#پرسش_پاسخ
#احکام
ببخشین پدردرقیدحیات نباشه ودختربالغ باشه اونوق صیغه محرمیت خونده بشه اونوق حکمش چیه؟ممنون
مادرهم قیدحیات نیس
(ضمنابایک روحانی(آخوند)صیغه محرمیت خوندن منظورم هس...
خانمش مریض هس وخانمش خودش بهش پیشنهادازدواج دوم داده ک بکنه.ایشونم براازدواج موقت راضی هس منتهی بدون اینکه ب خانمش بگه)
پدر بزرگ و جد پدری هم ندارم
#پاسخ
دختر گل این کار اصلا درست نیست واون اقا بدونید روحانی نیست روحانی نما هست یک روحانی واقعی به همسرش خیانت نمیکنه وشما هم این کار رو نکنید تا وبال ونفرین خانوادش پشت سرتون نباشه انشاءالله مورد خوب ازدواج به خاطر تقوایی که به خرج میدین خدا براتون میرسونه
اگر پدر وجد پدری ندارن اجازه کس دیگر لازم نیست .ولی من پیشنهادم این هست موقت نکنید انشاءالله با کسی که زن ندارن ومحرد هستن ازدواج کنید برای ایندتون این بهتر هست
واین که گفتین خانمشون مریض هست از کجا مطمئن هستین اکثر اقایون این بهانه ها رو میارن تا صیغه بخونن ولی اگر صیغه خونده میشه حتما به دست محضر وروحانی باشه تا دستتون سند باشه
فقط اذن پدر وپدر بزرگ لازمه .ولی بنده به عنوان ی مشاور که روزانه با چندین نفر صحبت میکنم میبینم که خانمها چقدر با این کارها به مشکل برخوردن .اگر کسی هست که ازدواج دائم بکنید با او ازدواج کنید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
#گام_چهارم:
قسمت بیست و دوم:
من مطمئن هستم که همسرم #عاشق ❤️من است
و مرا بیش از هر کسی در دنیا دوست می دارد
و به درک کاملی از من و خواسته های من رسیده است
و در تمام لحظات زندگی همراه و پشتیبان من است
و در لحظات سخت و مشکلات همیشه
✅بهترین راه حل و راه چاره را انتخاب می کند
و این #اطمینان مرا #بسیار_قوی می کند..
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
👑 #گام_چهارم:
قسمت بیست و یکم:
#تصور_زندگی_مشترک
در کنار مردی
❣ #زیباصورت
❣ #خوش_اندام
❣ و خوش تیپ
❣ و قدبلند که
❣صدایی زیبا هم دارد
❣ و زیبا و به جا صحبت می کند
❤️و علاوه بر این #شنونده_ی بسیار عالی ست
و اسم و فامیل زیبایی دارد
✍و از نظر سن و فکر با من هم خوانی دارد،
بسیار خرسندم می کند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
#گام_چهارم:
قسمت بیست و سوم:
#لذت_زندگی در کنار مردی که
#با_شعور
و #کتابخوان است
و #تحصیلاتی_هم_طراز با تحصیلات من دارد
و علاقه مند به #هنر و #ورزش است مرا به #وجد می آورد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
#گام_چهارم:
قسمت بیست و چهارم:
نتیجه گرفته ام که #مرد_دلخواهم و #همسرم
بسیار #با_عرضه و #فعال است
به همین دلیل #شغلی_عالی و #پردرآمد دارد
و وضع مالی ما در کنار هم بسیار خوب است
و ما #خانه و #اتومبیل زیبایی داریم
و این برایم #بسیار_خوشایند است
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
#گام_چهارم:
قسمت بیست و پنجم:
🌳من او را برای همه ی آنچه که هست #تحسین_می_کنم
و همیشه #حامی او هستم
و به او #افتخار می کنم
و او هم #متقابلا
مرا برای همه ی #بودنم دوست می دارد،
#تحسین می کند،
#حامی من است
و از بودن در کنار من بسیار #لذت_می_برد.☺️😍😊
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
#گام_چهارم:
قسمت بیست و ششم:
❤️من می دانم #همسرم در #مسائل_جنسی
بسیار بسیار #گرم است
و درهمه حال #از_خودگذشته و #فداکار است
و ما در کنار هم به #بالاترین_لذت_ها می رسیم😇😊☺️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#جذب_همسر
#گام_چهارم:
قسمت بیست و هفتم:
#خاتمه_ی_مطلب_گام_چهارم:
✍قانون جذب خود را نشان می دهد و با آنچه لازم است رخ بدهد تا خواسته های من تحقق یابد، #همنوا می شود.
🙏دعا کنید:
#عشق_مقاومت_ناپذیر_خدای_درونم
اکنون #همسر_الهی و #دلخواهم را به سویم #جذب می کند .🙏🏻
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#جذب_همسر
#گام_یک
قسمت اول
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11232
قسمت دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11233
قسمت سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11234
قسمت چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11235
قسمت پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11236
قسمت ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11237
._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
#گام_دوم
قسمت اول
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11446
قسمت دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11447
قسمت سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11447
قسمت چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11449
قسمت پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11449
قسمت ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11450
قسمت هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11451
قسمت هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11451
قسمت نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11452
._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
#گام_سوم
قسمت اول
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12219
قسمت دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12219
قسمت سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12220
قسمت چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12222
قسمت پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12340
قسمت ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12342
قسمت هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12343
قسمت هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12404
قسمت نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12405
قسمت دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12406
قسمت یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12407
قسمت دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12693
قسمت سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12694
قسمت چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/-214088
قسمت پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12697
قسمت شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12698
قسمت هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12839
قسمت هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12840
قسمت نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12841
قسمت بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12842
قسمت بیست و یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12843
قسمت بیست و دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12850
._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
#گام_چهارم
قسمت اول
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13250
قسمت دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13251
قسمت سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13252
قسمت چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13254
قسمت پنچم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13255
قسمت ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13256
قسمت هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13314
قسمت هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13315
قسمت نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13316
قسمت دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/-214300
قسمت یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13318
قسمت دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13319
قسمت سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13398
قسمت چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13399
قسمت پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13400
قسمت شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13401
قسمت هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13402
قسمت هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13403
قسمت نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13404
قسمت بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13405
قسمت بیست و یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13491
قسمت بیست و دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13490
قسمت بیست و سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13492
قسمت بیست و چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13493
قسمت بیست و پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13494
قسمت بیست وششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13495
قسمت بیست و هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13496
هدایت شده از آرشیو
رمان
#دختر_شینا
#قسمت_هجدهم
گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.»
خندیدم و گفتم: «نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.»
وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده...»
آرزو کردم: «خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.»
کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید.
فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!»
گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.»
هدایت شده از آرشیو
گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.»
گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.»
گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.»
رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن.
گفتم: «صمد!»
از توی هال گفت: «جان صمد!»
خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.»
زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.»
شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.»
آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!»
گفتم: «برویم پارک.»
هدایت شده از آرشیو
پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.»
گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.»
گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.»
خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!»
خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.»
گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.»
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست.
پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!»
بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.»
آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم.