رمان
#سرنوشت
#قسمت_دوم
مامان که خواهرشو میشناخت چقدر از کاه کوه میسازه حرفی نزد که یکدفعه محمدرضا عصبی شد و رو بهشون گفت
"بسه دیگه راست میگه خاله .
چکار کردن این بدبختها که همش ما باید حرفهای تکراری شما مادر وخواهرو بشنویم"
با این رفتارش میخواست جو رو عوض کنه و به من ومامان نشون بده هم عقیده با مادر و خواهرش نیست.
خاله هم که کمتر کسی جرات میکرد جلوش عرض اندام کنه و خیلی ملاحظه مامانو کرده بود نرفته بود تو شکمش گفت
"خوبه خوبه،تو هم یکی لنگه همون.
وقتی از حالا کارا اونارو تایید میکنی یعنی مامان جون منم زن گرفتم قید منو بزن.
ولی تو یکی کورخوندی تا 30 سالت بشه برات زن نمیگیرم که از هول حلیم بیفتی تو دیگ.
بلکه عاقل باشی افسارتو ندی دست زن.
اون بچه بود گوش به حرفش دادم واسه صد پشتم کافیه.
تو یکی رو اولا از خودی برات زن نمیگیرم دوما تا سی سالگی خبری از زن نیست"
با حرفهای خاله دنیا رو رو سرم خراب کردن
خدا خدا میکردم گریه ام نگیره که تشت رسوایی ام از بام میافتاد.
چشمم به دهن محمدرضا بود که اونم نامیدم کرد و گفت
"کی حالا زن خواسته".
اونقدر اوقاتم تلخ شد که تا رسیدیم دیگه اخمام رو کردم تو هم و نگاهم رو کردم رو به خیابون و مشغول تماشای ویترین مغازه ها شدم.
مامان هم که تو لفافه میخواست حالی ما دوتا بکنه که فکر و خیالی نداشته باشین واسه همدیگه گفت
"ازدواج فامیلی که اشتباهه محضه.
اینجوری فامیل زیاد نمیشه همه تو هم تو هم.
آدم دختر پسر به فامیل بده اول باید قید رابطه فامیلش و بزنه"
به به اینم از مامان خانوم.
مشکل تر از اونی هست که فکرشو میکردم.
هر چند که رفتار محمدرضا بدجوری تو ذوقم خورده بود.
آخرهای خدمت محمدرضا بود و منتظر بودم ببینم تکلیفم چی میشه که احساس میکردم رفتار خاله و رزی خیلی باهام فرق کرده بود و خیلی تحویلم نمیگرفتن.
تو حرف هم که میشد دائم تیکه و کنایه می اومدن که دخترا مردم بلدن از تو قنداق چه جوری قاپ پسر بدزدن.
منم که از هیچ کجا خبر نداشتم هیچوقت به خودم نمیگرفتم.
چون رفتاری ازم سر نزده بود بخوان منظورشون من باشم.
تو این روزها میدیدم مامان بدجوری بهم شک داره و دائم رفت و آمدم رو کنترل میکنه.
دیگه مثل همیشه باهام گرم نمیگرفت.
تو این اثنا بود که برام خواستگار اومد و مامان و بابا پاشون رو کردن تو یه کفش که موافقت کنم.
حتی باهاشون قهر کردم و بهونه آوردم قصد ازدواج ندارم.
ولی میدیدم کار خودشون رو میکنن و حتی بابام پیغام داد اگه بهانش درسه
من حتی پیش دانشگاهی رو هم نمیذارم بخونه چه برسه به لیسانس و دکتراش.
اصلا نمیفهمیدم مگه چه خطایی ازم سرزده که دارن باهام اینجور میکنن.
حتی میدیدم دیگه محمدرضا هم جلو چشمم آفتابی نمیشه و حتی موقع رفت و آمد خاله هم یا شوهرش یا پسرخاله بزرگم میان دنبال خاله ام.
اونقدر هم عاقل و بالغ نبودم که سعی کنم با خودش حرفی بزنم و دلیل این اتفاقات اخیر رو بفهمم.
