eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز سوال یکی از کاربرای عزیز 👇 من 11 سال ازدواج کردم دوتا فرزند یک پسر 10 ساله و یک دختر
سلام به نظرم من خودشون پیش قدم بشن برای ابراز محبت .و اینکه روابط خصوصی رو داشته باشن و بچه ها رو در اتاق دیگه مشغول کنن و خودشون با شوهرشون تنها باشن
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز سوال یکی از کاربرای عزیز 👇 من 11 سال ازدواج کردم دوتا فرزند یک پسر 10 ساله و یک دختر
سلام بهشون بگویید خوش به حالت که هست من که دو سال و نیم محرم شدم اصلا ندیدمش چی از لحاظ روحی چنان داغون شدم که بدون تلنگر میشکنم اوایل صبح تا شب پیام میداد هر روز تماس میگرفت روز به روز کمتر شد تا الان که این پیام را میدهم ده روز میشه ازش بی خبرم برا خودم متاسفم
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز سوال یکی از کاربرای عزیز 👇 من 11 سال ازدواج کردم دوتا فرزند یک پسر 10 ساله و یک دختر
سلام دوست عزیز به نظر من بشین فکر کن ببین خودت و زندگیت با سالهای گذشته چه تغییری کرده. اونوقت خودت بهتر از هر کسی جواب سوال خودت را پیدا میکنی. اما به نظر من به مرور زمان وقتی چند سال از زندگی مشترک گذشت روابط رو به سردی میره و اون گرمای عشق اولیه را نداره حالا به دلایل مختلف که یکی از دلایل وجود بچه ها میتونه باشه. وقتی بچه میاد بیشتر وقتت را باید برای تربیت و رسیدگی به بچه بزاری و کمتر میتونی وقت برای خودت و همسرت بزاری... اما یه بانوی نمونه حتی قادر هست تو این شرایط روابط اولیه زندگی را حفظ کنه پس سعی کن بانوی نمونه باشی و هیچی از روابط اوایل زندگیت کم نکنی... ضمن اینکه فکر میکنم چون نیاز جنسی همسرتون درست تأمین نمیشه دچار این مشکلات شدید. سعی کنید مثل اوایل ازدواج با شور و هیجان به نیاز جنسی همسرتون پاسخ بدید. بانوی نمونه باش و با یک مدیریت عالی سعی کن با وجود بچه ها به نیاز همسرت هم بتونی پاسخ بدی. از همون بچگی باید سعی میکردی بچه ها را به خودت وابسته نکنی. باید حداقل هفته ای یکبار بچه ها را پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ و یا... بزارید و برای یک روز با همسرت تنها باشی. سعی کن بدون حضور بچه ها ماهی یکبار به گردش برید جاهایی که قبلاً دوتایی میرفتید. موفق باشید
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز سوال یکی از کاربرای عزیز 👇 من 11 سال ازدواج کردم دوتا فرزند یک پسر 10 ساله و یک دختر
سلام دوست عزیز با اومدن بچه طبیعی واسله یکمی کمتر میشه چون بیشتر وقتتو بچع میکیره خودت خستع میشی و کمتر میتونی به خودت برسی و برا شوهرت دلبری کنی و اینکه همه اقایون این روزها یکمی مشکلات کارشو زیاد شده همه باید رعایت حالشونو بکنیم سعی کنیم پشتشون باشیم و بهمون اعتماد کنن که یکی هست که بریم خونه بهمون ارامش بده و میتونی از همین الان اتاق بچه ها رو جدا کنی و قتی شوهرت سر کار میاد برنامه بچه ها رو نظم بده یکمی بخوابن اون موقع که بیشتر به شوهرت بتونی برسی بازم خودت بهش پیام بده پیام هایی کع به صورت چالش باشه که به حرف بیاد یواش یواش اونم جذب میشه بهت پیام بفرسته یا سر کاره زنگ بزن بگو دلتنگت بودم و ...این زنگ زدن ها باعث میشه وقتی میاد خونه بیشتر بهت نزدیک بشه نوع پوشش و لباست بیشتر دقت کن موفق باشید 😘
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز سوال یکی از کاربرای عزیز 👇 من 11 سال ازدواج کردم دوتا فرزند یک پسر 10 ساله و یک دختر
با سلام خدمت تمام اعضا گروه 🌺 خوب راستش به نظر من به خاطر اینکه رابطه راحتی ندارید روهمسرتون تاثیر گذاشته 😕 شما نزارید بینتون فاصله بیوفته و فضا خوبی تو خونه براشون ایجاد کنید و به لباس هاتون تنوع بدید 😊 شبا که مطمئنید بچه هاتون خوابن حتی اگه همسرتون چیزی نمیگه خودتون پیش قدم بشید و قبل از به رخت خواب رفتن لباس راحتی و باز بپوشید 💋 و باهمسرتون بشینید به حرف زدن و قربون صدقه رفتنشون و تمام احساسی که نسبت بهشون دارید بگید منظورم میزان علاقتون به ایشون هست و بعدش بگید که ولی این رفتار ایشون موجب آزار و اذیت شما میشه وادامه حرفاتون 🙂 نه بادلخوری و عصبامیت با نرمش و آروم😇 گاهی عصرها با همسرتون دونفری به تنهایی برید بیرون دوری بزنید چیزی بخورید و ساعاتی رو خودتون باشید و خودتون بچه هاتون هم اونقدر کوچیک نیستن اون هاهم میتونن بادوستانشون تو اون تایم باشن یا به درساشون رسیدگی کنن و.....🤗 مگه نه اینکه بچه هاتون یه روزی میرن و شما میمونید و آقاتون پس هوا شوهرتون رو باید داشته باشید از بچه هاتون بزنید برای همسرتون ولی خدایی نکرده اگه از همسرتون بزنید برای بچه هاتون یک اینکه همسری براتون نمیمونه و دو اینکه دوروز دیگه که پسراتون ازدواج کنن کدوم عروس الان حاظر با مادر شوهر زندگی کنه و عاقبتتون میشه خانه سال مندان اگه هم رو پای خودتون باشید باید تنها زندگی کنید😞 پس بیشنر از همه به فکر شاد بودن خودتون و همسرتون باشید و مطمئن باشید رابطه خوب شما و همسرتون برای بچه هاتون هم خیلی خوب تا اینکه فقط شما خودتون رو وقفشون کنید 😍 این چیزایی بود که با توجه به حرفاتون تو زندگیتون به نظر من کم رنگ بود🤓
سوالات احکام خود را به ایدی زیر ارسال کنید @Mansoureh920
هدایت شده از ٠
#نکته انزجار موقعی اتفاق می افتد که رنجش های پرشمار اما جزئی را بدون رسیدگی رها کرده اید،به طوری که در شما تلنبار شده و انزجار را رد شما برانگیخته است. @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
"نیــازهای مــرد زندگیتان را بشناسیـد" 🍃 واقعیت این است که همسر شما هم نیازهایی دارد که درست به اندازه نیاز خود شما اهمیت دارند. مردان هم به پشتوانه‌های عاطفی نیازمندند. به تحسین شدن، ستایش شدن و احترام دیدن. 👈 این فقط شما نیستید که دوست دارید همسرتان در جمع از شما تعریف کند. مردها هم پس چهره خونسرد و شوخ طبعشان به دنبال تحسین شما می‌گردند و می‌خواهند مطمئن باشند قهرمان زندگی شما هستند. 👈 معمولا تصور نادرستی وجود دارد که چون زنان در مقایسه با مردان، موجودات لطیف‌تر و حساس‌تری هستند، نیازهای احساسی بیشتر و مهمتری دارند و مردان چون موجودات خشنی هستند هیچگونه نیاز عاطفی نداشته و یا اگر داشته باشند برآوردن آنها چندان اهمیتی ندارد.‌ 👈 اما حقیقت این است که حفظ ارزش و احترام از مهمترین و اساسی‌ترین نیازهای عاطفی مردان است. مردها از این که احساس کنند شما رویشان حساب نمی‌کنید دست پاچه می‌شوند و مثل پسر بچه‌های نوبالغ به غرورشان برمی‌خورد. 👈 آنها کافیست حس کنند کمی از محبت بی‌حد و حصر اوایل آشنایی‌تان کم شده و شما محبتت‌تان را به جای او صرف دوستان یا فرزندانتان می‌کنید. آن وقت است که در سکوت سرخورده می‌شوند و مثل یک کودک حسادت می‌کنند...! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"تعـادل را همیشـه رعایـت کنیـد" 🍃 وقتی زن، بیش از حد مسئولیت آغاز رابطه زناشویی را به عهده بگیره، باعث کاهش تدریجی انگیره‌ی مرد میشه. 👈 زن مرتبا بخش مردانه‌اش را نشون میده، پس مرد به سمت بخش زنانه و پذیرنده خود کشش پیدا می‌کنه، چنین تعادلی به تدریج شور و حرارت جنسی را در زندگی زناشویی کمرنگ می‌کنه. 👈 بهتره اجازه بدین شوهرتون هم عادت کنه به سمتتون تمایل پیدا کنه، درسته که میگن خانومها هم باید به سمت شوهرشون برن ولی این رفتن نباید زیاد از حدش بشه. 👈 همیشه و همیشه این زن بوده که جلو حرکت می‌کرده و مرد پشتش و به دنبالش بوده، جوری رفتار نکنید که جاتون عوض بشه. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🍃 تنوع طلبی در زنان، برخلاف مردان ریشه در نارضایتی جنسی نداشته و اغلب نوعی کمبود یا خلا عاطفی است که موجب گرایش این جنس به برقراری روابط عاطفی و سپس رابطه جنسی نامشروع می‌شود. 👈 معمولا زنان در این گونه روابط آسیب‌پذیر‌تر هستند؛ چرا که ممکن است مرد، فقط از روی هوس با زنی رابطه برقرار کند؛ اما قلب و احساسش درگیر آن زن نشود. به همین دلیل در صورت دوری آسیب کمتری می‌‌بیند و براحتی هم می‌تواند رابطه پنهانی را خاتمه بدهد. 👈 ولی این تنوع طلبی در زنان مخرب و خانمان‌سوز است، چرا که نگرش زن به مسائل جنسی بر اساس عواطف او شکل می‌گیرد و زنان براحتی مردان نمی‌توانند صورت مسئله را پاک کرده و ذهن را از درگیری عاطفی تخلیه کنند، بنابراین زنان در گروه جنس آسیب‌پذیر قرار خواهند گرفت. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مشکلی که بیشتر ما با آن دست به گریبان هستیم آن است که تباه شدن به وسیله ی تحسین را به نجات یافتن توسط انتقاد ترجیح میدهیم. @zoje_beheshti
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز سوال یکی از کاربرای عزیز 👇 من 11 سال ازدواج کردم دوتا فرزند یک پسر 10 ساله و یک دختر
فکر کنم شوهرتون تومحیط جدید کارش نسبت به قبل خسته تر میشن یا درگیری ذهنی شون زیادتره براهمین تو خودشون هستن واینکه هر وقت میان خونه حتمن که نباید ایشون بیان پیش شما ویا درخواست کنن که برین پیششون خودتون به بهونه چای بردن یا میوه پوست کندن برین پیشش وشروع کنین به حرف زدن یا شوخی کردن حتی میتونین با بچه هاتون وشوهر تون هم بازی کنین وسر به سر هم بذارین تا از این حال وهوا در بیان وروابطتون مثله قبل گرم بشه
هدایت شده از ٠
#هر_دو_بدانیم کلمات همانند پل هایی هستند که به شما امکان میدهند به دنیای همسرتان سفر کنید.شما در اعماق قلبتان میدانید که همسرتان دوستتان دارد اما وقتی این را از میان کلمات میشنوید احساس واقعی تری به شما دست میدهد. @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
"بهتـرین همسـر دنیا؛ چـه شکلـی هسـت؟!!!" 🍃 بهترین همسر دنیا شدن کار سختی نیست. شما هم بهترین همسر دنیا می‌شوید اگر این خصوصیات را داشته باشید... 1⃣ اشتباهات گذشته شما را فراموش می‌کند. 👈 یک شریک خوب، گذشته‌ی شما را نادیده می‌گیرد و دائم اشتباهاتی را که یادآوری آنها هیچ نفعی به حال رابطه‌تان ندارد ، بازگو نمی‌کند. 2⃣ بهترین همسر دنیا؛ مقایسه نمی‌کند. 👈 یک شریک زندگی مناسب تفاوت انسانها را درک می‌کند و می داند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد. بنابراین شما را با افراد دیگر مقایسه نمی‌کند. 3⃣ به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد. 👈 او باید بداند که یک رابطه‌‌ی سالم به تلاش هر دو طرف وابسته است و باید بین آنها تعادل برقرار باشد. رابطه‌های یک طرفه در نهایت به مشکل منجر خواهد شد. 4⃣ به تنهاییِ شما احترام می‌گذارد. 👈 هر فردی به تنهایی احتیاج دارد. شریک شما باید معنای حریم خصوصی را درک کند. افرادی که این قانون را رعایت نمی‌کنند، پس از مدتی از هم خسته می‌شوند و در رابطه احساس خفقان می‌کنند. باز هم می‌گوییم، در هر چیزی تعادل لازم است، حتی با هم بودن. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مردي كه ديگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از روانشناسی تقاضا ی كمك كرد. به او گفت: «به محض اينكه يكی از ما شروع به صحبت ميكند، ديگری حرف او را قطع ميكند. بحث آغاز ميشود و باز هم كار ما به مشاجره ميكشد. بعد هم هر دو بدخلق ميشويم. در حالی كه يكديگر را بسيار دوست داريم، اما نميتوانيم به اين وضعيت ادامه دهيم. ديگر نميدانم كه چه بايد بكنم.» روانشناس گفت: «بايد گوش كردن به سخنان همسرت را ياد بگيری. وقتي اين اصل را رعايت كردی، دوباره نزد من بيا.» مرد سه ماه بعد نزد روانشناس آمد و گفت كه ياد گرفته است به تمام سخنان همسرش گوش دهد. او لبخندی زد و گفت: «بسيار خوب. حالااگر ميخواهی زندگی موفقی داشته باشی بايد ياد بگيری به تمام حرف‌هايی كه نميزند هم گوش كنی.» پ.ن: پيتر دراكر ميگويد: «مهم ترين چيز در ارتباط، شنيدن چيزهايی است كه گفته نميشود.» عامینه اش میشود اینکه "همه ی حرفارو که من نباید بزنم خودش باید بفهمه." فهمیدن این حرف های نگفته باعث نجات یک رابطه میشود 👌🏻 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
خانم های زیبا احیانا از لباسی خوشتون اومده و می خواین از همسرتون درخواست پول !!!! کنید این پیامک می تونه خیلی بهتون کمک کنه 😁 ای شفتالو ای گلابی ای هلو الا ای انکه هستی البالو سوپرایزی دارم انچنانی🙈 ولیکن لازم است اندک ریالی🙏 گر سوپرایز را پایه هستی کرم بنما بواریز هر جا که هستی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری..!؟؟؟ همسر او گفت: همه آنها را، بزرگشان و کوچکشان، دختر و پسر، همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم. شوهر گفت : چگونه دل تو برای همه آنها جا دارد..!؟ همسر جواب داد: این خلقت خدا است که دل مادر برای همه فرزندان خود وسعت دارد. مرد لبخندی زد و گفت: اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد....!! خدا بیامرزدش... روشش خوب بود برای قانع کردن ولی موقعیتش كنار كارد و ساطور غلط بود ! مراسم آن مرحوم ، صبح و ظهر و عصر فردا جهت عبرت سایرین در سه سانس برگزار میگردد😐😐☺️☺️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم.
آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم.
تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.» پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره. گفت: «قدم!» نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست. هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.» با تعجب نگاهش کردم. همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت: «شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد. آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. @zoje_beheshti
زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن. باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم. یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند. آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.» دست هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم. گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!» گفت: «عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم.
صورتش را بوسیدم و گفتم’ برادر جان خیلی از بچه ها مجروح شده اند، طاقت بیاور.’ دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی یکی یا شهید می شدند، یا به اسارت درمی آمدند و یا مجروح می شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم: ’طاقت بیاور، با خودم برمی گردانمت.’ یکی از بچه ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی ها. موقعی که می خواستم ستار را کول کنم و برگردانم. درویشی گفت حاجی! مرا تنها می گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیرالله درویشی. او را داشتم کول می کردم که ستار گفت بی معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه سختی بود. خیلی سخت. نمی دانستم باید چه کار کنم.» صمد چایش را برداشت. بدون اینکه شیرین کند، سرکشید و گفت: «قدم! مانده بودم توی دوراهی. نمی دانستم باید چه کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می توانم ببرم. خودتان بگویید کدامتان را ببرم. این بار دوباره هر دو اصرار کردند. رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا.
با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش. گفتم چیزی نمی خواهی؟! گفت تشنه ام. قمقمه ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی خالی.» صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: «قدم جان! بعد از من این ها را برای پدرم بگو. می دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند.» گفتم: «پس ستار این طور شهید شد؟!» گفت: «نه... داشتم با او خداحافظی می کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آنجا بیرون انداختم و زدم به آب. بچه ها می گویند خیرالله درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند.» بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: «بیا صبحانه ات را بخور.» گفت: «میل ندارم. بعد از شهادتم، این ها را موبه مو برای پدر و مادرم تعریف کن. از آن ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم.» ادامه دارد...