🍅 #خرمالو علاوه بر اینکه #کمخونی را از بین میبرد و چربی خون را کاهش میدهد در فصل سرما از #سرماخوردگی و #آنفولانزا هم پیشگیری میکند👌
🍅 خرمالو سرشار از ویتامین A، بتاکاروتن، ویتامین های B1، B2، B3 و ویتامین C است
🍅 کلسیم موجود در خرمالو، در #رشد کودکان و حفظ انرژی برای بزرگسالان مفید است.آهن که عنصر اصلی #خونسازی است در آن به همراه ویتامین C وجود دارد، از این رو به افرادی که از کم خونی رنج میبرند،توصیه میشود
🍅خرمالو، به دلیل پتاسیم موجود در آن میوه #اشتهاآور است.
کودکان از یک سالگی به بعد ، آماده خوردن این میوه فوق العاده مفید هستند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
👧 کودکانی که از کشمش وانگوراستفاده میکنند👇
🔹طی روز تمایل کمتری به پرخوری دارند ودچار #کمخونی نمیشوند👌
🔸کشمش و انگور از پوسیدگی دندان پیشگیری میکند🍇
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
💢کم کاری تیرویید کنترل نشده در بارداری
🔺👈 میتواند منجر به کاهش #ضریب_هوشی و آسیب مغزی جنین شود.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🔴ریحان
،بادام زمینی ،ترخون،زیره و رازیانه معطر،ضدنفخ بوده وبا ورود به شیرمادر از #دل_درد کودک جلوگیری میکنند.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#تقویت_موی_شیرخوار
👈 #نخود_سبز، سرشار از اسید فولیک است که رشد مو را در کودکان افزایش می دهد.
👈 #لبنیات، مانند ماست نه تنها سیستم گوارش و استخوان را تقویت می کند بلکه رشد مو را نیز افزایش می دهد.
👈 #برنج حاوی ویتامین B است که تولید کراتین را افزایش میدهد. کراتین نوعی پروتئین است که پیاز مو را تقویت می کند.
⚜ #مرکبات، میوه های غنی از اسید فولیک است که باعث حفظ سلامت مو می شود. اسید فولیک مو را از ریشه تقویت می کند و مانع از ریزش آن میشود.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🍌🍋🍊خوردن تخم مرغ با تن ماهی ممنوع !
خوردن تخم مرغ و تن ماهی چه ضرری دارد ؟
🍊🍒️بعضی غذاها وقتی با هم ترکیب شوند، خاصیت یکدیگر را خنثی میکنند و اگر مصرف این غذاها را ادامه دهیم دچار کمبود املاح و ویتامین های لازم میشویم.
🍈🍓️مصرف بعضی از غذاها مثل ماهی و تخم مرغ در معده تولید عفونت و کرم میکند و منجر به ابتلا بیماری نقرس، روماتیسم، قولنج، بواسیر، پیوره و دندان درد میشود.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
⛔️به هیچ عنوان غذای بچه را #میکس_نکنید
✅بهترین کار این است که غذا را با پشت قاشق #له_کنید تا بگذارید بچه با لثه غذا را بجود
⚠️میکس کردن باعث می شود بچه #جویدن را یاد نگیرد.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#تقویت_موی_شیرخوار
👈 #نخود_سبز، سرشار از اسید فولیک است که رشد مو را در کودکان افزایش می دهد.
👈 #لبنیات، مانند ماست نه تنها سیستم گوارش و استخوان را تقویت می کند بلکه رشد مو را نیز افزایش می دهد.
👈 #برنج حاوی ویتامین B است که تولید کراتین را افزایش میدهد. کراتین نوعی پروتئین است که پیاز مو را تقویت می کند.
⚜ #مرکبات، میوه های غنی از اسید فولیک است که باعث حفظ سلامت مو می شود. اسید فولیک مو را از ریشه تقویت می کند و مانع از ریزش آن میشود.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سوپ_قلم_برای_کودکان
#هشت_ماهگی
سوپ قلم برای #استخوان_بندی کودک نوپا 1 تا 2 سال بسیار مفید است و کودک از آن استقبال خواهد کرد .این سوپ برای همه سنین مفید است ،همچنین به عنوان پیش غذا نیز می توانید استفاده کنید.
👩🍳مواد لازم برای سوپ قلم
➰قلم یا عصاره ی قلم 1 لیتر
➰عدس و ماش خشک و آسیاب شده 2 ق غذاخوری
➰1 عدد پیاز متوسط خرد شده
➰1 عدد هویج ریز خرد شده
➰1 عدد سیب زمینی ریز خرد شده
➰نصف پیمانه برنج
➰1 ق غذا خوری پاستای ریز یا برنجی
➰نمک و زردچوبه به مقدار کم
➰نخود سبز 2 ق غذا خوری
👩🍳طرز تهیه سوپ قلم:
یک عدد قلم گاو را بپزید و عصاره اش را تهیه کنید یا خود قلم را با آب بگذارید تا جوش بخورد سپس پیاز را بریزید هویج سپس سیب زمینی را پودر آسیاب شده ی عدس و ماش را هم اضافه کنید و در آخرنخود سبزو برنج و پاستا و نمک و زردچوبه را نیز اضافه کنید و بگذارید به آرامی بپزد تا زمانی که لعابی شد آنوقت سوپ را با کمی آب لیموی تازه به کودک بدهید می توانید این سوپ را نیز فریز کنید و هفته ای 2 بار به کودک در وعده ی ناهار به او بدهید .
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟 ☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه 🍄قسمت دوم یه مقدار که از خ
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت سوم
این یه کرامت از مرتضی بود
که یه ادم از جنس خودش رو تو مسیر زندگیم قرار داد که میتونه راهنمای خوبی هنگام دلگرفتگی و سختی های دنیوی باشه
اون شب با محمدمهدی خیلی خوش گذشت
اون قدر که اصلا دوست نداشتم ازش جدا بشم. تو راه برگشت به خوابگاه بازم حرف زدیم. و از اینکه این چند سال چطور گذشت گفتیم و شنیدیم.
من و رسوند خوابگاه
از ماشین پیاده شدم دلم میخواست باز هم باهم بودیم. صحبتاش لحن صداشو همه و همه آرامش خاصی به من میداد انگار این بشر اشتباهی اومده روی زمین و تعلق داره به بهشتی که همه در موردش حرف میزنند
باهاش خداحافظی کردم و یه لبخند زدم و گفتم
-مواظب خودت باش
چن قدمی که دور شدم صداش من و جلب خودش کرد
-اسماعیل؟؟؟
بااشتیاق برگشتمو بهش نگاه کردم و گفتم
-جانم؟
-نمیشه بمونی؟
دلم میخواست بگم آره چرا که نه
اما......
-نه عزیزم همین الانم کلی دیرم شده فردا استادمون بیدار شه پوستمو کندس
سرشو انداخت پایین و باحسرت خاصی گفت
-باشه اما؟؟؟
-اما چی؟؟
-اما این و بدون......هیچی اصلا بیخیال
میدونستم چی میخواد بگه یه اخمی به چهرم گرفتم و تو دلم گفتم
-منم همینطور
محمدمهدی رفت و من رفتنشو تماشا کردم
درب خوابگاه رو هل دادم
اما باز نشد
واااای مگه ساعت چنده؟؟ یه نگاه به ساعتم انداختم و با یه دست کوبیدم تو سرم. ساعت یک و نیم شب بود. خدایا خاک بر سر شدم. جواب اقای صالحی رو چی بدم.
از یه طرف هم اصلا دوست نداشتم شب رو بیرون بخوابم. مونده بودم چکار کنم
گوشیمو از تو جیبم درآوردم تا به علیرضا زنگ بزنم تا بیاد پایین درو باز کنه
اما گفتم شاید خواب باشه بدخواب شه حقالناس میشه.
خواستم گوشیمو بذارم تو جیبم که یادم افتاد شب رو باید تو خیابون بخوابم. سریع شماره علیرضا رو گرفتم تا یه بوق خورد گوشی رو برداشت
-الو سلام
-سلام علی
-اصلا معلومه کجایی؟؟
-به خدا من اومدم در بستس چطور بیام تو
-به من چه که بستس میگی چکار کنم
-داداش بیا درو باز کن جبران میکنم
علی هم که فرصتطلب تا این و شنید گفت
-مثلا چطور؟؟
-مثلا؟؟..... اها با پیتزا موافقی
-چرا که نه صبر کن الان میام
کمتر از یه دقیقه علیرضا خودش و رسوند دم در و درب رو باز کرد
-اصلا معلوم هست کجایی
-حاج اقا چیزی نگفت
-چرا بابا همش از تو میپرسید منم گفتم رفتی حرم
-علیرضا!!!! چرا دروغ گفتی؟؟؟
-خیلی پر رویی جا تشکرته.؟ انتظار داشتی بگم اسماعیل با دوست جدیدش رفته تفریح اونم بگه اخی طفلی اشکال نداره بذار راحت باشه
-ممنونم علی من تو رو نداشتم چکار میکردم
از پله ها رفتیم بالا اروم و بیسروصدا که اقای صالحی بیدار نشه رفتیم تو اتاقمون بقیه بچهها خواب بودن
لباسمو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم علیرضا اومد بالای سرم
-خب تعریف کن کجا رفتین. اصلا فهمیدی این یارو کی بود
-آره یه فرشته تو لباس آدمها باید بودی میدیدی چقدر متین و باادب حرف میزد یه اسماعیل میگفت صد تا از پهلوش در میومد
-پس طرف جنتلمن بوده
-آره بابا حسابی تا حالا کسی اینقدر تحویلم نگرفته بود
-خوشبحالت حداقل یکی هست بخوادت
منم زیرکانه یه آهی کشیدم و گفتم
-چه فایده؟
علیرضا که حرفمو خونده بود باصدای بلند خندید و گفت
-بگیر بخواب تا نماز صبحت قضا نشده
علی رفت رو تخت خودش و منم با یه شب بخیر به پهلو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و تمام شب رو تو ذهنم مرور کردم.
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت چهارم
نمیدونم چقدر طول کشید تا خوابم برد
باصدای اذان از خواب بیدار شدم
خیلی خوابم میومد حوصله نماز خوندن نداشتم با هزار سستی رفتم سمت سرویسهای بهداشتی و وضو گرفتم یه نماز به سرعت نور خوندم و دوباره رو تخت ولو شدم تازه چشمام گرم شده بود که صدای اساماس گوشیم بلند شد.
به خودم گفتم سر صبحی کی میتونه باشه حتما ایرانسله دوباره پیام داده به مسابقه دعوتم کنه . با بیحوصلگی گوشیمو برداشتم تا قفل صفش باز شد با دیدن اسم پیام فرستنده از جام پریدم خواب از سرم پرید. انگار یه دنیا انرژی بهم دادند.
محمدمهدی سرصبح پیام داده بود
باعجله پیامو باز کردم
-بیداری؟؟
-اره محمدجان بیدارم جانم درخدمتم
-هیچی خواستم بگم برای نماز خواب نمونی
-مرسی عزیزم نماز خوندم بازم ممنون که یادم بودی
دیگه پیامی نیومد
منم گوشیمو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم
حدود ساعت هشت و نیم صبح بود که علیرضا اومد بالای سرم و بیدارم کرد
-پاشو خوابالو صبحانه بخور ساعت ۹ کلاس داریم
-علی جون من بیخیال شو خوابم میاد
-منم خوابم میاد ولی خب ساعت ۹ کلاس داریم چاره چیه؟
با غر زدن بخاطر اینکه وقت خوابمون کلاس گذاشتن از جام پاشدم و بعد شستن دست و صورت با علیرضا رفتم سلف و صبحانه خوردیم.
ساعت ۹ شد رفتیم کلاس
و طبق معمول من و علی باهم و کنار هم نشستیم . تمام مدت کلاس به دیشب فکر میکردم و اتفاقات شیرینی که گذشت و هنوز طعمش زیر زبونم بود.
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت پنجم
استاد همچنان مو به مو درس میداد
و من غرق افکار خودم بودم. یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به نقاشی کشیدن. از کلاس فقط یه صدای استاد بود که تو گوشم وز وز میکرد. یه چند باری هم علیرضا با گوشهی دستش به من میزد و خلوتم به هم میخورد.
اصلا حواسم به استاد نبود
ته کلاس نشسته بودم و به خیال خودم استاد من و نمیبینه
ناغافل صدای استاد بلند شد
-شما بیا پا تخته
خیالم راحت بود که مخاطب استاد من نیستم
بدون اینکه سرمو از برگه بردارم مشغول نقاشی کشیدن و خطخطی کردن برگه شدم
صدای استاد بلندتر شد
-اقا با شمام
به خودم گفتم نکنه با من باشه
علیرضا با پیس پیس کردن و ایماء و اشاره به من فهموند که مخاطب استاد منم.
با دلهره از جام پاشدم
-ببخشید استاد با منید؟
استاد یه دستی به عینکش زد و گفت
-بیا پا تخته و موضوع بحث رو در قالب مثال توضیح بده
-من استاد؟؟؟
-بله شما
یه نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم
-چشم
علی هم که با دستش لبخندشو پنهان کرده بود رو مخم بود. با بسمالله و صلوات رفتم جلو سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم.
استاد یه چند قدمی نزدیکتر شد و گفت
-شروع کن موضوع بحث رو در قالب مثال توضیح بده
با حالت مظلومانه ای گفتم
-ببخشید استاد میشه بگید موضوع بحث چیه؟؟
با این حرفم کلاس از خنده رفت رو هوا
استاد هم لبخندی زد و گفت
-عجب پس نمیدونی موضوع بحث چیه راستشو بگو داشتی به چی فکر میکردی
-به هیچی استاد
-گفتم راستشو بگو اگه راستشو بگی میگم بنشینی منفی هم بهت نمیدم
یه نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم
-راستش..... به یکی از دوستام اسمش محمدمهدیه تازه باهم آشنا شدیمبهتر از شما نباشه خیلی مرد خوبیه مثل خودمون طلبهست.....
تا تونستم بیوگرافی محمد و بهش دادم اونم قانع شد و با یه بفرمایید استاد رفتم سرجام نشستم
کلاس که تموم شد
با پیشنهاد من رفتیم حرم نماز ظهر رو به امامت اقای مکارم شیرازی خوندیم خیلی حال داد زیارت با رفیق فابریکی مثل علی واقعا میچسبه
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#نکته
💍💍💍💞💞💞💞💍💍💍
حلقه ازدواجتان را همیشه دست کنید. در دست داشتن حلقه نشانهای است برای کسانی که شما را از نزدیک نمیشنـــــاسند و بسیاری از سو تفاهمها را رفع میکند.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
مرد_ها از "قدردانی"ذوق زده میشوند چون به طور مستقیم از بُعد مردانه شان حمایت میشود.
زن_ها از "گفتگو" به هیجان می آیند چون این عمل از بُعد زنانه شان حمایت میکند.
#همدیگر_را_بشناسیم
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#ای_مرد!
همسرت را با دستهایت ببوس..!با چشمهایت,با لبهایت, برایش حرف بزن ، با دهانت تصاحبش کن. و به یاد داشته باش هیچ مردی،با صفحه دوم شناسنامه مالک قلب زنی نخواهد شد.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#زن_امروزی✍
سه قدم برای یک زندگی شاد؛
خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید....
هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید...
بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#خوشبختي
💞 با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمی شود.
💞 باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#همســــرداری
توجه و محبت به همسر از مهمترین مولفههای خوشبختی است. هر چقدر میزان رضایت همسرتان از شما بیشتر باشد، به همان اندازه برای خوشبختی وبه آرامش رساندن خانوادهاش تلاش خواهد کرد.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#زن_امروزی✍
زندگی خصوصیتان را خصوصی نگه دارید، در غیر اینصورت دیگران زندگی شما را وسیله سرگرمی خود خواهند کرد!
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
وظیفه زن "خانه داری" نیست بلکه "خانواده داری" است.
بزرگترین وظیفه مرد " احترام و توجه " به زن است.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#زن_امروزی✍
#برای_یک_بانو
👈خانوما اگه میخواهید شوهرتون به درخواستتون جواب مثبت بدن حتمأ لطفأ و اگه ممکنه و خواهشأ رو از اول جمله درخواستیتون حذف نکنید
👈لازم نیست حلال مشکلات همسرتون باشین فقط بهش فرصت و آرامش بدین تا خودش درخواست همفکری وکمک کنه.
👈دنبال همسرت نرو بهش میدان بده بذار یه زمانی واسه خودش دوستاش یا خونوادش باشه
👈لطفأ راز دار همسرتون باشین
👈آقا و عزیزم و عشقمو هنگام خطاب قرار دادنش فراموش نکنین مخصوصأاااان پیش خونوادش
👈میرین با هم بیرون بدون توجه به سال ازدواج و یا اطرافیانت دستاشو به سفتی بگیر
👈نزد خونوادش و خونوادت از خوبیاش بگو تعریف تمجیدش کن
👈مردا کشته مرده اینن که بهشون افتخار کنی. در هر مورد که ازش بالاتری یجوری رفتار نکن احساس سرخوردگی کنه
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💏شوهرتان را تکراری صدا نزنید
❓حتما شنیده اید که مردها تنوع را دوست دارند. خب چرا شما این کار را برایشان انجام ندهید؟
❤️اورا با لقب های جدید و قشنگ صدا بزنید. شاید برای بار اول و دوم تعجب کند اما بعد برایش دلنشین خواهد شد.
عزیزم، عشقم، نفسم، مهربونم، تکیه گاهم، آرامشم و ...
خلاق باشید و خجالت نکشید. یاد بگیریم عشق را به زبان بیاوریم😍
هوای زندگیتو داریم...❤️
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟 ☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه 🍄قسمت پنجم استاد همچنان م
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت ششم
بعد از نماز و زیارت برگشتیم خوابگاه
خوابگاهمون یه کم دور بود به همین منظور یا با اتوبوس یا با تاکسی و بعضا با پای پیاده در رفت و آمد بودیم.
تو مسیر برگشت محمدمهدی به گوشیم تماس گرفت خوشحالیم با دیدن اسمش روی گوشیم دوچندان شد
باحالت مزاح توام با خنده گفتم
-سلام بر بانوی پاکدامن
-سلام اسماعیل خوبی
-ممنوووون شما چطوری
-خوبم کجایی
-تو خیابون. با علیرضا دارم از حرم برمیگردم
-علیرضا کیه؟؟
-علی دیگه همون که روزش تا دم در همراهیم کرد
علیرضا لبخندی زد و گفت
-سلامش برسون
-علی سلام میرسونه
-تو هم سلام برسون بگو مشتاق دیدار
-جانم مهدی جان کاری داشتی تماس گرفتی درخدمتم
-اها کلا یادم رفته بود. بعدازظهر برنامت چیه؟؟
-برنامههه؟؟ نمیدونم
نگاهی به علی انداختم و گفتم
-علییی بعدازظهر برناممون چیه؟؟ نمیدونی؟؟
-نمیدونم باید برسیم خوابگاه تابلو اعلانات و
ببینیم
-نمیدونم مهدی، علی هم نمیدونه، برای چی میپرسی؟
-هیچی گفتم ببینمت البته اگه وقت داشته باشی
-دیشب همو دیدیم که
-اگه دوست نداری اصراری نمیکنم
-نه نه شوخی کردم، برم خوابگاه بهت اس میدم برناممون چیه
-باشه پس خبر با تو
-چشششم استاد
با خداحافظی محمدمهدی گوشیو قطع کردم
یه چند ثانیه ای تو فکر بودم
که علیرضا پرسید
-چیشد اسماعیل تو فکری
-هیچی گفت میخواد من و ببینه
-دیشب باهم بودین که
-میدونم..... گفت کارم داره
-اها از اون نظر...... حالا میخای چکار کنی؟؟
-هیچی باید ببینم برنامه بعدازظهر چیه. خداکنه برامون کلاس نذاشته باشن وگرنه خیلی بد میشه
تا خود خوابگاه خدا خدا میکردم که بعدازظهر کلاس یا برنامه خاصی نداشته باشیم. بااینکه از اولین دیدارمون چیزی نمیگذره ولی مثل بچه ها ذوق دیدن محمدمهدی رو داشتم
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت هفت
بالاخره بعد از کلی حرف زدن و پیادهروی رسیدیم خوابگاه دوان دوان و باعجله رفتم سمت تابلو اعلانات با دیدن نوشتهی روی برگه بیاختیار خندیدمو با کلی ذوق و هیجان دستمو دور گردن علیرضا حلقه کردم
و گفتم
-اخ جون بعدازظهر کلاس نداریم به جاش زیارت دسته جمعی به سمت جمکران اون هم با پای پیاده برامون گذاشتند.
علیرضا یه اخمی به چهره گرفت
و گفت
-تو که حاجآقا رو میشناسی به موندن تو رضایت نمیده حتما باید بیای
با این حرف انگار یه پارچ آب سرد ریختن روم با ناراحتی گفتم
-راست میگی حالا چکار کنم؟
-به نظر من برو با حاجآقا صحبت کن اجازه بده تو بمونی منم کمکت میکنم
دونفری رفتیم پیش حاجاقا صالحی تو اتاقش بود داشت چای میخورد
-سلام حاجآقا
-سلام حاجآقا
حاجآقا صالحی یه استاد عبوس و جدی بود که هرکسی جرات نمیکرد باهاش حرف بزنه اما حساب من و علیرضا که از شاگرد زرنگاش بودیم با بقیه فرق میکرد.
حاجآقا صالحی با دیدن ما سرشو از رو کتاب برداشت
و گفت
-به به آقایان طلبه امری باشه درخدمتم
نگاهی به علیرضا انداختم و با اشاره ازش خواستم که سر صحبت و باز کنه.
علیرضا هم بیمقدمه گفت
-ببخشید حاجآقا اومدن به جمکران واجبه یعنی شاید بعضیا بخوان برن حرم یا بازاری جایی
-آره واجبه همه باید باشن
-آخه اسماعیل.....
حرف علیرضا رو قطع کردم و گفتم
-حاجآقا امکان داره من نیام جمکران؟
-نه برای چی کجا میخوای بری؟
-هیجا استاد ولییی.....
-ولی چی؟؟
-اگه من نیام خیلی خوب میشه اخه با........
مونده بودم چی بگم
از یه طرف ترس از استاد نمیذاشت حرف بزنم از طرف دیگه محمدمهدی
حاجآقا صالحی یکم جدی تر شد
و گفت
-چرا حرفتو خوردی؟ بگو ببینم جمکران نمیای کجا میخوای بری؟
خواستم جواب بدم که علیرضا به دادم رسید و گفت
-استاد حقیقتش اسماعیل با یکی از دوستاش قرار داره ضروری هم هست به همین خاطر اگه اجازه بدین اسماعیل نیاد ممنون میشیم
حاجآقا یه نگاهی به من انداخت و گفت
-با کی قرار داری؟
-حاجآقا بخدا پسره طلبه هم هست، پسر خوبیه، نگران نباشید
-یعنی تو میخوای علیرضا رو تنها بذاری؟
نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم
-همین یک بار، خواهش میکنم قول میدم تکرار نشه
حاجآقا صالحی با یه لبخند کوتاهی که رو لبش بود گفت
-اشکال نداره ولی حواست باشه بقیه بچهها چیزی نفهمن
از خوشحالی بالا و پایین میپریدم
ناغافل صورت علیرضا رو بخاطر کمک هاش بوسیدمو با یه خداحافظی توام با تشکر از اتاق حاجآقا بیرون اومدیم بیرون
رفتم داخل اتاق گوشیمو برداشتم و به محمدمهدی پیام دادم
-محمد جان وعده ما بعدازظهر ساعت شش
چند لحظه بعد جواب پیامم اومد که نوشته بود
-منتظرتم عزیزدلم اما کجا؟؟
یکم فکر کردم که کجا با محمدمهدی قرار بذارم
حرم_جمکران- نه نه دوره.... رستوران تهران به صرف پیتزا
-محمد جان وعده ما رستوران تهران باطعم پیتزا
-باشه عزیزدلم منتظرتم
محمدمهدی همیشه من رو عزیزدلم صدا میزد وقتی ازش میپرسیدم دلیلش چیه جواب درست و حسابی نمیداد.
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت هشت
کم کم بچه ها داشتند برای رفتن به جمکران آماده میشدند. منم پا به پای اونا لباس پوشیدم و طبق عادت همیشگی بخاطر پوست چربی که داشتم از ضدآفتاب استفاده کردم
بچه ها یک به یک سوار اتوبوس شدند
دست علیرضا رو گرفتم
و گفتم
-سلام من و به آقا برسون یاد منم باش
علیرضا هم طبق عادت همیشگی از روی مزاح همون دیالوگ تکراری رو گفت که
-شماره کارتمو برات میفرستم قبل از دعا پول واریز کنی که حسابی برات دعا کنم
باهم خداحافظی کردیم
اتوبوس با تمام طلبه به سمت جمکران به راه افتاد و من موندم و یه خوابگاه بیسروصدا و خلوت و یکم هم ترسناک
کیفمو برداشتمو به سمت رستوران تهران که حوالی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بود به راه افتادم برای اینکه به موقع برسم سر قرار مجبور شدم تاکسی بگیرم
سوار تاکسی شدم و به محمدمهدی پیام دادم که من راه افتادم
به ثانیه نرسید جواب اومد که
-کماکان منتظرم
تعجب کردم پرسیدم
-کجایی مگه...؟؟ رسیدی؟؟
- آره
-چه زود!!!! هنوز که شش نشده
-خونمون نزدیک حرمه پنج دقیقه کمتر
از اینکه محمدمهدی هم جوار با حضرت معصومهست حسودیم شد با حسرت بهش گفتم
-با بی بی همسایهای؟؟
جوابی نیومد
زیر لب این شعر رو زمزمه کردم
که در صف حضرت معصومهست
همسایه سایه ات بر سرم مستدام باد
نمیدونم چند بار این مصرع رو زمزمه کردم تا رسیدم به حرم
از ماشین پیاده شدم
و بعد از عرض ارادت و ادب خدمت بانو به سمت رستوران تهران حرکت کردم این قدر استرس داشتم که صدای تپش قلبم به وضوح شنیده بود
وارد رستوران شدم
یه نگاهی به چپ و راست انداختم محمدمهدی با دیدن من از جا پاشد و دستی برام تکون داد تا من رو متوجه خودش بکنه
از دیشب خوشکل تر شده بود
یه فرشته در مقابل یه موجود زمینی دلم میخواست فقط نگاش کنم اونم با لحن آرومش صحبت کنه
-سلام مهدی جان خوبی
-به به حاج اسماعیل شما چطوری
-ببخشید دیر کردم حسابی منتظر موندی
-اشکال نداره انتظار چیز خوبیه
این دیالوگش هنوز تو خاطرم هست و همیشه هرکجا لازم باشه بیانش میکنم
-چه خبر مهدی خوش میگذره
مهدی نگاهی به سمت حرم انداخت و گفت
-مگه میشه با وجود بانویی به مهربونی حضرت معصومه (سلام الله علیها) بد بگذره
-خوش به حالت مهدی من آرزومه که یک روز ساکن قم بشم و در جوار حضرت زندگی کنم
-چرا نمیای قم اسماعیل؟ دل بکن از زاهدان اینجا دریاست. تو دریا شنا کن. علم یاد بگیر. معنویت کسب کن.
من که داغ دلم تازه شده بود برای ختم این حرفا لبخندی زدم و گفتم
-دعا کن قسمتم بشه بیام قم
محمدمهدی لبخندی زد و گفت
-انشاالله خب دیگه چه خبر امروز برنامه یا کلاس که نداشتی
-نه خدارو شکر فقط زیارت دستهجمعی به جمکران بود که اونم اجازه گرفتم
-ببخشید بخاطر من از زیارت افتادی
-نه اشکال نداره جبران میکنم
-خب بگو چی سفارش بدم برامون بیارن
-نه عزیزم شما بگو چی سفارش بدم برامون بیارن
با کلی تعارف تیکه پاره کردن قرار شد اینبار رو دعوت محمدمهدی باشیم.
از جاش بلند شد و برای پیتزای مرغ و قارچ به سمت صندوق رستوران رفت من عاشق پیتزا مرغ و قارچم و تنها غذایی هست که همیشه سالم و خوش طعمه
داشتم با گوشیم ور میرفتم
که محمدمهدی اومد با دستش کوبید رو میز و درحالی که داشت این جمله رو میگفت نشست روی صندلی
-تا پونزده دقیقه دیگه غذا آمادهست
-شرمنده کردی مهدی جان کاش میذاشتی من حساب میکردم
محمدمهدی اخم شدیدی به چهره گرفت و گفت
-دوباره نشنوم حرف بیربط بزنی
-باشه بابا من تسلیم
-اسماعیل؟؟
-جانم
-چشماتو ببند
-چیییی؟؟
-گفتم چشماتو ببند
-قایم باشکه؟؟
-حالا تو ببند
چشمامو بستمو با تاکید محمدمهدی که گفت باز نکنیا محکم پلکامو به هم فشار دادم
-خب حالا باز کن
چشمامو آروم باز کردم یه جعبهی خوشکل تو دستش بود با خنده گفتم
-این چیه؟؟
-باز کن ببین
در جعبه رو باز کردم
واااای خدای من انگشت باباقوری خیلی خوشکل بود رکابش خیلی ناز بود با اینکه از انگشتر باباقوری بدم میومد ولی نمیدونم چرا این یکی چرا با بقیه فرق داره
-دستت درد نکنه مهدی جان خیلی قشنگه ولیچرا زحمت کشیدی خجالتم دادی
-نفرمایید قربان شما بیشتر از اینها میارزید این انگشتر رو خریدم تا موقع نماز دستت کنی به یادم باشی و برام دعا کنی
خدا میدونه اون لحظه چه حسی داشتم
وقتی از بهترین دوستت هدیه بگیری انگار دنیا رو بهت دادن نمیدونستم با چه زبونی از محمدمهدی تشکر کنم
فقط یادمه یه مدت طولانی به انگشتری که به انگشتم بود خیره شده بودم و هر از گاهی نگاهمو به سمت محمدمهدی سوق میدادم
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت نه
مثل این بچههای ندید بدید هر از گاهی انگشترو درمیاوردم دوباره دستم میکردم محمدمهدی که از نگاهم خوشحالیم رو فهمیده بود پرسید
-چطوره؟؟ قشنگه؟
-مگه میشه انتخاب تو غلط باشه؟ تو همیشه خوش سلیقهای
-خب اینکه معلومه اگه خوش سلیقه نبودم تو الان اینجا نبودی
با این حرفش خندهم گرفت تکیه دادم به پشتی صندلی و گفتم
-غذا آماده نشد؟؟
-چرا دیگه باید آماده شده باشه
محمد این و گفت و رفت سمت میز مدیر
تا جویای حال غذا بشه یه نگاهی به انگشتر انداختم با اینکه از باباقوری خوشم نمیاد ولی این یکی خیلی تو دل بروئه
تو افکار خودم بودم
که محمدمهدی با دو ظرف پیتزا و نوشابه و کلی خرت و پرت دیگه برگشت
-اینم یه عصرانهی دبش برای دوست یه دبش
-ممنون حسابی زحمت کشیدی
-خواهش میکنم این حرفا کدومه
یه لبخند زیرکانهای زد و گفت
-نوبت شما هم میشه
خندیدم و گفتم
-حتمااااا من همین الان حاضرم قرار بعدیمون رو مشخص کنیم هر رستورانی که بخوای
-حالا فعلا غذاتو بخور سرد میشه از دهن میافته
-راستی مهدی میتونم قبل از خوردن غذا یه خواهشی بکنم
-بگو حاج اسماعیل با جون و دل میشنوم
-امکان داره منو حاج اسماعیل صدا نکنی
-چرا؟؟؟ مگه بده؟؟
-نه بد که نیست ولی یه کم سنگینه آدم احساس غریبی میکنه. همون اسماعیل بگی کافیه.
میدونستم برای محمدمهدی یکم سخته چون این بشر اینقدر باادب بود که صدا زدن افراد به اسم کوچیک رو یه جور بیادبی میدونست با اینکه باب میلش نبود این رو میشد از نگاهش فهمید ولی گفت
-چشم هرجور شما راحتی منم پایم ولی دعا میکنم انشاالله بری مکه تا یه حاجی واقعی بشی
با لقمهای که تو دهنم بود پرسیدم
-مگه حاجی شدن به مکه رفتنه
-نه ولی خب حاجی شدن به مکه رفتن توام بامعرفت که هست... نیست؟؟
-بله حق با شماست. پس یه زحمت داشتم لابلای دعاهات از خدا بخواه دوباره برم مدینه
با شنیدن این حرف محمدمهدی مکث کوتاهی کرد و حتی از جویدن پیتزایی که تو دهنش بود خودداری کرد.
به سمت میز خم شد و با تعجب بسیار پرسید
-چی گفتی؟؟؟
من که اصلا فکر نمیکردم حرفم برای محمدمهدی تعجبآور باشه گفتم
-چیزی نگفتم. فقط دعا کن دوباره برم مدینه این کجاش تعجب داره
-مگه تو قبلا رفتی؟؟
-خب آره. عمره مفرده از طرف حوزه
-باورم نمیشه
من که کمکم داشتم نگران میشدم گفتم
-چی باورت نمیشه؟ مهدی کمکم داری نگرانم میکنی
-تو با این سن کمت رفتی مکه
-خب آره مگه چیه؟؟ اتفاقا من که سنم خیلی بالاست اگه بچههای قنداقی رو میدیدی که بغل پدر مادرشون بودن چی میگفتی
محمدمهدی با حسرت سرش انداخت پایین
و گفت
-خوش بحالت اسماعیل من بهترین فرصتهای زندگیمو از دست دادم. یکیش ثبتنام عمره مفرده از طرف حوزه بود
-میدونی مهدی جریان چیه؟ اینکه هم تو حسرت میخوری هم من. تو از این بابت که چرا نرفتی و من از این بابت که چرا پدر مادرمو باخودم نبردم
یاد بابای خدابیامرزم افتادم
اشک تو چشمام جمع شده بود. نمیخواستم محمدمهدی رو شریک غصههام کنم اشکامو پاک کردم
و با یه خنده زورکی گفتم
-برای حرف زدن وقت زیاده فعلا پیتزامونو بخوریم که از دهن افتاد
محمدمهدی خودشو روی میز خم کرد
و گفت
-نه اتفاقا خیلی مشتاقم از خاطرات سفرت بگی از اینکه چی شد ثبتنام کردی. از مدینه، از امالقریٰ، از کعبه، از قبرستان بقیع
با شنیدن اسم امالقریٰ دلم گرفت
رفتم تو حال و هوای اون روزا و روزای قبلش، روزایی که دغدغه ثبتنام حوزه رو داشتم. روزایی که مسیر زندگیمو عوض کرد. روزایی که التماس میکردم پیش خدا که حوزه قبول شم.
با اینکه ۱۸ سالم بود
و چیز زیادی از حوزه نمیدونستم اما خیلی دلم میخواست پا در این عرصه بذارم و از نزدیک این فضا رو لمس کنم
-به چی فکر میکنی اسماعیل؟؟
باصدای محمدمهدی به خودم اومدم لبخندی زدمو گفتم
-به ۱۲ سال قبل، به امالقریٰ، به مدینه، و خاطرات خوب و بدی که تو مسیر گذشت. حوصله داری بشنوی؟؟
با دیدن شوق و اشتیاقی که تو محمدمهدی برای شنیدن حرفام بود مصمم شدم خاطرات خودمو....... مو به مو براش تعریف کنم.
و اون هم با حوصله و آرامش خاصی به حرفام گوش میداد و خم به ابرو نمیاورد.
خاطراتی که برمیگرده به دوازده سال قبل دقیقاً سالی که تازه ۱۸ سالم شده بود.........
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟
☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه
🍄قسمت ده
نکته👇👇
اسامی بانوان موجود در داستان مستعار میباشد
نکته👆👆
-الو آبجی صدات قطع و وصل میشه نمیتونم بیام کمکت من قراره برای مصاحبه برم ایرانشهر..... صدات نمیاد خداحافظ بچههات هم ببوس.
سارا پشت خط بود اصرار میکرد که تو اسبابکشی برم کمک اون و شوهرش. از قضا هیچکس از ثبتنام من و ناصر و قبولی تو حوزه خبر نداشت.
ناصر دو سالی از من کوچکتر بود
به همین خاطر اختلافات زیادی باهم داشتیم. هرچی من درسخون بودم و ترسو اون جسور بود و اهل کار. ناصر کار فنی رو خیلی دوست داشت برعکس من که فقط به فکر درس بودم و حتی نمیتونستم یه پیچ رو محکم ببندم.
هرجوری بود سارا رو پیچوندم
و با مامان سوار اتوبوس شدمو به سمت ایرانشهر راه افتادیم. از قضا مدیر حوزه امیرالمومنین ایرانشهر خونش نبود که از من مصاحبه بگیره به همین منظور دست از پا درازتر برگشتیم زاهدان.
رفتم پیش حوزه امام صادق زاهدان حاجآقا «آقازاده» که ترک تبریزی بود. یه اقای مهربون و دلسوز.
با پیشنهاد اقای آقازاده پروندمو انتقال دادم زاهدان و شدم طلبه حوزه امام صادق زاهدان
از خوشحالی ذوق مرگ شده بودم
شب تا صبح خواب نداشتم خدا میدونه چقدر جون کندم و خدا میدونه چقدر تو نمازام التماس میکردم که طلبه بشم.
آخرش هم عنایت خدا و اهلبیت علیهمالسلام
شامل حالم شد و شدم طلبه.
۸۶/۶/۱۱ اولین روز طلبگی مصادف بود
با یه اتفاق تلخ و فراموش نشدنی. بعد از نماز صبح شروع کردم به خواندن دعای عهد. مشغول خواندن بودم که تلفن زنگ خورد سرمو از رو مفاتیح بلند کردم
یعنی کی میتونه باشه این وقته صبح؟
-الو بفرمایید
-سلام اسماعیل مامان خونهست؟
-سلام جواد تویی( جواد داماد بزرگ خانوادهمونه، یه شخصیت بی روح و احساس که تو این زمینه از ۷پشت باهم غریبهایم)
آره خونهست یه لحظه گوشی
گوشی تلفن و دادم به مامان
و مشغول خوندن دعای عهد شدم، صدای مامان من رو جلب خودش کرد
-کی بردین بیمارستان؟ الان حالش چطوره؟ بچه چطوره دیدیش؟ چیییییی؟ مُرده؟؟؟
مثل جنزدهها سر از مفاتیح برداشتم
و دویدم سمت تلفن و با هزار دلهره که تصورش هم سخته از مامان پرسیدم
-چی شده مامان جواد چی میگه؟ کی مرده؟
مامان بود و گریههاش
مامان بود و استرسهاش مامان بود و سکوت تلخ
گوشی رو از مامان گرفتم
-الو جواد مامان چی میگه؟ بهاره کجاست؟
-فقط بیاین بیمارستان
-خب چی شده؟ بهاره وضع حمل کرده؟؟
-آره
-خب حالش چطوره؟
-خوبه
-بچه چی؟؟ الو جواد با توام پرسیدم بچه حالش چطوره؟
بعد از یه مکث طولانی جواد حرفی زد که دنیا رو سرم خراب شد
-مرده!
اولین روز طلبگی با مرگ نوزادی شروع شد
که بعد از هشت سال چشم انتظاری قرار بود به دنیا بیاد اما.....
حالم خیلی بد بود
بدتر از اونی که میشه تصور کرد. اولین روز درسیمو با خاطرهای تلخ آغاز کردم فقط خدا میدونه چقدر برامون سخت گذشت
اسمشو گذاشته بودند فاطمه،، فاطمه کوچولویی که نیومده مرده بود.