حتی وقتی یه بار خاله خونمون بود در حالیکه حواسش بود من حواسم به حرفاش هست با لحن خاصی که میخواست حرفاشو تفهیم کنه گفت
"دانشگاه جای پسره که باید درس بخونه و به یه جا برسه خرج زن و بچه اش رو بده.
دختر دانشگاه به چه دردش میخوره آخر و عاقبت باید لاستیکی بچه اشو عوض کنه.
حالا محمدرضا میگه بعد از سربازی میخوام بشینم بخونم واسه کنکور.
آدم نباید چشم و گوش بسته زن بگیره که صدهزارتا مشکل با زنش داشته باشه.............."
دیگه بقیه حرفهای خاله رو نفهمیدم.
تا این چندسال انگیزه داشتم واسه کوتاه اومدن جلوی این زن کم عقل.
الانم که برام دیگه مهم نبود چی فکر میکنه.
جوابی بهش ندادم و به بهانه امتحان عذرخواهی کردم و رفتم تو اتاقم.
تا آخرشب پتو رو کشیدم روی سرم و اشک ریختم.
دیگه بقیه حرفهای خاله رو نفهمیدم.
تا این چندسال انگیزه داشتم واسه کوتاه اومدن جلوی این زن کم عقل.
الانم که برام دیگه مهم نبود چی فکر میکنه.
جوابی بهش ندادم و به بهانه امتحان عذرخواهی کردم و رفتم تو اتاقم.
تا آخرشب پتو رو کشیدم روی سرم و اشک ریختم.
چه خام و احمق بودم که رفتارش رو گذاشتم پای علاقه اش.
فقط به خاطر دوتا خودکار مطمئن شدی عاشقته؟
حس میکردم غرورم له شده.
شاید دوستم نداشته وقتی به گوشش رسیده جواب رد به خواستگارم دادم خواسته آب پاکی رو به دستم بریزه.
من که هیچوقت باهاش حرف نزده بودم هر چی بود تفسیر من از رفتارش بود.
ولی ته دلم مطمئن بودم محمدرضا منو دوست داشته
شایدم به خاطر مادرش پا پس کشیده.
دلیلش مهم نبود.
مهم این بود که دیگه محمدرضا منتظر روز موعودی نبود که ما هم برسیم.
تصمیم گرفتم بدجور حالش رو بگیرم و بهش حالی کنم منم منتظرت نبودم.
در ثانی علی مخالفتی واسه ادامه تحصیل من نداشت و میتونستم هم درس بخونم و هم خونه داری کنم.
واسه همین وقتی مامان واسه شام صدام کرد سرسفره حاضر شدم و با رفتار آرومم و سکوتم بهشون فهموندم حاضرم تن به خواسته شون بدم.
خاله و رزی نفس راحتی کشیدن و دوباره شدن م
ثل روزهای قبل.
علی الخصوص که واسه اینکه به گوش محمدرضا برسونن گفتم از اولش هم راضی بودم میترسیدم نتونم هم درس بخونم هم خونه داری کنم.
بعدشم وقتی آدم خواستگار خوب داره دیگه نباید معطل کنه منم جای رزیتا باشم به خواستگار خوبم جواب مثبت میدم و میرفتم سر زندگیمو تکلیفم روشن میشد.
مامان هم که دیگه مشغول تهیه و تدارک نامزدی و عقدکنون من بود رفتار خاصی جز شوق و ذوق خرید و اینطرف و اونطرف رفتن واسه تدارکات مراسم نامزدی نداشت .
نزدیک مراسم نامزدی من بخاطر دخالتهای خاله ام تو زندگی حسین و فهیمه دعوای سختی بینشون پیش اومد و دایی و زن دایی هم پاشون رو کردن تو یه کفش که دخترشون رو به پسرخالم نمیدن و چون عقدشون محضری هم نشده بود یک هفته بعد از نامزدی من از هم جدا شدن.
طوری که تو مراسم من نه دایی ام بود نه خاله ام چون قهر بودن و هر کدوم نمیخواستن با اومدن به مراسم چشمشمون به هم بیفته.
دو هفته از مراسم عقدکنان من و علی میگذشت که یه روز وقتی با مامان رفتیم واسه سر زدن خونه دایی ام،سی دی عکس و فیلم جشن رو بردم تا فهیمه چون شرکت نداشته ببینه.
وقتی رسیدیم و بعد از چند دقیقه با فهیمه رفتیم تو اتاقش همونجور که سی دی رو تو سی دی رام میگذاشت با لحن مهربون همیشگیش بهم گفت
"ندا خدا تورو خیلی دوست داشت که به روزگار من مبتلا نشدیا"
من که متوجه حرف فهیمه نشده بودم گفتم
"حالا منم شاهنامه آخرش خوشه.
کی میگی قراره من 100% خوشبخت شدم؟
کی تضمین داده؟"
فهیمه که نمیدونست من روحم از ماجرا خبر نداره گفت
"همینکه عروس خاله ات نشدی خوشبختیت تضمینه دیگه"
برق سه فازم پرید.
جوری که گوشه لباسشو گرفتم و گفتم
"فهیمه کی گفته من قرار بوده عروس خاله مهین بشم"
فهیمه هم که فکر کرد دارم سیاهش میکنم گفت
"برو ندا با همه آره با ما هم آره؟
این آخری کسی که قضیه نامه و نامه پرونی تو محمدرضا رو نفهمید خواجه حافظ شیرازی بود.
حالا نمیخوایی ما خبر داشته باشیم بگو عزیزم به روم نیار.
ولی حاشا دیگه نکن"
پاهام شل شد پس بگووووووو.........
نشستم لب تخت فهیمه و رنگم مثل گچ سفید شده بود.
فهیمه وقتی برگشت بپرسه کدوم پوشه رو باید باز کنه فهمید حالم بده و انگار دارم قبض روح میشم.
هی صدام کرد و دستمو گرفت دید مثل تیکه یخ سرده سرده.
هراسون دوید که آب و قند برام بیاره که مامان وزندایی ام اومدن تو اتاق و مامان که هول کرده بود هی قربون صدقه ام میرفت و پشت هم میپرسید چی شده آخه مامان جون اینجوری شدی تو؟به مامان بگو؟
خاله مهین حرفی زده؟کسی چیزی گفته؟
سیل اشک مجالم نداد و خودمو انداختم تو بغل مامان.
"هق و هق گریه میکردم.
فکر میکردم محمدرضا تو این سالها برام نقش بازی میکرده تا مشتمو به عنوان یه دختر سبک سر باز کنه و دیده نمیتونه این تهمت رو زده و با آبروم بازی کرده.
فکر نمیکردم اونقدر نامرد و بی مرام باشه.
آخه پستی تا این حد؟
بیخود نبود اینجوری غیبش زد و دیگه جلو روم آفتابی نشد.
هی فکر میکردم و هی زار زار گریه میکردم"
یه کم که آروم شدم.
تو چشم مامان نگاه کردم و گفتم مامان به روح آقاجون من کوچکترین حرکت زشتی نکردم.
بخدا مامان بهم تهمت زده.
مامان که بهم گفت اگه پافشاری رو ازدواج من کرده این بوده که من فرصت ازدواجم رو بخاطر محمدرضا از دست ندم چون شک نداشت با اخلاق خواهرش نه به هم میرسیدیم اگرهم یکدرصد میشد دوام نداشت.
چون پسرخاله هام بدجوری چشمشون به دهن مادرشون بود.
شوهر خاله ام که همش دنبال کار بود و در روز تو خونه نبود و اصلا بچه هاشو نمیدید که بخواد دخالتی تو زندگی کسی بکنه ولی یه آدم خنثی بی نظر بود که همش چشمش به دهن مهین بود.
در ثانی دائم به دنبال رفیق بازی و سرگرمی خودش بود از خداش بود بچه ها از خاله حساب ببرن و نیازی به آقاجهانگیر نباشه که نظر هم بده.
مامان و زن دایی هی بهم دلداری میدادن که خدا دوستم داشته.
بیچاره زن دایی 3 سال تموم از دست خاله کشیده بود.
ولی به خاطر رابطه خواهر و برادر وجدانش اجازه نداده بود بذاره کدورت بوجود بیاد.حتی جرات نداشت بگه حسین کمتر بیاد خونه ما چون مطمئنن خاله اونوقت هم یه جور جنجال راه می انداخت که بچه مو بی عزت کردن.
فهیمه هم که ذاتا دوست نداشت حرفی از گذشته بزنه مشغول دیدن عکسهای من بود و کاری به بحث مامان و زن دایی نداشت.
البته اینها جفتشون نگران رابطه فامیلی بودن و زن دایی هم که زن خوش قلب و منطقی بود پا به پای مامان واسه متلاشی شدن رابطه ها دلسوزی میکرد.
اوایل مامان سعی کرد بیطرف باقی بمونه و کاری به این جریان نداشته باشه.
ولی درست بعد از اینکه از خونه دایی برگشتیم دیگه جواب تلفن مامان رو نداد و پیغام فرستاد برو بچسب به داداش جونت.
مامان هم یک مو از خاله به تنش نبود.
گفت مهم نیست ولی کاش این رزیتا رو بیان بگیرن ببرن که بیشتر این آتیش پاره داره به مامانش خط میده.
منم نمیرم تا خودش بیاد.
به همین شکل شد که رابطه ما و خاله قطع شد و دیگه خبری ازشون نداشتیم.
یکسال
از
نامزدی من میگذشت و داشتیم طبق قرار تهیه مراسم عروسی رو میدیدم.
توی رفت آمد وسایل و کمک به کارگرها واسه چیدن خونه ام متوجه نگاهای سعید داداش بزرگم به فهیمه شدم.
احساس میکردم فهیمه هم نسبت به سعید بی تفاوت نیست ولی شرایط فهیمه خاص بود.
اگر نامزدی حسین و فیهمه پیش نیومده بود میدونستم هیچ مانعی سر راه رسیدن این دوتا بهم نیست ولی افسوس که حسین با بی عرضگی و مشنگ بازیش با آینده این دختر بازی کرده بود.
خدا کنه مامان مثل همیشه محکم و منطقی رفتار کنه و نخواد عشق و علاقه این دوتا رو به خاطر رابطه فامیلی به یه عمر افسوس و حسرت تبدیل کنه.
توی تاریکی تا یکقدم جلوتر از خودم رو نمیتونستم ببینم.
مات و مبهوت قدم برمیداشتم به امید اینکه به یه جای امن بتونم خودمو برسونم.
دست و پام از سرما کرخت شده بود.
یک لحظه باد ملایمی وزید و سرما تا مغز استخونم نفوذ کرد.
پتوی کهنه ای رو که دورسامان پیچیده از روی صورتش کنار رفته بود.
پتورو روی صورتش کشیدم و فقط محفظه کوچیکی رو باز گذاشتم که بتونه نفس بکشه.
با وجود سرما از ترس عرق از سر روم میریخت.
زلزله همه خونه های کوچه رو خراب کرده بود و خونه پدری ام قابل تشخیص نبود.
تو اون فضای سرد و تاریک پرنده پر نمیزد.
سکوت وهم انگیزی همه جا رو فرا گرفته بود و من داشتم از ترس و وحشت قالب تهی میکردم.
یک لحظه پام به چیزی برخورد کرد سکندری خوردم و از بس بدنم بی حس شده بود نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و با صورت زمین خوردم.
نگران بودم سامان آسیبی ندیده باشه
در حالیکه از درد به خودم میپیچیدم تو بغلم پتو رو از روی صورت سامان کنار زدم.
صورتش مثل گچ سفید شده بود.
صورتمو رو صورتش خم کردم تا هرم نفسش رو روی پوست صورتم احساس کنم.
دیدم نفس نمیکشه.چند بار تو صورتش زدم بلکه به هوش بیاد و دوباره چشماشو باز کنه ولی دریغ که مثل یه عروسک خوشگل آروم به خواب ابدی فرو رفته بود.
بچه ام مرده بود.
وقتی فهمیدم دیگه بچه ام زنده نیست از ته دل ضجه میزدم و یاد بچگیهام افتادم که توی هیئت عزاداری که هرسال پدربزرگ پدریم برگذار میکرد همیشه یه روزی رو به نیت طفل شش ماه امام حسین شیر بین مردم پخش میکردند به یاد اون روزها افتادم و تو گریه با امام حسین همدردی میکردم و ازش میخواستم به حرمت طفل شش ماهه اش پسر کوچولوی منو بهم برگردونه.
در همین حال دیدم تو دست گرم و مهربون داره سر و صورتمو نوازش میکنه و هی صدام میکنه.
احساس کردم دستای مامانمه.
از خواب پریدم دیدم مامان هراسون بالای سرمه.
برگشتم دیدم سامان کنارم خوابه.
بابا پایین تختمون ایستاده و نگران نگام میکنه.
مامان دستمو گرفت و کنار تختم نشست و گفت
"آروم باش قربونت برم داشتی خواب میدیدی"
بابا رفت و با یه لیوان آب برگشت اتاقم و لیوان رو داد دستم و گفت
"پاشو یه کم آب بخور،خواب بد دیدی واسه کسی تعریف نکن و صدقه بذار منم واسه خودت و بچه ات همین الان صدقه میذارم رفع بلا بشه"
بغض کردم و گفتم خواب دیدم بچه ام مرده،
خونمون رو زلزله خراب کرده و شماها نیستید دنبالتون میگشتم"
مامان دلداریم داد و گفت
"عمرش بلنده مادر،خیر باشه،خوب تعبیر کنی به همون برمیگرده"
از اینکه بیدارشون کرده بودم شرمنده شدم و عذرخواهی کردم.
مامان هنوز نگران بود.
گفت"میخوایی رختخوابم رو بیارم پیشت بخوابم؟"
میدونستم مامان همینجوری هم با هزار مکافات و داروی آرامبخش میخوابه بهش گفتم
"نه خیالتون راحت باشه خواب بود دیگه خوبم،برید بخوابید"
مامان زیر لب شروع کرد به خوندن آیه الکرسی و به خودمو بچه ام فوت کرد باعث شد خنده ام بگیره.
پتو رو روی شونه ام کشید و گفت"
باشه تو بخند و مسخره کن،شما جوونای امروز به هیچی اعتقاد ندارید که هزار جور خواب آشفته و دری وری میبینید دیگه،
صدبار بهت گفتم موقع خواب چهار قل و آیه الکرسی بخون از گزند همه چیز در امانی
"از کنارم بلند شد و اجازه نداد باز باهاش بحث کنم که اگه قرار بود به اینها هیچ اتفاق بدی نیفته پس چرا هر روز اینهمه حادثه تو صفحه های روزنامه ها خبر از مرگ و مصیبت اینهمه آدم میده.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_دیدنی
✨ آداب صحیح #همسرداری
🔻 علاقه حضرت امام به همسرشان
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
صوت های #دکتر_حبشی با موضوع همسفر تا بهشت و نکات کلیدی در بحث زوجیت
اونقدر شیرین و کاربردی هست که دوست دارید همه رو با هم گوش بدید
حتی میتونید با آقای همسر گوش بدید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
👇
هدایت شده از ٠
t.mp3
9.42M
هدایت شده از ٠
t(1).mp3
15.07M
هدایت شده از ٠
t(2).mp3
3.82M
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
#پرده_مکرومه
نحوه گره ابتدایی و بافت چند مدل ساده
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پرده_مکرومه
بافت یک مدل پرده ⚀❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#پرده_مکرومه
اموزش انواع گره ها
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#پرده_مکرومه
اموزش انواع گره ها
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#پرده_مکرومه
اموزش انواع گره ها
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
🔴اطلاعیه⁉️ 🔴توجه📢 از این پس هر هفته یک نوع آموزش #هنر و #خلاقیت براتون داریم😍😍 میتونید با آمو
ادامه آموزش این هفته👆😊
آموزش ادامه دارد...
هدایت شده از ٠
دعا عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
هدایت شده از ٠
دعای روز سه شنبه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ِبه نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانی اش هميشگى است
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْداً كَثِيراً وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْباً إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ،
ستايش خداراست و سپاس برازنده او آنچنان كه شايسته حضرت اوست، ستايشى بسيار و به او پناه میبرم از شر نفسم چه نفس همانا به زشتى بسيار فرمان مى دهد جز آنكه پروردگارم رحم كند، و به خدا پناه میبرم از گزند شيطانى كه گناه بر گناهم می افزايد، و به قدرت او از هر گردنكش نابكار و پادشاه ستمكار و دشمن قهّار، دورى میجويم، خدايا مرا از سپاهيانت قرار ده، چرا كه همانا تنها سپاه تو پيروز است، و مرا از حزب خود قرار ده كه تنها حزب تو رستگار است
وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ،
و هم از دوستانت قرارم ده كه بر دوستانت ترسى نيست و اندوهگين نمی شوند، خدايا دينم را برايم سامان ده كه آن وسيله در امان بودن و دورى من از گناه است و آخرتم را آباد ساز كه آنجا خانه پايدار من و گريزگاهم از همسايگى دون صفتان است و زندگى را برايم زمينه افزونى در هر خير و مرگم را برايم آرامش از هر گزندى قرار ده، بار خدايا بر محمّد خاتم پيامبران
وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثاً لا تَدَعْ لِي ذَنْباً إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّاً إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّاً إِلّا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَانِ
و كامل كننده شمار رسولان و بر خاندان پاك و پاكيزه او و بر ياران برگزيده اش درود فرست و در روز سه شنبه سه حاجتم را روا كن: گناهى برايم مگذار جز آنكه بيامرزى و نه اندوهى جز آنكه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنكه دور گردانى، به نام خدا كه بهترين نام هاست، به نام خدا پروردگار زمين و آسمان، دورى هر ناخوشايندى را كه ابتدايش خشم خداست، و نيل به هر محبوبى را كه آغازش رضاى اوست خواستارم، پس از سوى خود سرانجام را به آمرزش پايان ده اى سرچشمه نيكى.
هدایت شده از ٠
روز سه شنبه به نام حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام است.
زيارت كن ايشان را در اين روز به اين زيارت:السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ سُلالَةَ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقا مُصَدَّقا فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِين
َسلام بر شما اى خزانه داران علم خدا، سلام بر شما اى مفسرّان وحى خدا، سلام برشما ای پيشوايان هدايت، سلام بر شما اى نشانه هاى پارسايى، سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا من به حق شما دانا، و به مقام شما بينايم و با دشمنانتان دشمن، و با دوستانتان دوستم، پدر و مادرم فدايتان، درودهاى خدا بر شما باد.
خدايا! من دوست دارم آخرين اينان را چنان كه دوست داشتم اولين شان را، و از هر صف بندى در برابر ايشان بيزارى می جويم و به جبت و طاغوت و لات و عزى [بتان روزگار جاهليت] كفر می ورزم، اى سروران من، درودهاى خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، سلام بر تو اى سرور عابدان، و زبده جانشينان، سلام بر تو اى شكافنده دانش پيامبران، سلام بر تو اى راستگوى پذيرفته در گفتار و كردار، اى سروران من، امروز روز سه شنبه روز شماست و من در اين روز ميهمان شما و پناهنده به شمايم، پذيراى من باشيد، و پناهم دهيد، به حق مقام خدا نزد شما و اهل بيت پاكيزه و پاكتان.
هدایت شده از ٠
سلام_صبح_زیباتون_بخیر
روز همگی
لبریز اتفاقهای قشنگ
الـــــهی دلتون
مثل آفتاب روشن
و مثل برکه آروم باشه
امـروزتون گلبـارون🌸
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌹﷽🌹
#حدیث
🍃 آنچه در خانه می گذرد امانت است، روا نیست زنها آن چه میان آنها و شوهرانشان در خلوت می گذرد به زنان دیگر بازگو کنند.
"پیامبراکرم(ص)"
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
طُ بهترین اتفاق زندگیمی💏
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
من دلم میخواهد
باتو بہ سرزمین احساسم سفرڪنم❤️
برایت عاشقانہ بسرایم وتو ☺️
مست ازاین عشق 😍
خیرہ بہ چشمانم 👀
دستانم را بگیری👨❤️👨
و بابوسہ اے 💋
شعرے تازہ برلبانم بسرایی😘💋💋
من دلم میخواهد ❤️
من باشم و توباشے و عشق 💏
ودیگرهیچ👍
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
بانوی من
من معنی تمام واژه های عاشقانه را
در ناز چشمان تو یافتم ...💗
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#چالش
اولین جمله ای که با دیدن این عکس به ذهنتان میرسد چیست؟
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسم_رب_الرضا_علیه_السلام
بطلب آقا
بیادتم آقای خاص😍😍
سلطان سلام 🌹
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