eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
13.9هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
446 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @So184Ba تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخشین پدردرقیدحیات نباشه ودختربالغ باشه اونوق صیغه محرمیت خونده بشه اونوق حکمش چیه؟ممنون مادرهم قیدحیات نیس (ضمنابایک روحانی(آخوند)صیغه محرمیت خوندن منظورم هس... خانمش مریض هس وخانمش خودش بهش پیشنهادازدواج دوم داده ک بکنه.ایشونم براازدواج موقت راضی هس منتهی بدون اینکه ب خانمش بگه) پدر بزرگ و جد پدری هم ندارم دختر گل این کار اصلا درست نیست واون اقا بدونید روحانی نیست روحانی نما هست یک روحانی واقعی به همسرش خیانت نمیکنه وشما هم این کار رو نکنید تا وبال ونفرین خانوادش پشت سرتون نباشه انشاءالله مورد خوب ازدواج به خاطر تقوایی که به خرج میدین خدا براتون میرسونه اگر پدر وجد پدری ندارن اجازه کس دیگر لازم نیست .ولی من پیشنهادم این هست موقت نکنید انشاءالله با کسی که زن ندارن ومحرد هستن ازدواج کنید برای ایندتون این بهتر هست واین که گفتین خانمشون مریض هست از کجا مطمئن هستین اکثر اقایون این بهانه ها رو میارن تا صیغه بخونن ولی اگر صیغه خونده میشه حتما به دست محضر وروحانی باشه تا دستتون سند باشه فقط اذن پدر وپدر بزرگ لازمه .ولی بنده به عنوان ی مشاور که روزانه با چندین نفر صحبت میکنم میبینم که خانمها چقدر با این کارها به مشکل برخوردن .اگر کسی هست که ازدواج دائم بکنید با او ازدواج کنید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت بیست و دوم: من مطمئن هستم که همسرم ❤️من است و مرا بیش از هر کسی در دنیا دوست می دارد و به درک کاملی از من و خواسته های من رسیده است و در تمام لحظات زندگی همراه و پشتیبان من است و در لحظات سخت و مشکلات همیشه ✅بهترین راه حل و راه چاره را انتخاب می کند و این مرا می کند.. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👑 : قسمت بیست و یکم: در کنار مردی ❣ ❣ و خوش تیپ ❣ و قدبلند که ❣صدایی زیبا هم دارد ❣ و زیبا و به جا صحبت می کند ❤️و علاوه بر این بسیار عالی ست و اسم و فامیل زیبایی دارد ✍و از نظر سن و فکر با من هم خوانی دارد، بسیار خرسندم می کند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت بیست و سوم: در کنار مردی که و است و با تحصیلات من دارد و علاقه مند به و است مرا به می آورد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت بیست و چهارم: نتیجه گرفته ام که و بسیار و است به همین دلیل و دارد و وضع مالی ما در کنار هم بسیار خوب است و ما و زیبایی داریم و این برایم است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت بیست و پنجم: 🌳من او را برای همه ی آنچه که هست و همیشه او هستم و به او می کنم و او هم مرا برای همه ی دوست می دارد، می کند، من است و از بودن در کنار من بسیار .☺️😍😊 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت بیست و ششم: ❤️من می دانم در بسیار بسیار است و درهمه حال و است و ما در کنار هم به می رسیم😇😊☺️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت بیست و هفتم: : ✍قانون جذب خود را نشان می دهد و با آنچه لازم است رخ بدهد تا خواسته های من تحقق یابد، می شود.  🙏دعا  کنید: اکنون و را به سویم می کند .🙏🏻 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
قسمت اول https://eitaa.com/zoje_beheshti/11232 قسمت دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11233 قسمت سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11234 قسمت چهارم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11235 قسمت پنجم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11236 قسمت ششم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11237 ._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._. قسمت اول https://eitaa.com/zoje_beheshti/11446 قسمت دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11447 قسمت سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11447 قسمت چهارم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11449 قسمت پنجم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11449 قسمت ششم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11450 قسمت هفتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11451 قسمت هشتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11451 قسمت نهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/11452 ._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._. قسمت اول https://eitaa.com/zoje_beheshti/12219 قسمت دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12219 قسمت سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12220 قسمت چهارم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12222 قسمت پنجم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12340 قسمت ششم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12342 قسمت هفتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12343 قسمت هشتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12404 قسمت نهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12405 قسمت دهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12406 قسمت یازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12407 قسمت دوازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12693 قسمت سیزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12694 قسمت چهاردهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/-214088 قسمت پانزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12697 قسمت شانزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12698 قسمت هفدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12839 قسمت هجدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12840 قسمت نوزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12841 قسمت بیستم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12842 قسمت بیست و یکم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12843 قسمت بیست و دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/12850 ._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._. قسمت اول https://eitaa.com/zoje_beheshti/13250 قسمت دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13251 قسمت سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13252 قسمت چهارم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13254 قسمت پنچم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13255 قسمت ششم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13256 قسمت هفتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13314 قسمت هشتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13315 قسمت نهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13316 قسمت دهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/-214300 قسمت یازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13318 قسمت دوازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13319 قسمت سیزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13398 قسمت چهاردهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13399 قسمت پانزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13400 قسمت شانزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13401 قسمت هفدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13402 قسمت هجدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13403 قسمت نوزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13404 قسمت بیستم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13405 قسمت بیست و یکم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13491 قسمت بیست و دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13490 قسمت بیست و سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13492 قسمت بیست و چهارم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13493 قسمت بیست و پنجم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13494 قسمت بیست وششم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13495 قسمت بیست و هفتم https://eitaa.com/zoje_beheshti/13496
هدایت شده از آرشیو
رمان گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.» خندیدم و گفتم: «نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.» وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده...» آرزو کردم: «خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.» کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید. فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود. گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!» گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.»
هدایت شده از آرشیو
گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.» گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.» گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.» رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: «صمد!» از توی هال گفت: «جان صمد!» خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.» زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.» شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.» آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!» گفتم: «برویم پارک.»
هدایت شده از آرشیو
پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.» گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.» گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.» خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!» خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.» گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.» زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!» بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.» آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم.