سردار حاجیزاده :
دشمنان ما خوب بدانند اگر دست از پا خطا کنند با #رگبار سنگینی از #موشک های ما روبرو خواهند شد.
#رگبار_موشکی
رهبر انقلاب خطاب به اروپا: #موشک و منطقه ما به شما چه ربطی دارد؛ اول خودتان را اصلاح کنید
🔹اروپاییها هم دائم در حال موضع گیری ضد ایران هستند. در حالیکه خودشان بیشترین دخالتهای نادرست را در مسائل منطقه دارند، به ما میگویند در منطقه دخالت نکنید. در حالیکه انگلیس و فرانسه دارای موشکهای مخرب اتمی هستند و آلمان نیز در این مسیر قرار دارد، به ما میگویند موشک نداشته باشید. به شما چه ربطی دارد؛ شما اول خودتان را اصلاح کنید، بعد اظهارنظر کنید.👌👌
🚨🚨#فوری
🔴 ۵ #فرودگاه نیروی هوایی ارتش رژیم صهیونیستی زیر آتش مقاومت
🔺الیاس کرم خبرنگار شبکه الجزیزه اعلام کرده است رژیم صهیونیستی سانسور بسیار شدید خبری اعمال کرده و اجازه درز هیچ خبری را نمی دهد.
🔺گردان های القسام اعلام کردند پایگاه های نظامی حتسور، حتسريم، نيفاتيم، تل نوف، بلماخيم و رامون را با #موشک های خود مورد هدف قرار داده اند.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸آن روزی که به ما موشک میزنند، خطرناک نیست بلکه ...🔸
در جمع ما هستند کسانی که قبل از انقلاب، گرفتار زندان و شکنجه و اینها بودند و این حرف بنده را خوب متوجه میشوند. بازجو وقتی شلاق به دست میگرفت و میزد، موقع حساس و خطرناکی نبود، اما وقتی دستور میداد چلو کباب برای آقا بیاورید خطرناک بود! وقتی میگفت تلفن در اختیارش بگذارید تا به هرکه میخواهد تلفن کند، آنوقت خطرناک بود. وقتی میگفت نامهای بنویس به خانوادهات، آنوقت خطرناک بود. وقتی نمازخوانهایشان را میآوردند -اگر نمازخوانی داشتند- که بیاید با این زندانی که نمازخوان هست صحبت کند، خطرناک بود.
ساعت خطرناک، آن زمانی بود که این فرد با خودش میگفت: «اینها آنطور هم بدذات نیستند که ما فکر میکنیم». گفتنِ این حرف همان، و #سقوط کردن همان!
یک ذره حسنظن، انسان را ساقط میکرد. افرادی بودند که باآبرو به زندان رفتند، اما بیآبرو از زندان بیرون آمدند! اصلاً عوض شدند. مشیشان تغییر پیدا کرد، اصلاً آخرش ساواکی شدند. فردی بود، مبارزه کرده بود، زندان افتاد، بعد ساواکی شد؛ چون یک ذره به آنها #حسن_ظن پیدا کرد؛ یک ذره فکر کرد که در آنها رحم و انسانیتی هست.
آن روزی که به این مملکت، #موشک میزنند، خطرناک نیست. آن روزی که برای #صلح میآیند باید دست به دعا برداشت و استغاثه کرد و خود را به خدا سپرد! این ساعتها خطرناکتر است! بمباران شهرها، علامت ضعف آنهاست، چون امت آگاهاند نمیتوانند با صحبت، مردم را تسخیر کنند و لذا چوب میزنند!
┈┈••••✾•🌹🌹🌹•✾•••┈┈•
✍️مجید
"جنگ دیده ها"
من جنگ ندیده بودم، تا همین جمعهی پیش.همیشه بزرگ تر ها یک《شما زمان جنگ نبودید...》 نثار میکردند و پشت بندش خاطره ای، نصیحتی، چیزی تقدیم مینمودند.
آنوقت من حس سوسول بودن بهم دست میداد.حس آدم هایی که نه تنها گذاشته اند بیشتر دردسر ها تمام شود و موقع امنیت و رفاه نسبی کشور بدنیا آمده اند، بلکه کلی هم نق میزنند و ناشکری میکنند و به همه چیز و همه کس معترضاند.
هرجا در محضر بزرگانِ جنگ چشیده میخواستم نقدی یا اعتراضی به بعضی شرایط روز بکنیم حس می کردم در چشم خیلی هایشان؛ یک "دیر اومدی زود نخواه برو"ی پنهانی نهفته است.
