🔰از اعتراف به گناهان،نزد دیگران بپرهیزید❗️
فردی نزد امام علی علیه السلام آمد
وچندین بار گفت: یا امیـرالمؤمنین،
من عمـل خــلافی مـرتکب شده ام،
حد الهی را بر من جاری کن.
امام چهار بار روی از او برگرداند و
در آخر خشمگین شدند و فرمودند:
چقدر زشت است که انسان گناهش را
نزد دیگران بگوید!
✗چرا گناهت را به من می گویی؟
✗مگر بین خود و خدایت توبه نکرده ای؟
سپس حضرت فرمود: به خـدا قسـم
اگر او بین خود و خدا توبه می کرد
بالاتر از این بود که پیش من اعتراف کند
و من حّد را بر او جاری کنم.
👈 این #فکر #اشتباه است که با
اعتراف به گناهان سبک می شویم.
👌🏻 بلکه دستور بر این است که ما باید
با توبه کردن نزد خدا سبک بشویم...
فردی که مرتکب گناه می شود حتی
حق این را ندارد که آنرا برای امام زمانش
بازگو کند.
حتی گناه دیگران را نباید پخش و در
عذاب آن شریک شد!
ممکن است که فردی خطا کند
آیا باید آن را همه جا پخش کرد؟
مثلا پیامک یا بولوتوثی به شما می رسد
که فلانی کار خطایی انجام داده است،آیا
شما باید آنرا برای همه بفرستید؟
🔴بعضی ها اصلا دنبال این پیام ها می گردند...
📙اصول کافی ،شیخ کُلینی
https://eitaa.com/zohornzdikhst
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌾هر #صبح 🌤که بلند می شوم .....
🌼آراسته روی قبله 🙂می ایستم و
🍁می گویم:
🌾"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
🌼وقتی به این #فکر میکنم که خدا
🍁جواب #سلام را واجب کرده است،
🌾قلبم 💚از ذوق اینکه شما به اندازه
🌼 یک جواب سلام به من #نگاه می
🍁کنی از جا کنده می شود.
🌾آقاجانم! #دوستت دارم.😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃
مدیریت غریزه جنسی_10.mp3
15.81M
#کنترل_شهوت ۱۰
🔻فکر و خیال آلوده ...
یکی از بزرگترین دلایل هیجانات جنسی است.
🔻کنترل التهابات جنسی،
در گروی کنترل فکر، خصوصا در خلوتهاست!
چگونه فکرمان را کنترل کنیم؟
#فکر #کنترل_ذهن
🔴 #انتقاد_کلّیومبهم_ممنوع
💠 از انتقادهای کلّی و مبهم خودداری کنید. جملاتی مثل «احساس میکنم رابطه ما #سرد شده است»، «من ناراضیام»، «شدیداً دلخورم»؛ بسیار کلّی و #مبهم است و همسر شما را در جهتهای زیادی به #فکر وا میدارد که ممکن است فرسنگها با نظر و انتقاد شما فاصله داشته باشد.
💠 همسران باید سعی کنند #مصداق مشکل یا موردی را که منجر به دلخوری و کدورت شده است، بهصورت بسیار ریز و #جزئی بیان کنند؛ چون در این صورت است که همسر شما متوجه #اصل موضوع شده و میفهمد چه چیزی را باید تغییر دهد یا اصلاح کند.
💠 مثلا بهجای این که بگویید: «من ناراحت و دلخورم،» بگویید «من بهخاطر این که از من #تشکر نمیکنی دلخورم.»
زینب لبخند مرموزانه ای زد و گفت:
_توی این مدت یکی از مهرههای اصلی این شبکه فساد را کشف کردیم و چون می خواستیم به سر دسته برسیم و متوجه بشیم کلا زیر نظر کی کار میکنن، لازم بود یه رد یاب کار بزاریم که امروز من به جا یه ردیاب، دوتا کار گذاشتم
و بعد خنده ریزی کرد. با تحسین بهش نگاه کردم وگفتم:
_اما تا جایی یادمه تو که از جات تکون نخوردی! اون مهره اصلی کی بود؟
زینب متفکرانه به بیرون چشم دوخت و گفت:
_کاترینا بود.. یعنی من مطمئنم کاتریناست، اون پاکتنامهها هم دستههای دلاری بود که بین جمعیت به عنوان پیشکش پخش می شد، داخل هر کدومش شاید حقوق یک سال یه کارمند بود، اینا اینقدر بریز و بپاش می کنند تا زنهای ما را گمراه کنند، خانواده هامون را از هم بپاشن، با ترویج همجنسگرایی، ازدواج سفید و برهنگی و.. ما را مقطوع النسل کنند و مملکت ما را از بین ببرند تا در آینده نه نامی از #مسلمانی باشه و نه نشانی از #تشیّع.. اینا مذهب ما را نشانه رفتند... اهلبیت علیه السلام را نشانه رفتند تا مردم را از این انوار مطلق دور کنند و به سمت ابلیس بکشند، اینا دارن وقت برای سرورشان ابلیس میخرند...
گیج شده بودم، زینب داشت چی میگفت؟! شعار زن، زندگی آزادی کجا و اینهمه اهداف پوشیده و شوم کجا؟!
داشتم به حرفهای زینب #فکر میکردم که به خونه رسیدیم.
.
.
با تکان های هواپیما چشمهایم را باز کردم که صدایی از بلندگو پخش شد:
🔉_به خاک پاک ایران خوش آمدید، شما هم اکنون در فرودگاه مهرآباد حضور دارید...
با شنیدن نام ایران انگار بندی درون دلم پاره شد، هم خوشحال بود و هم استرس داشتم، خوشحال بودم از اینکه بعد از روزها دوری که به اندازهٔ یک عمر بر من گذشت، بالاخره کابوس این فرار وحشتناک پایان گرفت و من به کشور امن خودم برگشتم و استرس داشتم از برخورد خانواده و اقوامم..
گرچه زینب اطمینان خاطر بهم داد که پدر و مادرم را در جریان گذاشتند و اونا میدونن که من با پلیس همکاری کردم ولی این موضوع هم باز مسئله فرار من را توجیه نمیکرد. قرار بود پدرم توی فرودگاه منتظرم باشه، با به یاد آوردن چهره پدرم قلبم شروع به تند تند زدن کرد که با حرف زینب به خود آمدم:
_چیشدی سحر؟ انگار برق چند فاز بهت وصل کردن، پاشو باید پیاده شیم.
درحالیکه بلند میشدم گفتم:
_دست خودم نیست، استرس دارم، یعنی یه جورایی میترسم..
زینب دستی به پشتم زد و گفت:
_تو کار اشتباهی کردی و با سختیهایی که کشیدی تنبیه شدی، توکلت به خدا باشه، خودش همه چی را درست میکنه..
چادرم را جلو کشیدم و گفتم:
_توکلت علی الله...
و به سمت در هواپیما حرکت کردیم
💫ادامه دارد....
🇮🇷نویسنده: طاهرهسادات حسینی