هر از گاهی پنجشنبه ها میرفتم سرخاکش
و گریه میکردم. تو محیط حوزه آرامشمو حفظ میکردم چون دوست نداشتم کسی از من خبردار بشه.
☘ادامه دارد....
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
#خواص_ماکارونی
مصرف ماکارونی سبب افزایش سطح هورمون سروتونین که یک آرام بخش است میشود پس مصرف آن برای افزایش آرامش کودکان و بخصوص کودکان پیش فعال مفیدست.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#رشد_تکامل_کودک_مهارت
#هفت_ماهگی
☢مهارتهاي اصلي
(اكثركودكان انجام مي دهند)
🔹 بدون كمك مي نشيند
🔹 با حركتي جارويي شكل خود را بطرف اشيا مي كشد
🔹 اصوات را تقليد مي كند
☢مهارتهاي اضافي
(نيمي از كودكان انجام مي دهند)
🔹 سيلاب هارا كنارهم مي گذارد و صداهايي شبيه يك لغت مي سازد
🔹 آغاز خزيدن يا خود را به جلو كشيدن
☢مهارتهاي پيشرفته
(تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند)
🔹 با گرفتن دست به چيزي مي تواند بايستد
🔹 دست را به حالت خداحافظي تكان مي دهد
🔹 اشيا را به هم مي كوبد.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#خاکشیر_تببر_است
این گیاه همچنین ادرارآور است و التهاب کلیه را برطرف میکند.
😷خاکشیر یبوست را برطرف میکند.
از دیگر خواص خاکشیر میتوان به👌 درمان سرخک و مخملک در کودک اشاره کرد.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#ترکیبات_غذایی_چاق_کننده👇
🔹پودر مغزها+نان وپنیر یا کره و مربا
🔹خرما و پسته+شیر
🔹 موز+کره بادام زمینی
🔹موز و عسل+شیر
🔹عسل+ میوه ها
🔹کنجد+برنج
🔹تخم مرغ اب پز +سالاد
🔹تخم مرغ اب پز+کره
🔹ذرت و نخود فرنگی +سالاد
🔹گردو +ماست و دوغ
🔹پوره سیب زمینی+مرغ و ماهی
🔹کره+ سیب زمینی تنوری
🔹کیک خانگی+چایی
🤰👩👧👦اگه مامانی یا داری مامان میشی زود بیا اینجا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کودکان زیر شش سال هر چیزی را ببینند و بشنوند، باور میکنند! پس بسیار مراقب گفتار و رفتارتان باشید. حتی اگر با آنها شوخی می کنید
آنها باور میکنند و وقتی متوجه اشتباه بودن حرفتان شوند، اعتمادشان به شما از بین می رود و دروغگویی را از شما می آموزند.
مثلا این جملات ممنوع را می گویید .
🔸بمیرم برات!
🔸میخورمت!
🔸دیگه مامانت نیستم!
🔸لولو میخوره تورو!
🔸غذا نخوری کوچولو میمونی!
🔸پلیس دستگیرت میکنه!
حتی اگر کسی حرف اشتباهی به فرزندتان زد، سریعا و همان لحظه بگویید؛ "نه اینجوری هم نیست"
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
⛔️فهرست غذاهای ممنوع برای کودک زیر 1 سال⛔️
🥚 سفیده تخم مرغ قبلا تا یکسالگی منع مصرف داشته و جدیدا از ۸ ماهگی مجاز به مصرف هستید
🥛 شیر گاو (در غذای کودک منع مصرف نداره)
🥜 کره بادام زمینی
🍤 صدف - خرچنگ دریایی، میگو
🍫شکلات
🍚 سویا
🐟 ماهی هایی مثل تن، سالمون، خال مخالی و ساردین)
🍓 انواع توت مثل توت فرنگی، توت سفید، شاه توت
🍚 دارچین،ادویه جات،شکر،نمک(ریختن نمک و شکر در غذای کودک ،کودک رو در سنین بزرگسالی مستعد فشار خون و دیابت میکنه)
🍊 مرکبات(پرتقال، گریپ فروت، لیمو، نارنگی)
🥝کیوی، خربزه، آلبالو، گیلاس
🍅 گوجه فرنگی
🍀اسفناج
🍯 عسل
✔️ یادتون باشه این مواد جزو مواد حساسیت زا هستن و در درصد بالایی از کودکان ایجاد حساسیت کردند بنابراین اگر تمایل دارید زودتر به کودک داده بشه با پزشک اطفال مشورت کنید و از مقدار کم شروع کنید.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
راه های #تخلیه_خشم_کودک
- یک کاغذ باطله یا روزنامه به کودک بدهید تا خط خطی یا آن را پاره کند.
- بالشی به او بدهید تا به آن مشت بزند.
- سرش را روی بالش بگذارید و فریاد بزند.
- به محیط آزاد بروید و بگذارید بدود و فریاد بزند.
📝اگر #خشم خود را با این روش ها تخلیه نکند آن را درون خود می ریزد و #عصبانی میشود. اگر عصبانی شود ممکن است رفتارهایی مثل #کتک کاری با همسالان ، #فحش دادن ، #پرتاب_کردن وسایل و اسباب بازی ها ، خاموش و روشن کردن تلویزیون و... از او دیده شود.
به احساسات فرزندتان اهمیت بدهید.
━━═━━⊰❀👩👧👦❀⊱━━═━
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
وقتي فرزند نوپای شما در محلهای عمومي خود را به زمين پرت ميكند و گريه ميكند،
نشان ندهيد هول شديد، دعوا و تنبيه نكنيد و كوتاه هم نياييد.
بلکه او را در آغوش بگيريد و از محل خارج كنيد.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#صبحانه یا #میانوعده مقوی و پرکالری برای کودکان ضعیف
بالای #دوسال
جو دوسر با موز و خلال بادام
مواد لازم:
جو دوسر……………………. ۶۰ گرم (۲۲۸ کالری)
خلال بادام…………………… ۱ قاشق غذا خوری (۶۰ کالری)
موز ………………………… ۲ اسلایس (۲۸ کالری)
عسل ………………………. ۴ قاشق غذا خوری (۲۵۵ کالری)
طرز تهیه:
جو دوسر را با مقداری آب به مدت ۱ الی ۲ دقیقه در ماکروویو، و یا ۳ الی ۴ دقیقه روی اجاق بپزید تا خوب خیس بخورد (میزان غلظت آن را می توانید با کم و زیاد کردن آب بنا بر ذایقه خود تنظیم نمایید)، سپس تمام مواد را به آن اضافه کرده و بدین دلبندتون نوش جان کنه. این صبحانه خوشمزه را به صورت گرم یا سرد می تونه میل کنه .
