#سن ازدواج 👩❤️👨
⁉️ گاهی #سوال پیش مییاد که:
آیا بهتر نیست کمی دیرتر #ازدواج کنیم تا هم از نظر اقتصادی اوضاع بهتری داشته باشیم و هم آمادگیهای لازم پیدا کنیم تا بتونیم #زندگی بهتری تشکیل بدیم🤔
✅ اینکه یک نفر بعد از ازدواج زندگیش خوب بشه یا بد، خیلی ربطی به سن نداره؛ حتی سن بالا موقع ازدواج اثر #منفی هم داره.😔
⚠️
👈 چون طبیعتاً هرچه سن #انسان بالاتر بره شخصیتش شکل گرفته و در کنار فرد دیگری سخت میتونه خودش روتغییر بده، و دچار مشکلاتی خواهند شد که درنتیجه باید سختیهای بیشتری بکشند.
🔷اما در سن پایین، افراد راحت تر با #اخلاقیات همدیگه کنار میان😉
✔️ علت اصلی مشکلات زندگی در بُعد #اقتصادی مسائل دیگری هست؛
مثلاً تصمیمات #دولت و #حکومت که در کاهش توان اقتصادی #جوانان موثره.
👌
😒 یا گاهی در #محاسبات مشکل پیش میاد و دچار شکست اقتصادی می شیم؛
پس #شکست اقتصادی ربطی به سن ازدواج نداره.❌
✨خداوند متعال بارها #تضمین نموده، رزق بنده خودش رو که ازدواج کنه افزایش میده و او را بینیاز میکنه.👏
💕 در مورد تواناییهای لازم برای ازدواج هم که افراد سوال میکنند،
میگیم مگر #ازدواج چه توانایی هایی نیاز داره⁉️
برخی افراد زندگی را به قدری سخت میگیرن که #انگارازدواج یه فرایند پیچیده و دشواره.🥺
➖ما یه #قاعده ی کلی و ساده رو عرض کردیم که
⬅️آقا #محبت کنه و خانم #اطاعت.♥️
اگر افراد همین مورد👆 رورعایت کنند میتونن تا آخر عمر از زندگیشون #لذت ببرند.💞
👈یکسری مسائل زناشویی هم هست که شش ماه، یک سال بعد از ازدواج افراد به همه چیز آگاهی پیدا میکنند.✅
واقعا ازدواج اینقدر پیچیده نیست که یه نفر ۳۰ ساله بشه تا بتونه #مهارتهای زندگی مشترک را به دست آورد.⚠️
موارد بسیاری داشتیم در سنین پایین ازدواج کردند و بهترین #زندگی هارو دارند.😌🎀
🔴 علت اصلی طلاق و #مشکلات خانوادگی:
1⃣ یکی #عدم_نگاه_درست به ازدواج و انتخاب همسر است.👍
2⃣و یکی هم #راحتطلبی😱
که خیلی از افراد حاضر نیستند که سختی هایی روتحمل کنند و تا کوچکترین مشکل و بحثی پیش مییاد میخوان که #طلاق بگیرن.😢
🌺🍃🌸🌷🌹🌷🌸🍃🌺
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🇮🇷برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..🇮🇷
🌟رمان #سرزمین_زیبای_من
🌍قسمت #چهل_وهفتم
🌟کانون شرارت
دوره زبان فارسی تموم شد ...
ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود ...بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد ... .
سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود ... امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد ...
باید می فهمیدم ...
اصلا من به خاطر همین اومده بودم ... .
شروع به مطالعه کردم ...
هر مطلبی که پیرامون #حکومت و #رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم ...
گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی ... یک ظهر تا شب طول می کشید ...
گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم ... .
و این نتیجه ای بود که پیدا کردم ...
حکومت زمین به خدا تعلق داره ...
و پیامبر و اهل بیتش، #واسطهزمین و آسمان ... و #ریسمانالهی هستن ... و در زمان غیبت آخرین امام ... حکومت در دست #فقیهجامعالشرایط، امانته ... .
حکومت الهی ...
امت واحد ...
مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری ...
مبارزه با برده داری ...
تلاش در جهت تحقق عدالت ...
و ...
همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود ... مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم...
اما نکته دیگه ای هم بود ...
عشق به خدا... عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله ...
عشق از #دیدما، ارتباط دو جنس بود ... و این مفهوم برام قابل فهم نبود ... اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد ...
مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است ... انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن ...
اما عشق به خدا؟ ...
و عجیب تر، ماجرای #کربلا ...
چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست ... و #بهراحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن... .
خودشون رو یک امت واحد می دونن ... و #هیچمرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره ... .
تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم ... و اینکه چرا همه شون با هم #ایران رو هدف گرفته بودن ...
شیوع این تفکر در بین جامعه #غرب ... به معنای #مرگ و #نابودی اونها بود ... .
مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه ... و در #قلب کشوری که متولد شده اند ... قلب خودشون برای جای دیگه ای ... و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه ... .
برای اونها، ایران تنها ...
هیچ ترسی نداشت ... تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که ... برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد ... .
جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم ...
حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم ... حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم ...
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر ...
#ازاسلام ... و #ازحکومتایران ... .
ادامه دارد..
نویسنده؛ شهید مدافع حرم #طاهاایمانی
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #پنجاه_وشش
باز به یاد پدر مى افتى....
مگر #چند سال از #شهادت پدر گذشته است؟
پدر از آن #خانه_محقر و کوچک، بر تمام #عالم اسلام حکم مى راند...
و اینان فقط براى #حکومت بر #کوفه چه #دارالاماره اى بنا کرده اند؟!
از این پس هر چه ظلم و ستم بر سر مردم جهان مى رود، باعث و بانى اش همان #غاصب_اولى است.
✨اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک.✨
#سرحسین را پیش از کاروان به دارالاماره رسانده اند و در #طشتى_زرین پیش روى #ابن_زیاد نهاده اند....
ابن زیاد با #تفاخر و تبختر بر تخت تکیه زده است و با #چوبى که در دست دارد، بر #لب و #دندان حسین مى زند، و قیحانه مى خندد و مى گوید:
_✨چه زود پیر شدى حسین ! امروز تلافى روز بدر!
و تو با خودت فکر مى کنى که آیا روزى سخت تر از امروز در عالم هست؟
مى فهمى که این صحنه را تدارك دیده اند تا به هنگام ورود شما، تتمه #عزت و جلالتان را هم #به_خیال_خود فرو بریزند....
در میان حضار، چشمت به #زیدبن_ارقم صحابى #خاص پیامبر مى افتد...
با ریش و مو و ابرویى سپید و اندامى نحیف و تکیده
.
در دلت به او مى گویى :
_✨تو چرا این صحنه را تاب مى آورى زید بن ارقم ؟
#زید، ناگهان از جا بلند مى شود و با لرزشى در صدا فریاد مى زند:
_نکن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار. به خدا که من بارها و بارها شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام.
و گریه امانش را مى برد.
ابن زیاد مى گوید:
_خدا گریه ات را زیاد کند. براى این فتح الهى گریه مى کنى؟ اگر پیر و خرفت نبودى ، حتم گردنت را مى زدم.
زید در میان گریه پاسخ مى دهد:
_پس بگذار با بیان حدیث دیگرى خشمت را افزون کنم:
'''من به چشم خودم دیدم که پیامبر نشسته بود، #حسن را بر پاى #راست و #حسین را بر پاى #چپ نشانده بود، دو دست بر سر آن دو نهاده بود و به خدا عرضه مى داشت :
(خدایا! این دو و مومنان صالح را به دست تو مى سپارم.)
ببین ابن زیاد! که با امانت رسول خدا چه مى کنى ؟!
و منتظر پاسخ نمى ماند....
به ابن زیاد پشت مى کند و راه خروج پیش مى گیرد و در حالیکه از #ضعف و #پیرى آرام آرام قدم بر مى دارد، زیر لب به حضار مجلس مى گوید:
_از امروز دیگر #برده دیگرانید. فرزند فاطمه را کشتید و زاده مرجانه را امیر خود کردید. او کسى است که خوبانتان را #مى_کشد و بدانتان را به #خدمت مى گیرد. بدبخت کسى که به این #ننگ و #ذلت تن مى دهد.
یکى به دیگرى مى گوید:
_اگر شنیده باشد ابن زیاد این کلام را، سر بر تن زید باقى نمى ماند.
#اولین_نقشه ابن زیاد با اعتراض زید به هم مى ریزد...
و ابن زیاد به نقشه هاى دیگر خود فکر مى کند.
تو #گوشه_ترین_مکان را براى نشستن انتخاب مى کنى و مى نشینى.
#بلافاصله زنان دیگر به دورت حلقه مى زنند و تو را چون #نگینى در میان مى گیرند.
#سجاد در نزدیکى تو و بقیه نیز در اطراف شما مى نشینند.
ابن زیاد چشم مى گرداند و نگاهش بر روى تو متوقف مى ماند....
با لحنى سرشار از تبختر و #تحقیر مى پرسد:
_آن زن ناشناس کیست ؟
کسى پاسخ نمى دهد.
دوباره مى پرسد...
ادامه دارد