آن ماجراى "صندوق مقدّس" است. آيا مى دانى "صندوق مقدّس" چيست؟ حتماً شنيده اى كه چون موسى(ع) به دنيا آمد، مادرش، او را در ميان صندوقى نهاد و آن را به دريا انداخت. اكنون آن صندوق نزد امام است و او اين صندوق را همراه خود به اينجا آورده است، شايد كه اين صندوق وسيله هدايت يهوديان بشود! آيا مى دانى كه اين صندوق، نزد يهوديان، بسيار مقدّس است؟ آيا خبر دارى كه اين صندوق، بزرگ ترين نماد مذهبى يهوديان مى باشد. موسى(ع)، قبل از مرگ خود، تورات اصلى را (كه بر لوح هاى گِل نوشته شده بود) در ميان همين صندوق قرار داد و به جانشين خود "يوشع" سپرد. تا زمانى كه اين صندوق ميان يهوديان بود، آنان عزيز بودند; امّا از آن زمانى كه آن صندوق از ميان آنها رفت عزّت آنها هم رفت. آرى، آنان حرمت آن صندوق را نگاه نداشتند و خداوند آن صندوق را از آنها گرفت. خوب است سؤال ديگرى را مطرح كنم: آيا مى دانى وقتى يكى از پيامبران بنى اسرائيل از دنيا مى رفت چه كسى جانشين او مى شد؟ هر كس كه اين صندوق نزد او يافت مى شد، پيامبر بعدى بود و يهوديان در مقابل او تسليم مى شدند. اكنون برنامه امام اين است كه آن صندوق را به يهوديان نشان بدهد. وقتى يهوديان صندوق گمشده خود را نزد امام مى بينند خيلى تعجّب مى كنند. عدّه زيادى از آنها به امام ايمان مى آورند; زيرا آنان بر اين اعتقاد هستند كه
خبر مى رسد كه كشورها يكى پس از ديگرى توسط ياران امام زمان فتح شده اند. و جالب آنكه بسيارى از كشورها بدون هيچ گونه مقاومتى تسليم شده اند و از جان و دل حكومت عدل مهدوى را پذيرفته اند و ياران امام فقط با سيزده شهر و گروه جنگ كرده اند. آرى در سرتاسر جهان، حكومت واحدى تشكيل شده است. و در جاى جاى دنيا صداى توحيد و يكتاپرستى طنين انداز است و همه شهرهاى دنيا پر از انسان هايى است كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را در سينه دارند. تنها دين جهان، دين اسلام است و اين همان وعده اى بود كه خدا به پيامبرش داده بود. از روزى كه امام زمان در مكّه ظهور كرد تا امروز كه حكومت واحد جهانى تشكيل شده است، فقط هشت ماه گذشته است. اكنون ديگر امام، اسلحه خود را بر زمين مى گذارد; زيرا در سرتاسر زمين امنيّت برقرار شده است. امام كوفه را به عنوان محل سكونت و زندگى خود انتخاب مى كند و اين شهر پايتخت حكومت جهانى مى شود. مسجد كوفه ديگر گنجايش مردم را ندارد به همين دليل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جديد در شهر كوفه مى كند. امام، مسجد سهله را به عنوان منزل خود اختيار مى كند. اين مسجد خانه ادريس (ع) و خانه ابراهيم(ع) بوده است. درست است كه همه دنيا در اختيار امام زمان است و همه ثروت هاى جهان در دست اوست; امّا روش زندگى او بسيار ساده و بى آلايش است. آرى، امام به روش جدّ خود حضرت على(ع) عمل مى كند كه در زمان حكومت، غذاى او همواره نان جو بود. امام هر كجا كه مى رود ابرى بالاى سر او سايه انداخته است، اين يك ابر سخنگو است و با صدايى زيبا ندا مى دهد: "اين مهدى است". ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
