eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
3.3هزار ویدیو
414 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
از این به بعد پیش خودم فکر میکنم که رفته بیرون و کارش یک کم طول کشیده... هر جا باشه... بالاخره که بر میگرده... بالاخره یه چیزی میشه... دلم رو به امید دوباره دیدنش خوش می کنم؛ یعنی کردم. بی اراده بلند شدم و شروع کردم به بی هدف قدم زدن. تو همون تاریکی. چه فرقی میکرد چراغ روشن باشه یا خاموش... این بار وقتی به خودم اومدم جلوی در اتاق سینان بودم. در زدم. اصلا نمیدونستم که هست یا نیست. اصلا نمیدونستم برای چی اومدم اینجا یا چی میخوام. باز هم در زدم. صدای سینان کلافه به گوشم خورد که داد زد: - مگه نگفتم کسی مزاحم نشه؟ بدون اینکه به حرفش فکر کنم در رو باز کردم و رفتم تو. نور بنفش رنگ اتاقش حالت خوب و دلپذیر خلسه رو ریخت تو وجودم. با جدیت داشت نگاهم میکرد. روی میزش یک سری پرونده بود که رو هم رو هم چیده بودن و یکیشون هم جلوی سینان باز بود. آب دهنمو قورت دادم. با نگاهش انگار میدونست چطور باید خرد کنه. - تویی؟ چیه؟ امیدوارم کارت اونقدر مهم باشه که جرات کرده باشی مزاحم من بشی. - فاطما... مرد... میشه از فردا کارمو شروع کنم؟ - امشب یه ایمیل میفرستم که از فردا میتونی سرویس بدی... اگه امر دیگه ای ندارید می تونم به کارم برسم؟ - فاطما... مرد... سینان پوف محکمی کرد و کلافه از پشت میزش بلند شد و دستاش رو محکم کوبید رو میزش و ستون کرد و کمی به جلو خم شد. - میگی چیکار کنم؟ برم زنده اش کنم؟ بهت اخطار کرده بودم که اینجا نباید به کسی دل ببندی... نگفتم ته تمام دل بستنها شکستن و تباهیه؟ مثل گاو نگام نکن! گفتم یا نگفتم؟ - گف... تی... با ناباوری داشتم به سینان نگاه میکردم. این حرفها یعنی چی؟ یعنی فاطما برای سینان اندازۀ یه گربه ارزش نداشت؟ چشمام پر از اشک شده بود که لحن خونسرد و آمرانۀ سینان حواسمو جمع کرد: - حواست باشه اگه آبغوره بگیری یه داغ دیگه منتظرته... نگی نگفتی... بیا اینجا... اتفاقا بد هم نشد که اومدی... اینجا هم مثل سالن دوربین نداریم. مگه چی میخواست بگه؟ با قدمهای لرزون وقتی رفتم پشت میزش سینان پشت گردنم رو با دست چپش گرفت و کشید به سمت مانیتور. متوجه شدم رو مانیتور کامپیوترش تصویر اتاق فاطماست. دکتر هنوز هم فاطما رو تو بغلش گرفته بود و تو همون حالتی که من ترکشون کرده بودم رو لبۀ تخت به نا کجا خیره مونده بود. نگاهم رو سریع از مانیتور گرفتم. از نظر من فاطما فقط یه سر رفته بود بیرون و کارش طول کشیده بود. این تصویر با اعتقاداتم منافات داشت. نگاهم رو از مانیتور گرفتم و بی اختیار افتاد روی پرونده ای که باز بود و عکس زنی با صورت تپل و موهای خرمائی و فر که ضمیمۀ پرونده بود. فقط یک لحظه بود اما خباثتی که تو چشمای زن دیدم باعث شد یه جریان برق قوی از ستون فقراتم رد بشه. چند لحظه بعد سینان با قدرت تمام نه فقط صورتم رو بلکه هیکلم رو به سمت خودش برگردوند و چسبوند به میزش. - فضولی موقوف! خوب حالا که اومدی تا اینجا میشه بگی اینجا چه خبره؟ - من... منظورتون رو نمی فهمم... - شماها فکر می کنین من نمی دونم اینجا چه خبره؟ فکر میکنی من نمیدونم تو این اواخر با دمت گردو می شکنی؟ - اما من که... - فکر می کنی متوجه اوضاع و احوالاتت نیستم؟ تو از دو هفته پیش به اینور زمین تا آسمون عوض شدی... قضیه چیه؟ بین تو و دکتر چه خبره؟ نکنه از همین خبراس که با فاطما داره. گردنم زیر فشار قوی انگشتاش درد گرفته بود و حس میکردم دارم از حال میرم. بی حال دستم رو مشت کردم و یه دونه بی حال کوبیدم تو سینه اش که مثلا ولم کنه اما یه دونه سیلی با دست راستش طوری زد تو صورتم که برق از سرم پرید و حس از زانوهام رفت. طوری که فقط پشت گردنم که تو پنجۀ قویش گیر بود باعث میشد نیوفتم. دستام شل و ول افتاده بود دو طرفم و دیگه واقعا داشتم از حال میرفتم. - تو هار شدی واسه من؟ ها؟! فکر کردی من هم دکترم؟ واسۀ اون مرتیکه هم دارم... حرمسرا زده اینجا برای خودش. فکر کرده من نمیدونم بین اون و فاطما چه خبر بود... واسه من غمباد گرفته کثافت... میفرمودین چه خبره بین شما دو تا؟ نکنه باید کمکت کنم به حرف زدن بیوفتی؟ از فکر اینکه بازم داغم کنه یا بلای دیگه ای سرم بیاره نفسم بند اومده بود. خدایا کمک! نمیدونستم چی بگم. اگه واقعیت رو می گفتم دکتر رو میکشت و باید فکر فرار رو با خودم به گور میبردم. آروم نالیدم. - هیچی به خدا... داری گردنمو می شکنی... - که هیچی! پس چرا این قدر خوشحالی؟ - خوشحال بودم... چون... چون... تو سونای دکتر که میشینم بدنم گرم میشه... دستام دیگه اونقدر نمی لرزه...احساس نرمال بودن میکنم... ببین؟ خیلی گرمتر از قبل شدم. داشتم دروغ میگفتم و مثل سگ ترسیده بودم. بی اختیار تمام بدنم به لرزش افتاده بود. دستام رو آوردم بالا و گذاشتم رو مچ دستاش که از زیر آستین پیراهن آبیش بیرون مونده بود. حس کردم فشار پنجه اش یک کم کمتر شد. خدا کنه حرفم رو باور کرده باشه. اما از نگاهش نمیتونستم چیز
دردونه: - پس رو حرف خودت هستی... می دونی؟ این شور و اشتیاق رو قبلا یه جای دیگه هم دیده بودم اما جدیش نگرفتم... که برام دردسر درست شد. - قسم می خورم... - تو هر چی بخوای میتونی قسم بخوری... اما همچین شور و نشاط و خوشحالی رو فقط یه چیز میتونه تو یه زندانی ایجاد کنه... اونم آزادیه... مارال هم قبل از اینکه غیبش بزنه یه مدت کبکش خروس میخوند و سر حال بود... تو چی؟ تو کی قراره غیبت بزنه؟ کسی بهت وعده ای چیزی داده؟ میدونم ادنان نیست چون اون دنبال دردسر نمیگرده... اما... دیگه کی هست که... نکنه همین دکتر شیطون خودمونه؟ اونطوری هم که من تحقیق کردم سابقه اش تو حرف گوش کردن از مافوق خیلی خرابه. - منظورت رو نمی... نمی فهمم... - اگه بگم دیلمن چی؟ اون وقت می فهمی؟تو که فکر نمیکنی من بدون چک کردن کسی رو رد کنم؟ حالا معرفش هر کی میخواد باشه. خدایا! چیکار کنم؟ اون قدر می ترسم که نمی دونم تا کی طاقت میارم. این یه چیزی از یه جایی میدونه. این حرفها اون هم اینقدر قاطعانه نمیتونه حدس و گمان باشه فقط. میتونه؟ شایدم فقط میخواد یه دستی بزنه... آروم دست به دیوار گرفتم و از جام بلند شدم اما نگاهم همچنان به سینان بود و نفسم تو سینه حبس. - من پولم رو روی دو نفر می ذارم... اولیش فاطما بود که مرد... پس اون نمیتونه کاری بکنه؛ دومیش هم دکتره... که هنوزم زنده اس و این طوری که از شواهد و فیلم هایی که دیدم چموش بازی های تو رو زیر سبیلی رد می کنه؛ مثل همون روز که بشقابت رو پرت کردی طرفش... این چرا این قدر باید جلوی تو کوتاه بیاد و بهت فورجه بده؟ میدونی اگه من بودم و همچین غلطی می کردی چی کارت می کردم؟ باید حواسش رو پرت می کردم. - تو هیچ کاری نمیتونستی بکنی! پینار گفت که از وقتی من اومدم مشتریهاتون دو برابر شده! سینان زد زیر خنده. - این چرندیاتی که گفته بودم بهت بگه باور کردی... تو؟! مشتریها رو دو برابر کردی؟! تو چی هستی مگه ؟ باورت شد؟ ای خدا... با تعجب و وحشت زده بهش خیره مونده بودم. این بار با لبخند ملایمی ادامه داد: - تو هنوز بیش از حد بچه و بی تجربه ای... فکر میکنی اگه یکی تو روی من مثل پینار بایسته من میذارم همین طوری قسر در بره و زبونش رو نگه داره تو دهنش؟ این جا من رئیسم و اگه هر توله سگی یه واق کرد عقب بکشم سنگ رو سنگ بند نمی شه!... پینار جلوی تو و بقیه اس که میتونه جلوی من قد علم کنه چون بهش اجازه میدم... وقتی با من تنهاست جیکش در نمیاد چون می دونه چی کارش می کنم... مثل همین الان تو... خوب حرف بزن... بگو... قد علم کن... پس چرا معطلی؟ وقتی دید جواب نمی دم ادامه داد: - این جوری می تونم گاهی یه حس اطمینان کاذب تو شماها به وجود بیارم که فکر کنین من به خاطر پول روتون نقطه ضعف دارم و اوضاع غیر عادیه... البته فقط شماها نیستین... اشباحی مثل کامیلا هم هستن که وقتی می بینن اوضاع به هم ریخته و غیرعادیه از تو تاریکی ها میان بیرون و خودی نشون میدن تا اهدافشون رو پیش ببرن... تو فکر کردی من از گناه تو که خونریزیت رو از من مخفی کردی و می خواستی بمیری گذشتم؟ نه گلم... نه عزیزم... این چند روزه فقط دنبال کارهای خانوم جدید بودم. مگه میشه تو رو یادم بره؟... الانم خودت میتونی انتخاب کنی... یا مثل آدم میگی بین تو و دکتر چه خبره یا مجبور میشم به خانوم جدید بسپارم باهات بد تا کنه. - سینان خان... به دین به کتاب چیزی نیست... سینان تکیه داد عقب به پشت بلند صندلی چرمیش و دستش رو گذاشت روی میزش اما نگاهش رو بر نداشت. همون طور دقیق و موشکافانه! - هر جور میل توئه. فاطما میگفت اون پسره چندین دفعه اومده بوده اینجا دنبال تو... حدس میزنم بدونم چرا؟! ما مشتریهامونم چک می کنیم چون ما دنبال دردسر نمی گردیم... در هر صورت... سعی کن بهش نزدیک بشی... میدونم که از آشناهای کامیلاس... اگه اینجا میاد یعنی یه چیزی میخوان این دو تا از من... باید بفهمی قصدشون چیه. - آخه چه جوری؟ - من به چه جوریش کار ندارم گلم... اگه نمیخوای وقتی فرستادمت بخش جراحی یه زنگم بزنم و سفارش کنم که زنده زنده بازت کنن. - سینان خان! تو رو خدا... چرا آخه؟ - چراش رو باید وقتی خونریزیت رو ازمون پنهون کردی بهش فکر می کردی... الان هم دیگه دیره... از بچه بازیهات خسته شدم و از دستت هم کفری ام... کسی که بخواد به اموال من ضرر وارد کنه باهاش برخورد می کنم... تو هم میخواستی مالی رو که خودم دستچین کرده بودم از بین ببری. در جواب فقط تونستم نفسم رو بدم بیرون تا اون حرفهاش رو تمام و کمال بزنه... بعد هم اجازه دادم قلاده ای رو که توش میکروفون داره رو به گردنم ببنده. حالا دیگه با دکتر هم نمی تونم حرف بزنم. * با خستگی وارد اتاق کارم شدم. همون جا که فهمیدم حامله ام. همون جا که می رفتم تو نقشم و فرار می کردم. برعکس اتاق خودم اینجا روشنه. چند روزه که اتاقم رو به احترام فاطما تاریک کردم. نمی دونم چرا
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4759 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4877 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5014 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5156 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5360 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5413 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5497 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5617 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5742 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5774 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5839 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5852 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5932 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5973 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6026 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6089 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6132 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6164 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6222 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6472 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6499 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6571 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6647 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6711 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6746 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6794 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6821 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6864 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6877 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6934 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6996 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7053 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7086 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7142 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7176
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4759 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4877 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5014 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5156 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5360 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5413 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5497 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5617 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5742 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5774 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5839 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5852 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5932 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5973 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6026 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6089 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6132 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6164 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6222 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6472 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6499 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6571 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6647 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6711 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6746 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6794 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6821 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6864 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6877 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6934 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6996 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7053 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7086 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7142 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7176 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7286