تا اینجای کار بد نبود که هیچ، ژست خوبِ خودش را هم داشت. ما نسل نسوخته بودیم، به عقیدهی خیلی ها.
اما وقت هایی که از شهید بهشتی و رجایی و خیلی از فرماندهان محبوب جنگ میشنیدم، وقتی می فهمیدم فرصت همزیستی با چه آدم های عجیب و نابی را از داست داده ام دیگر یک جورهایی حیفم میآمد. حسرت میخوردم که خیلی ها را ندیدم و خیلی چیزها را درک نکردم.
من ندیده بودم. و شنیدن کی بود مانند دیدن. من ندیده بودم. و حتی نشنیده بودم صدای جنگندهی دشمنی را که تا بالای سرمان بیاید، و نه تنها تمام خانهی مان را ، که آنی تمام وجود و امیدمان به زندگی را بلرزاند و اعتبارِ زنده ماندن کل خانوادهی مان را به یک دقیقه بعد از آن لحظه به سخره بگیرد. تا آنشب.تا آن نیمه شبی که اسرائیل تصمیم گرفت ما را از خواب بیدار کند. درست همان لحظه ای که مرد همسایهی مان فریاد زد:" هواپیمای جنگندهست، اسرائیل حمله کرد بهمون".
درست شبی که تا صبح، دور از پنجره ها و شیشه ها دراز کشیدم و از ترس نخوابیدم. مدام کانال های خبری را چک کردم و هر لحظه بیشتر در دلم خون و آشوب بپا شد.
شبی که برای زنده بودنِ آدم های نابِ هم عصرم دعا کردم، و صبح خبر شهادت چندتن از بهترین هایشان را یکجا شنیدم.
آنوقت شاید همان جا بود که همهی ما در عمق احساس فقدان و حسرتی که راه گلویمان را گرفته بود نه تنها تمام معادلاتمان که خودمان انگار عوض شدیم.
و فقط بیست و چهار ساعت طول کشید که شروع کردیم به عوض کردن معادلات دنیا. تصمیم گرفتیم یک قدم که نه، هزاران قدم به نابودی اسرائیل نزدیک شویم.
حالا ما جوانِ کم تجربهی جنگ دیده ایم. انگار همین یک هفته صد سال بزرگ شدیم، با هر صدای انفجاری که شنیدیم و هر خبر شهادتی که دیدیم. هربار که هم وطنی از دست دادیم.هربار که بغض کردیم و قد کشیدیم.
وقتی در آسمان خط بلند و پر افتخار موشک های قدرتمندمان را دیدیم که میرفتند تا خِرخرهی ظلم را بجوَند، وقتی بغص کردیم و این بار غرق غرور شدیم و شوق چشیدیم...
ما حالا فرماندهانِ جان به دست گرفتهی عجیب و هم عصر دیده ایم. حالا ما بسیار عزیز از دست داده ایم.
با تهدید دشمن و صدای انفجار های پشت سر هم، خوابیده ایم. و صبح، بی آنکه شهرمان را از ترس تجاوز خالی کرده باشیم، از خواب بیدار شده ایم تا خبر ها را مرور کنیم و ببینیم امروز ایران کجای سرزمین اشغالی را به امید آزادی نشانه گرفته.
دیشب گوشی موبایلم را برداشتم و خبرها را خواندم.انگار برای چند ساعت خبری از حمله به اسرائیل نبود. رو کردم به بقیه و گفتم:"عجیبه! امشب ایران اسرائیل رو نزده؟!!!"
بعد یک آن خودم از سوال خودم بهت زده شدم. من یک هفته ای را دیده ام که هرشب و روزش ایران در دفاع، پرقدرت تر به اسرائیل که همان آمریکاست حملهی موشکی کرده. به همان مدعیِ قدرت اول دنیا.
طعم شیرین غیرت و افتخار پیچید توی دهانم.
قفل گوشی را دوباره باز کردم. عکس های باور نکردنیِ خرابه های اسرائیل را مرور کردم و باز زیر لبم تکرار کردم:" ما جنگ دیدههای ذلت نکشیده ایم. ما پیروز میشویم.... قطعا سننتصر...."
#فاطمه_مهرابی
#جنگ
#موشک
#اخبار_جنگ
✅️ راوی ایران|روایت های جنگ تحمیلی ایران_اسرائیل
برای خواندن روایت های مردمی جنگ عضو شوید :
[ایتا]
بله