اكنون مى خواهم از چگونگى زندگى در روزگار ظهور سخن بگويم، آيا موافق هستيد؟ شما عالم زيباى ظهور را اين گونه مى يابيد: همه خوبى ها در اين زمان مى باشد. همه اهل آسمان ها و تمام مردم زمين در شادى و نشاط هستند; زيرا حكومت عدل برقرار شده است. از ظلم و ستم هيچ خبرى نيست. فقر از ميان رفته است به طورى كه مردم، فقيرى را نمى يابند تا به او صدقه بدهند. همه مردم به جاى عشق به دنيا، عاشق عبادت هستند و كمال خويش را در عبادت و بندگى خدا جستجو مى كنند و هرگز گناه نمى كنند. فرشتگان همواره بر انسان ها سلام مى كنند; با آنها معاشرت دارند و در مجالس آنها شركت مى كنند. آرى قلب مردم آن قدر پاك شده است كه مى توانند فرشتگان را ببينند. خداوند دست رحمت خويش را بر سر مردمان مى كشد و عقل همه انسان ها كامل مى شود. علم و دانش رشد زيادى پيدا كرده است به طورى كه دانش بشر، بيش از ده برابر شده است. خداوند قواى بينايى و شنوايى مردم را زياد مى كند تا آنجا كه مردم بدون هيچ گونه وسيله اى، در هر كجاى دنيا كه باشند مى توانند امام را ببينند و كلام او را بشنوند. افرادى كه دوست دارند خدمت امام برسند به وسيله فرشتگان به كوفه برده مى شوند و سپس به وطن خود بازگردانده مى شوند. مؤمن آنقدر مقام پيدا كرده است كه امام، هر مؤمنى را به عنوان نماينده خود در ميان صد هزار فرشته قرار مى دهد. در هيچ جاى دنيا، شخص بيمارى ديده نمى شود و همه در سلامت كامل زندگى مى كنند. هيچ اختلافى در سرتاسر دنيا به چشم نمى خورد و مردم از هر قبيله و قومى كه باشند در صلح و صفا با هم زندگى مى كنند. هيچ كس با ديگرى دشمنى ندارد و مردم به هم حسادت نمىورزند و همه با هم صميمى هستند. در اين زمان، ديگر دوستى ها راستين است و براى همين به امر امام دوست از دوست خود ارث مى برد. تمام جهان از امنيّت كامل برخوردار شده است به طورى كه حيوانات وحشى هم، ديگر به انسان ها آزار نمى رسانند و حتّى گرگ هم به گوسفند حمله نمى كند. باران رحمت الهى زياد مى بارد و سرتاسر دنيا، سرسبز و خرّم است. اين همان ظهور زيبايى است كه همه انبياء و اولياى الهى، منتظر آن بودند. ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst
سلام بر تو اى جانِ جهان و اى گنج نهان ! اكنون دانسته ايم ظهورت چه زيباست و آمدنت چه شكوهى دارد; بى صبرانه منتظريم تا بيايى و با دست مهربانى ما را نوازش كنى و جان هاى تشنه ما را با مهر و عطوفت سيراب نمايى. اى كه شكوه آمدن بهار از توست ! اى كه زيبايى گل هاى بهارى به خاطر توست ! مولاى خوب ما، بيا ! بيا، كه سخت مشتاق آمدنت شده ايم. سپاس خداى را كه براى شنيدن صدايت بيقرار شده ايم و چشم به راه آمدنت هستيم. سوگند ياد مى كنيم تا جان در تن داريم با صلابتى هر چه بيشتر، سرود مهر تو را سر مى دهيم. تا رمق در بدن داريم، محبّت تو را بر دل هاى مردمان، پيوند مى زنيم. تا نفس در سينه داريم، عاشقانه از زيبايى آمدنت دم مى زنيم و ياران استوارت را يار راه مى شويم پایان ❣❣❣❣❣🍃🍃🍃🍃🍃 @zohornzdikhst