eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان همیشه از علی بابت اینکه با حرفهاش میخواد خامم کنه گریخته بودم ولی راحت اسیر حرفهای عاشقانه پسری شده بودم که معلوم نبود قرار هست چه نقشی تو سرنوشتم ایفا کنه. در حالیکه نهایت آسیبی که از فریب خوردن از علی میخوردم این بود که پاره تنم الان سایه پدرش روی سرش بود و مجبور نبود با سن کم تلاش کنه تا شرایط رو درک کنه. غافل شده بودم از اینکه دارم معنی فداکاری مادرانه رو زیر سئوال میبرم. پرده های غفلت از جلوی چشمم کنار رفته بود و دیگه هرچی به حسام فکر میکردم مثل همیشه اسمش توی ذهنم تلاءلویی نداشت. حسام فقط میتونست تو روزهای بهاری زندگی همپای من قدم برداره. در حالیکه زندگی آدم مثل چهار فصل سال ممکنه دچار دگرگونی بشه. اون حتی نتونست واسه اولین شلاق باد زمستون روزهای من به موقع سپر بلا بشه. دیگه اون دختر بازیگوش دوران مجردی که دوتا چشم میشی اون رو غرق تو رویا و آرزو میکنه نبودم. نگاهم به زندگی عوض شده بود و دیگه از زاویه دید آرمانی به مسائل نگاه نمیکردم. نباید کار به اونجا می کشید. وقتش بود تا اونجا که پلهای خراب شده پشت سرم اجازه میداد برگردم و همه چیز رو درست کنم ولی هرچی فکر میکردم جز سردرد نتیجه ای نداشت. سه روز گوشه نشینی توی اتاقم همه رو نگران کرده بود. دیگه به جای اینکه برام خط و نشون بکشن که پاتو حق نداری از خونه بیرون بذاری دلشون میخواست اوضاع به حالت عادی برگرده. این سه روز در پی افکارم پیرامون حسام هیچ هیجانی حس نمیکردم. دیگه اون مخاطب خاصی نبود که هر نشونه ای ازش ذهنمو متمرکز کنه. موقع عبور روی خاطرات زندگیم تنها نقطه برجسته و بارزی که خاطرات حسام داشت احساسات مطبوع وعاشقانه خودم بود که رو به فروکش کردن گذاشته بود. بعد از سه روز که همه پای قهرم بابت تندی و تشر بابا و سعید گذاشته بودند به زعم بقیه آشتی کرده بودم و گرچه گاهی تو جمع خانواده حاضر میشدم ولی باز تنها نقطه ای که توش آرامش پیدا میکردم گوشه دنج اتاقم بود. کم کم همه لب به نصیحت باز کرده بودن و ازم میخواستن شاد باشم!!! روزها تبدیل به هفته شد و هفته ها به ماه تبدیل شدند و روزهای من مثل نوار خالی روی هد روزگار میگذشت. تا اینکه مسعود وکیلی که دوست معتمد علی بود باهام تماس گرفت و به اقتضای پرونده سوالاتی ازم پرسید. ناگریز بودم از خونه بیرون برم و بابت اون باید به خانواده ام توضیح میدادم ولی این دیگه اصلا برام آزار دهنده نبود واسه همین یک روز صبح که فرداش مجبور بودم توی دادسرا حضور پیدا کنم ماجرای سند گذاشتن علی رو برای مادرم گفتم و اولش جز خراشیدن صورتش و آوار شماتت و سرزنشش چیز دیگه ای نبود. ولی ساعتی بعد به بهانه ای از خونه بیرون رفت و وقتی برگشت اونقدر سر درگریبان افکارش بود که متوجه حضورم نشد. - سلام مامان.کجا رفتی اینجور بی خبر و ناگهانی؟ - بابات فهمید بیرون رفتم یا نه؟ - یعنی چی؟میخوایی بگی نمیخواستی هیچکس بدونه کجا رفتی؟ مامان در حالیکه با عجله مشغول تدارک ناهار بود و با حرکات شتاب زده که مخصوص رفتارهای مادرانه معمولش بود گفت: - تو دختر منو وادار به کاری کردی که بعد از سی و پنج سال زندگی مخفی از بابات کاری رو انجام بدم. - چه ربطی به من داره مامان؟ انگار بدت نمیاد هرچی کاسه و کوزه این روزها دم دستت میاد سر من بشکنی ها!!! - کاسه و کوزه کدومه دختر؟! خبرم وقتی گفتی پسره رفته برات سند گذاشته فردا روز نگه دخترشون گند زد و من رفتم جمع و جورش کردم. با داییت رفتیم سند آپارتمان بردیم که سندش رو آزاد کنیم و مال خودمون رو گرو بذاریم. - خب!گذاشتید؟ - نه مادر قبول نکرد. - چطور؟ - یعنی قبول کرد ولی شرط گذاشت سند و به نام خودت بزنه. به عنوان مهریه که بهش بخشیدی. - یعنی چی؟ مردم سر گذر طلاقشون هم به زور مهر زنشون رو میدن. اونوقت این بعد از 7 سال یادش افتاده؟! - یادش نیفتاده واسه داییت گفته که اون روزها نداشته مهرت رو بده وگرنه اینطوری هم ساده تورو ول نمیکرده و نمیگرفتی هم به زور میداده!!! تو خانم سرتاپا ادعا میدونستی اون سال شوهرت دارو ندارش رو از دست داده بوده؟! چشمهام داشت از شدت تعجب گرد شده بود. و مامان در دنباله حرفهاش گفت: - ما زن بودیم و شما دخترهای امروزه هم ادعا میکنید زن روزگارید. مگه میشه یه زن نفهمه شوهرش دردش چیه؟! اونوقت به رد هم تو دل من و بابات رو میخوردی که دست روم بلند کرده. فلان کرده و بهمان کرده. اونوقت اون طفلک داشته خون خونش رو میخورده که حتی تو نفهمی که اذیت بشی. برو از جلوی روم کنار که فقط شما جوونای امروز دماغتونو واسه ما بزرگترا بالا میگیرید که ما تحصیل کرده ایم ولی از قدیم بیخود نگفتن چیزی که جوون تو آینه میبینه پیر تو خشت خام میبینه. روزی که اومد خواستگاریت بابات گفت این پسر نجیبه و یه مو از غیرت باباش به تنش باشه ندا رو خوشبخت میکنه. چقدر از وقتی طلاق گرفتی اینو کردی تو چشم من و بابای بدبختت... مامان همچنان پشتش به من بود
و در حالیکه مثل رگبار حرف میزد آروم و بیصدا از روی صندلی بلند شدم و به اتاقم پناه بردم. فقط از پای پله ها صداشو شنیدم که گفت: - ببین حالا خیر سرت ادعا میکنی تحصیل کرده ای؟! من که مادرتم از دست این گنددماغی تو ذله شدم چه برسه به پسر غریبه.... ولی ایندفعه حس مامان اشتباه بود. به جای دلخوری از حرفهای مامان فرار کرده بودم چون میخواستم فکر کنم اونروزها دیگه کجا رو اشتباه کردم. آخرشب پیامک علی روی گوشیم ته دلم رو لرزوند. وقتی باز کردم بدون کوچکترین اشاره ای به وقایع اونروز پرسیده بود واسه فردا تو جلسه دادگاه خودمو آماده کردم یا نه. بعد از فرستادن جوابش بی اختیار گوشی رو توی دستم فشار میدادم و بی صبرانه منتظر جوابش بودم که بعد از چند دقیقه نوشت: - میخوایی فردا دنبالت بیام؟ ظاهرا مادرت دلش نمیخواست بابات در جریان قرار بگیره. حس خوبی داشتم از اینکه میدیدمش و شاید موقعیتی پیش میومد تا به کلی سوالی که توی ذهنم نقش بسته بود جواب داده بشه. صبح که شد درست نیم ساعت قبل از دادگاه جلوی درب خونه توی ماشین منتظرم نشسته بود. از درب خونه که اومدم بیرون با لبخندی سر تکون داد و وقتی کنارش توی ماشین جا گرفتم نگاه محبت آمیزی که به صورتم کرد اونقدر عمیق بود که خون به رگهای گونه هام دوید و با شنیدن اول جمله ای که گفت شدت پیدا کردن ضربان قلبم اجتناب ناپذیر بود. - ندا تو حیا نمیکنی اینقدر خوشگلی؟! - تو چی؟خجالت نمیکشی اینقدر زبون بازی میکنی؟! - من زبون بازی نمیکنم عزیزم فقط واقعیت رو گفتم. - آهان پس شما تازه به این واقعیت پی بردید؟! - نه عزیزم مثل روز برام روشن بود. ولی خیلی چیزها این واقعیت رو برام بیشتر به نمایش گذاشت. - مثلا؟! - خوش اخلاق شدی؟! چشمات میخنده؟! اگه بدونم دیدنم اینقدر خوشحالت میکنه هر روز میام دنبالت میبرمت بیرون یه کم روحیه ات عوض بشه. - هرکی نیاد! - باشه نداخانم ما رو از تاکسی خالی نترسون! - عجب سرنوشت مسخره ای پیدا کردیم. - آره میبینی ندا! دست روزگار خیلی قهاره. بازیهایی سر آدم درمیاره که آدم تو حیرت میمونه. - تو حیرت چی موندی؟! - بیخیال ندا. گذشته ها گذشته و جز حسرت چیز دیگه ای واسه من نمونده. تو هم به جای اینهمه غصه ای که میخوری، راهی پیدا کنی تا به خودت و خانواده ات ثابت کنی میتونی از پس مشکلات بربیایی از این وضعیت خلاص میشی. - فایده نداره علی. با این وضعیت که پیش اومده من تنها کاری که ازم برمیاد انتظار کشیدن هست و بس. گاهی وقتها فقط باید بشینی ببینی روزگار چه برگی برات رو میکنه تا طبق اون بازی رو ادامه بدی. - من نمیدونم چرا به این نتیجه رسیدی. ولی اینطوری فکر نمیکنی روزهای جوونیت به هدر میره؟ اگر تو فقط کنج خونه بشینی و به محض کوچکترین تنشی که برات ایجاد شد دست از مبارزه بکشی مطمئن باش سال دیگه سخت تر بهت اجازه میدن بیرون از خونه مشغول کار بشی. اونروز شاید از دستم دلخور شدی بابت اینکه تورو در خونه پیاده کردم و رفتم. در صورتیکه منم ترس و نگرانی رو وقتی ماشین سعید رو دیدی تو چشمات دیدم ولی بهتر دیدم به جای اینکه تورو ببرم دور شهر بچرخونم تا خونه خلوت بشه تا برگردونمت ،اولین برخوردت باهاش زودتر پیش بیاد و تموم بشه. باورکن خیلی هم نگرانت بودم ولی خب.... مکثی که کرد منو مشتاق تر به شنیدن ادامه حرفهاش کرد. ولی وقتی ادامه نداد با سماجت پرسیدم: - ولی خب چی؟! پشت چراغ قرمز توقف کرد و نیم تنه اش رو چرخوند و تو چشمای من که واسه شنیدن ادامه حرفهاش انتظار ازش می بارید، گفت: - اگه چاره داشتم اونروز باهات میومدم توی خونه تا کسی جرات نکنه روت دست بلند کنه. اونروز تا وقتی سامان بهم نگفت همه چیز آروم شده نفس راحت نکشیدم. تو فکر نکردی چطوری یک ساعت نشده اومدم دنبال سامان؟ در صورتیکه فقط دوساعت رفت و برگشت من بین خونه خودمون با شما طول می کشید؟ - آهان پس کلاغ خبرچین اخبار رو رسوند. - این حرف رو نزن ندا. منظورم این نیست که فکر کنی سامان همه چیزو به خط مستقیم کف دست من میذاره. بچه فضولی نیست که واو به واو مسائل رو بازگو کنه. تا نپرسی حرفی نمیزنه. اونم میدونم به خاطر زحمتهایی هست که بابت تربیتش کشیدی. پیش نیومده بود تا بهت بگم چه من و چه خانواده ام از اینکه دست تنها اونقدر تو تربیت سامان موفق بودی ازت ممنونیم. اصلا عقده هایی که بچه های طلاق پیدا میکنن،من توی سامان ندیدم. بازهم علی داشت طفره میرفت و با عوض کردن موضوع فقط سربسته به احساسات اونروزش اشاره کرد. نمی فهمیدم اگر اونروز اینهمه نگران بوده پس چرا منو واسه فرستادن پیامکی که شب قبل برام فرستاده منتظر گذاشته. تصمیم گرفتم اونروز به همه ندونسته هام برسم. - اگر تو اینقدر نگران من بودی چرا این مدت هیچ حالی ازم نپرسیدی؟ دیگه رسیده بودیم جلوی دادسرا که ذهنش متمرکز پیدا کردن جای پارک بود و جوابی نداد. بعد از اینکه جای مناسبی واسه پارک پیدا کرد قبل از اینکه از ماشین پیاده بشیم گفت: - ندا جان من و تو خ
یلی حرفهای نگفته باهم داریم. اگر موافق باشی دادگاه که تموم شد بریم یه جای مناسب بشینیم و حرف بزنیم. - باشه هرجور تو صلاح بدونی. - پس توکل به خدا کن و بدون اینکه یک درصد بترسی،محکم توی دادگاه حرفاتو بزن. اگر کوچکترین احساس ترسی داشته باشی توی رای دادگاه به ضررت تموم میشه. توی اون مدت اینقدر آروم نشده بودم. وجودش به حدی بهم دلگرمی میداد که یقین داشتم اونروز مشکلی پیش نخواهد اومد. اونروز با دفاعیه خوبی که مسعود برام تنظیم کرده بود و شهامتی که پیدا کردم واسه گفتن حرفهای خودم توی دادگاه از جرم خیانت در امانت تبرئه شدم ولی پای من هنوز بابت امضای چکهای شرکت گیر بود که دیگه میرفت تو مراحل بعدی و تحقیقات قاضی بابت پیدا کردن مجرم واقعی. بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده بود. به قول مسعود دیگه قرار نبود بابت خیانت در امانت حبس بکشم و نهایتا مجبور میشدم مبلغ چکهایی که پاش امضا کرده بودم پرداخت کنم. اونم میرفت تو مراحل دادن اعسار از پرداخت که زمان زیادی میبرد تا مجبور به پرداخت تاوان حماقتم باشم. جلوی در دادسرا که رسیدیم موقع خداحافظی از مسعود رو بهم کرد و گفت: - خداروشکر که خانم شایگان یه کم رنگ و روش باز شد و سرحال اومد. - ممنون از زحمتتون آقای فردوسی. نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم. - نیازی نیست از من تشکر کنید. از علی جون تشکر کنید که این مدت سر منو خورد از بس بهم سفارش شما رو کرد. نگاهی حاوی تشکر و قدردانی به علی کردم و مسعود در ادامه گفت: - نگران بقیه مسائل هم نباشید. اگر خدای ناکرده به پای پرداخت هم برسه و نهایتا اعسار شما هم پذیرفته نشه،راههایی وجود داره که با پرداخت نصف مبلغ قضیه رو تمومش کنیم. علی در حالیکه دستش رو به پشت کمرم گذاشت و منو راهی می کرد به طرف ماشین گفت: - مسعود در مورد بقیه اش بعدا میاییم دفترت مفصل صحبت میکنیم. فعلا ما بریم که به بقیه کارامون برسیم. در حالیکه احساس سبک بالی میکردم سرمو به پشتی صندلی ماشین تکیه دادم و در حالیکه چشمامو بسته بودم گفتم: - علی نمیدونم چطور بابت زحماتت ازت تشکر کنم. - تشکر واسه چی؟من فقط وظیفه مو انجام دادم. - این کار وظیفه تو نبود. میتونستی خیلی راحت از کنارش رد بشی و یک سر سوزنم خودتو تو دردسر نندازی. - آره ولی بعید میدونم اونطوری اسم خودمو میتونستم مرد بذارم. حالا هم میخواستم بهت بگم دیگه یک سر سوزن به فکر مابقیش نباشی. اگر هم نیاز شد پولی پرداخت کنی خودم ترتیبش رو میدم. - علی چرا داری این کارو میکنی؟ - نمیدونم ندا! فقط میدونم غیر از این عمل کنم نمیتونم شب از وجدان درد سرمو راحت رو بالش بذارم. کم کم علی مسیر خارج از شهر رو در پیش گرفت و من توی افکار خودم غوطه ور بودم. صدای موسیقی و رایحه ادکلن مخصوصش که به مشامم آشنا بود منو تو خلسه فرو برده بود. که صدای علی منو از عالم خودم بیرون کشید: - خب الان دیگه هرچی دوست داری میتونی ازم بپرسی. - باشه ولی به یک شرط. اینکه اگه حرفام خوشایند نبود منو وسط راه پیاده نکنی. - قول نمیدم ولی مطمئن باش اگه خواستم پیادت کنم یه جایی نگه میدارم که یکی پیدا بشه سوارت بکنه. چنان گرم خوش و بش بودیم که نفهمیدم چطور به جاده چالوس رسیدیم. نگاهی به اطرافم انداختم و گفتم: - نمیخوایی که منو رستورانی ببری که اون سال بردیم؟ - چرا مگه چه اشکالی داره؟ - راستشو بگو چه نقشه خبیثانه ای تو سرت میگذره که منو اینجا آوردی؟ - هیچی بخدا فقط صاحبش آشناست. ببین تو همیشه بدبینی ها. - آخه تو جای خوشبینی باقی گذاشتی به نظر خودت؟ - بخدا هیچ فکری تو سرم نیست ولی اگه تو نمیخوایی میریم یه جای دیگه نیمخوام خاطرات گذشته این روز خاص رو تحت شعاع قرار بده. - نه مهم نیست.اتفاقا جای قشنگی بود. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
قدر غیرتی بودن خود رابدانید چون با توجه به تعریف درست آن،خیال همسرتان را راحت میکند که در روابط اجتماعی،مراقبش بوده ونمیگذارید کسی مزاحمش شده یاخاطرش رامکدر کند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مدام به همسرتان نگویید چه کاری را چه زمانی انجام دهد به جای زور گفتن، کنترل کردن یا آموزش دادن همسرتان، روی همکاری با او تمرکز کنید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
به همسرتان نگویید در خانواده تان مشکلی وجود دارد. اگر در خانواده شما مشكلی است كه دانستن یا ندانستن آن تغییری در زندگی همسرتان ایجاد نمی‌كند، دلیلی ندارد آن راز را به همسرتان بگویید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
💟مهربانی 💟 زیباترین نعمتی است 💟که از خداوند هدیه گرفتیم 💟و آنرا به دیگران هدیه می دهیم 💟مـــــهربانی زمان و مکان ندارد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
حضرت علی(ع) : آرام باش،توکل کن،تفکر کن و سپس آستین ها را بالا بزن و آنگاه میبینی که دستان خداوند زود تر از تو دست به کار شده اند. @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
زیباترین یکشنبه🌷 تابستانی دنیا راهمراه با لحظه هایی پراز شادی براتون آرزو میکنم ان شاءالله مهـر شادی و لبخند شـــــیرین🌸 همنشین دائمی تون باشد روز خوبی پیش رو داشته باشید🌺 @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده هر صبح همه با هم این دعارو بخوانیم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_معنوی 🔹هر کس درصبحگاهان سوره توحید را یازده مرتبه قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمیشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کندحضرت علی (ع)ثواب الاعمال 341 ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @‌zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
برای جلوگیری از تنوع طلبی مردان چکار باید کرد؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_03_www_DrFarhang_Mihanblog_com_.mp3
6.94M
✨🌺 ۱۸ 🌺✨ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کانال : ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
حــــــــــوا هم کــــــــــہ باشی👧 من آدم👦 نمیشــــــــــوم... پـــــس بیــــــــــخودی جای بوســـــ💋ـــــہ سیــــــــــ🍏ـب تعارفــــــــــم نکن...!!😉🙂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن من يه آقایی دارم كه زندگيمه👩 عاشق خانومی گفتناشم ☺️ عاشق وقتيم كه عصبيم و نازم ميكشه😍 عاشق اون چشماشم كه همه دنيامن💏 عاشق اون اخماى ترسناكشم 😠 عاشق اون صداقت و اخلاق مهربونشم😍 عاشق اون غيرت مردونشم 😋 عاشق اون نگاه نگرونشم وختى كه مريض و ناخوشم 😪😘 عاشق شيطنتاى پسرونشم 💏☺️ ❤️من همچين آقایی دارم❤
هدایت شده از ٠
اگه زیر ده ثانیه نماد متفاوت را پیدا کردی هوش بالایی داری❤️😊 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👇👇 سلام ۱۷سالمه از ۱۶سالگی خود ارضایی میکنم البته الان مدتیه ترک کردم حدس میزنم پرده بکارتم آسیب دیده همش عذاب وجدان دارم از گناهی که مرتکب شدم و میترسم که وقتی ازدواج کردم همسرم از این موضوع مطلع شه لطفا راهنماییم کنید من باید قبل از ازدواج به همسرم بگم این موضوع رو یا نه؟ دکتر طاهری «متخصص زنان ومشکلات جنسی» سلام عزیزم اول از هر کاری بهتر است توبه و شروع به ترک این عادت کنید چرا که نه تنها گناه کبیره است بلکه آسیب ها و صدمات زیادی را در زندگی زناشویی آینده شما خواهد داشت. و در ارتباط با سوالتون اگر انگشت شما وارد واژن نشده وفقط در حد تحریک بوده پرده آسیبی ندیده و سعی کن باهمسر خود در میان نزاری و به جای ان سعی کنی این عادت را ترک کنی. و در ارتباط با ترک خود ارضایی حتما از مشاوران مذهبی گروه کمک بگیرید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👇👇 1.سلام خانم دکتر ممنون ک وقتتونو دروقت ما میگذارید.من دوماهه پریودم8الی 10روزه میشه درحالی ک همیشه 7روز پاک میشدم ایا مشکلی هست یا طبیعیه؟ 2.چطور میشه در دخول ارضا شد با الت همسر ن با دستش من دوسه بار فقط اینجوری ارضا شدم بقیه با دست بوده؟🙈ببخشید بابت سوال اخر خانم دکتر طاهری«متخصص زنان ومشکلات جنسی» بابت سوال یک سو نو برای تشخیص کیست.و ازمایش کم خونی انجام دهید بابت سوال دوم خیلی از خانم ها با تحریک کولیتوریس ارضا میشونو که طبیعی است. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👇👇 سلام خانم دکتر خسته نباشید سونا دادم به دکتر نشون دادم گفتن رحمم بزرگ شده گفت شاید مجبور باشی در بیاری ..سنم ۳۸ سالم لطفا راهنماییم کنید دکتر طاهری «متخصص زنان ومشکلات جنسی» اگر تشخیص این بوده مطمین باش تشخیص دکتر شماصحیح است. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مشترک گرامی به شماره ی ... از اینکه صبح با همسرخوشگلتان حاصل فرمودید و او را خوشحال کردید، متشکریم. بسته ی هدیه ی همراهی شما شامل یک طولانی و یک عدد محکم و آبدار از هرکجا که بخواهید 😉 میباشد. جایزه ی ویژه ی شما نیز دیدن صورت ماه همسرتان است. لطفا برای دریافت بسته ی همراهی و جایزه ی ویژه ی خود پس از اتمام کار در اداره هرچه سریعتر به منزل مراجعت فرمایید. باتشکر همراه اول و آخر ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"دَه چیزی که خانم خانه‌دار دوست دارد همسرش بداند...!" 8⃣ به زمانی متعلق به خود، نیاز دارد... 🍃 همسر شما نیاز دارد زمان‌هایی فقط برای خودش باشد. برایش این فرصت را فراهم کنید تا اوقات با کیفیتی را فقط با خودش بگذراند و به علاقه مندی‌های خودش برسد. 👈 مطمئن باشید با انرژی بیشتری به شما و بچه‌ها برخواهد گشت. 9⃣ قدر شما را می‌داند 🍃 او می‌بیند که شما تمام روز را کار می‌کنید تا خانواده را تامین کنید. 👈 شاید این را به زبان نیاورد اما از ته دلش شما را تحسین می‌کند. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"دَه چیزی که خانم خانه‌دار دوست دارد همسرش بداند...!" 🔟 دوست دارد یک مادر و همسر خانه‌دار باقی بماند 🍃 با وجود تمام سختی‌ها، کارها و مسئولیت‌های ریز و درشت خانه داری، همسر شما همچنان دوست دارد خانه‌دار بماند. فرزندانش دنیای او هستند و او شغلش را با هیچ شغل دیگری عوض نمی‌کند. 👈 آقایان عزیز! لطفا به همسرتان بگویید چقدر از او ممنون هستید و می‌دانید که برای شادی و سلامتی بچه‌ها سخت تلاش می‌کند. ✅ تحسین و تشکر شما تمام آن چیزی است که همسرتان برای ادامه دادن به تلاش‌هایش نیاز دارد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
(ع) 70مرتبه: ✨رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً یَبَرُّ بِی فِی حَیَاتِی وَ یَسْتَغْفِرُ لِی بَعْدَ وَفَاتِی وَ اجْعَلْهُ خَلْقاً سَوِیّاً وَ لَا تَجْعَلْ لِلشَّیْطَانِ فِیهِ شِرْکاً وَ لَا نَصِیباً اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ وَ أَتُوبُ إِلَیْکَ إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ✨ 💜👈این دعا توصیه امام زین العابدین علیه السلام برای طلب فرزند دار شدن است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