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4759 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4877 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5014 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5156 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5360 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5413 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5497 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5617 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5742 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5774 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5839 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5852 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5932 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5973 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6026 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6089 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6132 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6164 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6222 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6472 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6499 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6571 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6647 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6711 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6746 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6794 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6821 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6864 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6877 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6934 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6996 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7053 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7086 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7142 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7176 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7286 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7334
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4759 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4877 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5014 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5156 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5360 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5413 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5497 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5617 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5742 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5774 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5839 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5852 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5932 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5973 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6026 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6089 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6132 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6164 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6222 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6472 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6499 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6571 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6647 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6711 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6746 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6794 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6821 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6864 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6877 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6934 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6996 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7053 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7086 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7142 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7176 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7286 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7449
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم.
هدایت شده از ٠
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078 https://eitaa.com/zoje_behesht i/13155 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13155 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13664 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13756 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13825 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13919 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14016 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14168 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14245 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14343 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14421 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14481 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14625 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14766 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14836 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14922 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15001 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15086 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078 https://eitaa.com/zoje_behesht i/13155 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13155 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13664 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13756 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13825 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13919 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14016 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14168 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14245 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14343 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14421 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14481 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14625 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14766 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14836 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14922 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15001 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15086 (پایانی) ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
https://eitaa.com/havase/1555 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
https://eitaa.com/havase/2716 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
https://eitaa.com/havase/4495 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
https://eitaa.com/havase/6918 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