eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
ازدواج 👩‍❤️‍👨 ⁉️ گاهی پیش می‌یاد که: آیا بهتر نیست کمی دیرتر کنیم تا هم از نظر اقتصادی اوضاع بهتری داشته باشیم و هم آمادگی‌های لازم پیدا کنیم تا بتونیم بهتری تشکیل بدیم🤔 ✅ اینکه یک نفر بعد از ازدواج زندگیش خوب بشه یا بد، خیلی ربطی به سن نداره؛ حتی سن بالا موقع ازدواج اثر هم داره.😔 ⚠️ 👈 چون طبیعتاً هرچه سن بالاتر بره شخصیتش شکل گرفته و در کنار فرد دیگری سخت می‌تونه خودش روتغییر بده، و دچار مشکلاتی خواهند شد که درنتیجه باید سختی‌های بیشتری بکشند. 🔷اما در سن پایین، افراد راحت تر با همدیگه کنار میان😉 ✔️ علت اصلی مشکلات زندگی در بُعد مسائل دیگری هست؛ مثلاً تصمیمات و که در کاهش توان اقتصادی موثره. 👌 😒 یا گاهی در مشکل پیش میاد و دچار شکست اقتصادی می شیم؛ پس اقتصادی ربطی به سن ازدواج نداره.❌ ✨خداوند متعال بارها نموده، رزق بنده خودش رو که ازدواج کنه افزایش می‌ده و او را بی‌نیاز می‌کنه.👏 💕 در مورد توانایی‌های لازم برای ازدواج هم که افراد سوال می‌کنند، می‌گیم مگر چه توانایی هایی نیاز داره⁉️ برخی افراد زندگی را به قدری سخت می‌گیرن که یه فرایند پیچیده و دشواره.🥺 ➖ما یه ی کلی و ساده رو عرض کردیم که ⬅️آقا کنه و خانم .♥️ اگر افراد همین مورد👆 رورعایت کنند می‌تونن تا آخر عمر از زندگیشون ببرند.💞 👈یکسری مسائل زناشویی هم هست که شش ماه، یک سال بعد از ازدواج افراد به همه چیز آگاهی پیدا می‌کنند.✅ واقعا ازدواج این‌قدر پیچیده نیست که یه نفر ۳۰ ساله بشه تا بتونه زندگی مشترک را به دست آورد.⚠️ موارد بسیاری داشتیم در سنین پایین ازدواج کردند و بهترین هارو دارند.😌🎀 🔴 علت اصلی طلاق و خانوادگی: 1⃣ یکی به ازدواج و انتخاب همسر است.👍 2⃣و یکی هم 😱 که خیلی از افراد حاضر نیستند که سختی هایی روتحمل کنند و تا کوچکترین مشکل و بحثی پیش می‌یاد می‌خوان که بگیرن.😢 🌺🍃🌸🌷🌹🌷🌸🍃🌺 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🇮🇷برای شدن باید شد..🇮🇷 🌟رمان 🌍قسمت 🌟کانون شرارت دوره زبان فارسی تموم شد ... ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود ...بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد ... . سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود ... امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد ... باید می فهمیدم ... اصلا من به خاطر همین اومده بودم ... . شروع به مطالعه کردم ... هر مطلبی که پیرامون و جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم ... گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی ... یک ظهر تا شب طول می کشید ... گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم ... . و این نتیجه ای بود که پیدا کردم ... حکومت زمین به خدا تعلق داره ... و پیامبر و اهل بیتش، و آسمان ... و هستن ... و در زمان غیبت آخرین امام ... حکومت در دست ، امانته ... . حکومت الهی ... امت واحد ... مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری ... مبارزه با برده داری ... تلاش در جهت تحقق عدالت ... و ... همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود ... مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم... اما نکته دیگه ای هم بود ... عشق به خدا... عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله ... عشق از ، ارتباط دو جنس بود ... و این مفهوم برام قابل فهم نبود ... اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد ... مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است ... انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن ... اما عشق به خدا؟ ... و عجیب تر، ماجرای ... چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست ... و حاضرن جانشون رو در راه اون بدن... . خودشون رو یک امت واحد می دونن ... و برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره ... . تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم ... و اینکه چرا همه شون با هم رو هدف گرفته بودن ... شیوع این تفکر در بین جامعه ... به معنای و اونها بود ... . مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه ... و در کشوری که متولد شده اند ... قلب خودشون برای جای دیگه ای ... و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه ... . برای اونها، ایران تنها ... هیچ ترسی نداشت ... تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که ... برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد ... . جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم ... حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم ... حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم ... وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر ... ... و ... . ادامه دارد.. نویسنده؛ شهید مدافع حرم
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت باز به یاد پدر مى افتى.... مگر سال از پدر گذشته است؟ پدر از آن و کوچک، بر تمام اسلام حکم مى راند... و اینان فقط براى بر چه اى بنا کرده اند؟! از این پس هر چه ظلم و ستم بر سر مردم جهان مى رود، باعث و بانى اش همان است. ✨اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک.✨ را پیش از کاروان به دارالاماره رسانده اند و در پیش روى نهاده اند.... ابن زیاد با و تبختر بر تخت تکیه زده است و با که در دست دارد، بر و حسین مى زند، و قیحانه مى خندد و مى گوید: _✨چه زود پیر شدى حسین ! امروز تلافى روز بدر! و تو با خودت فکر مى کنى که آیا روزى سخت تر از امروز در عالم هست؟ مى فهمى که این صحنه را تدارك دیده اند تا به هنگام ورود شما، تتمه و جلالتان را هم فرو بریزند.... در میان حضار، چشمت به صحابى پیامبر مى افتد... با ریش و مو و ابرویى سپید و اندامى نحیف و تکیده . در دلت به او مى گویى : _✨تو چرا این صحنه را تاب مى آورى زید بن ارقم ؟ ، ناگهان از جا بلند مى شود و با لرزشى در صدا فریاد مى زند: _نکن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار. به خدا که من بارها و بارها شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام. و گریه امانش را مى برد. ابن زیاد مى گوید: _خدا گریه ات را زیاد کند. براى این فتح الهى گریه مى کنى؟ اگر پیر و خرفت نبودى ، حتم گردنت را مى زدم. زید در میان گریه پاسخ مى دهد: _پس بگذار با بیان حدیث دیگرى خشمت را افزون کنم: '''من به چشم خودم دیدم که پیامبر نشسته بود، را بر پاى و را بر پاى نشانده بود، دو دست بر سر آن دو نهاده بود و به خدا عرضه مى داشت : (خدایا! این دو و مومنان صالح را به دست تو مى سپارم.) ببین ابن زیاد! که با امانت رسول خدا چه مى کنى ؟! و منتظر پاسخ نمى ماند.... به ابن زیاد پشت مى کند و راه خروج پیش مى گیرد و در حالیکه از و آرام آرام قدم بر مى دارد، زیر لب به حضار مجلس مى گوید: _از امروز دیگر دیگرانید. فرزند فاطمه را کشتید و زاده مرجانه را امیر خود کردید. او کسى است که خوبانتان را و بدانتان را به مى گیرد. بدبخت کسى که به این و تن مى دهد. یکى به دیگرى مى گوید: _اگر شنیده باشد ابن زیاد این کلام را، سر بر تن زید باقى نمى ماند. ابن زیاد با اعتراض زید به هم مى ریزد... و ابن زیاد به نقشه هاى دیگر خود فکر مى کند. تو را براى نشستن انتخاب مى کنى و مى نشینى. زنان دیگر به دورت حلقه مى زنند و تو را چون در میان مى گیرند. در نزدیکى تو و بقیه نیز در اطراف شما مى نشینند. ابن زیاد چشم مى گرداند و نگاهش بر روى تو متوقف مى ماند.... با لحنى سرشار از تبختر و مى پرسد: _آن زن ناشناس کیست ؟ کسى پاسخ نمى دهد. دوباره مى پرسد... ادامه دارد