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#نکات_تربیتی
برای کودک بالای یک سال از ۵درخواست ۳تای آنرا انجام دهید، یکی را با تاخیر و یکی را رد کنید تا هم کودک صبورتر شود هم بداند گاهی امکان رد برخی از خواسته هایش وجود دارد.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae #صبحانه_مقوی_برای_هوش_کودکان(بالای یکسال)
🍽مواد لازم :
جوپرک شده یا ارد جو: نصف فنجان
شیر پاستوریزه: یک فنجان
اب سیب : نصف فنجان
جوانه گندم خرد شده : یک قاشق مربا خوری
🍽طرز تهیه:
جو و شیر را به مدت ۲۰دقیقه با حرارت ملایم بپزید و مرتب به هم بزنید . در 5دقیقه اخر جوانه گندم و اب سیب را به ان اضافه کرده و بپزید تا قوامی مثل ماست پیدا کند .
در صورت تمایل می توان در زمان مصرف ، ان را با کمی عسل یا مربا مخلوط کرد .
👌👌این غذا فوق العاده مقوی میباشد و برای هوش کودک و همینطور وزنگیری انها فوق العادست.
👩👧👦🤰اگه مامانی یا داری مامان میشی زود بیا اینجا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
✅ علائم كمبود ویتامین D در کودکان!
🔻پیشانی برجسته
🔻دیربسته شدن ملاج
🔻دیردندان درآوردن
🔻پوسیدگی زودرس دندانها
🔻ضخامت مچدست
🔻پرانتزی شدن ساقپاها
🔻دیرنشستن
🔻دیربه راه افتادن
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#برنج_کودک را مقوی کنید
گوجه+پلو👈افزایش وزن واشتها
عدس+پلو👈تقویت هوش
ماش+پلو👈تقویت بدن
هویج+پلو👈ضداسهال
کشمش+پلو👈ضدکمخونی،وزن دهنده
کنجد+پلو👈تقویت هوش
زیره+پلو👈ضددل پیچه
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
👩⚕چطوری نفخ رو از بین ببریم؟
اگر زیاد #نفخ میکنید مقداری آب، یک تکه #زنجبیل، کمی آب #لیموترش را استفاده کنید. زنجبیل را با آب دم کنید و بعد لیمو به آن اضافه کنید و بعد از هر وعده غذایی 3 قاشق غذاخوری میل کنید.
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🔴آنچه در مورد مسمومیت کودکان باید بدانید
🔸علائم #مسمومیت کودک چیست؟
#تب، #استفراغ، مدفوع مایعی که مکرر از بدن فرد دفع میشود، وجود خون در مدفوع، ضعف و بیحالی، لرزیدن، چنگ زدن شکم و #بیاشتهایی، از جمله نشانههای مسمومیت هستند.
🔸برخی داروهای بدون نسخه را اگر بیش از اندازه به کودک دهید ممکن است دچار مسمومیت شود. از جمله این داروها #استامینوفن است که در صورت مصرف زیاد به کبد آسیب میرساند. داروهای #سرفه و #حساسیت مانند آنتی هیستامین ها که برای کاهش مخاط استفاده میشود نیز در صورتی که زیاد مصرف شود میتواند آسیب زا باشد.
🔸هرگز غذای کودکان رادر ساعات متوالی بیرون از یخچال نگه ندارید درصورتیکه کودکتان دچار مسمومیت غذایی شده است، تا آنجا که میتوانید به او مایعات بخورانید
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
بیماری هایی که باعث #کوتاهی_قد کودکان می شود 👇
🔻کم خونی
🔻سوء تغذیه
🔻بیماری التهابی
🔻کم کاری تیروئید
🔻بیماری دستگاه گوارشی
🔻کمبود ویتامین دی و کلسیم
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
سفارش تبلیغات
https://eitaa.com/hosyn405
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . #قسمت_سوم تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه ولی از اتوبوس خبر
#به_نام_خدای_مهدی
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
.
#قسمت_چهارم
.
توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام 😊ولی همچنان حوصلم سر میرفت.😕
اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن.
.
-آقای فرمانده پایگاه😒
.
-بله؟!
. -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! 😟
.
-ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم.
.
-اوهوووم.باشه.😕 باهاش صحبت میکردم ولی بر نمیگشت و نگامم نمیکرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش 😑😑
.
تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد
.
-چی شدرسیدیم؟!
.
. -نه برای نمازنگه داشتیم
.
-خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین
.
-خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین
.
-کجا بیام؟!
.
-مگه شما نماز نمیخونین؟!
.
. -روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره😊
.
-لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست
.
-ممنون☺
.
-پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود.
.
مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود.
.
مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد.
.
ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد.😢
.
اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم.
.
گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود.😔 راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی.
تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت:
بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟😯
.
من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز😶😶
.
چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید.
.
سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین.
.
نمیدونستم الان باید بهش چی بگم.
.
دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم.
.
فقط آروم توی دلم گفتم خوشبحالش که میتونه گریه کنه..
.
بالاخره...
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.#قسمت_پنجم
بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها بودن و بچه ها مشغول غذا خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم ورسیدیم دم غذا خوری خانم ها.
.
آقا سید همونطور که سرش پایین بود صدا زدزهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟! .
یه خانم چادری که روسریش هم باچفیه بود جلو اومدو آقا سید بهش گفت:براتون مسافر جدید آوردم.
.
بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم☺
.
نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول اززهرا بدم اومده بود.شاید به خاطر این بود که اقا سید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد😑
.
محیط خیلی برام غریبه بود😟
.
همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه😐
.
دلم میخواست به آقا سید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا 😊😃😃
.
بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دخترمحجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت.گوشیمو در آوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام.
.
حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم.😐
.
دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت.
.
با تعجب به صورتش نگاه کردم😯 که دیدم داره بهم لبخند میزنه☺ از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.
.
-خانمی اسمت چیه؟!
.
-کوچیک شما سمانه😊
.
-به به چه اسم قشنگی هم داری.
.
-اسم شما چیه گلم؟!
.
-بزرگ شما ریحانه😃
.
-خیلی خوشحالم ازاینکه باهات همسفرم☺
.
-اما من ناراحتم😆😑
.
-ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم.😕
.
-اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.😑مسجد نشستی مگه؟ 😐
.
-خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم.منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها😊 😂
.
-یا خدا.عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما 😆😆
.
-حالا چه ذکری میگفتی؟!😕
.
-داشتم الحمدلله میگفتم.
.
-همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟!
.
-اره
.
-خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟😯😯
.
-چرا عزیزم.نگفته هم خدا میشنوه.اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم با این ذکر خو بگیره.😊
.
-آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود 😆😄
.
-و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک