🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #بیستم
پس چیزى بگو....
چرا مقابل #من بر سکوى #سکوت ایستاده اى و #نگاهت را به #خیمه_ها
دوخته اى.
عباس من !
این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود:
✨و تکون الجبال کالعهن المنفوش.(9)✨
آخر این نگاه تو نگاه نیست .
قارعه است .
قیامت است :
✨یکون الناس کالفراش المبثوت.(10)✨
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! شیواتر از چشمهاى تو چیست ؟
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟
تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . #سخن_گفتن_بانگاه که براى تو مشکل نیست.
و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از #دست_و_زبان ، کار بر نمى آید.
برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.
وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ،
تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.
اگر براى وداع هم آمده اى ،
من با تو یکى دردانه خدا! تاب #وداع ندارم.
مى بینمت که #مشک_آب را به دست #راست گرفته اى و #شمشیر را در دست #چپ ، یعنى که #قصدجنگ ندارى.
با خودت مى اندیشى ؛
اما دشمن که الفباى #مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟!
و با خودت زمزمه مى کنى ؛
بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:
✨و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین(11)✨
چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست #راست تو را قطع مى کند.
اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین #حضور است .
تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟!
تو حتى وقتى در شریعه ، به #آب نگاه مى کنى ، به جاى #خودت ، تمثال #حسین را مى بینى...
و چه #خرسند و #سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى...
نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به #مقام_فناء رسیده اى...
و #درخودت هیچ از #خودت نمانده است و تمامى #حسین شده است.
پس این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است .
دلت را پرداخته اى براى همین امروز.
#مشک را به دست #چپت مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛
دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟
و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ، #شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى.
✨ یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار(12)✨
#مشک را به #دندان مى گیرى و به #نگاه_سکینه فکر مى کنى...
عباس جان !
من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ،
#توان_وداع با تو را ندارم.
من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو #هرچیز، حتى آب را مى دهى تا #آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند.
به لحظه اى که تو در پرهیز از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.
جانم فداى #اشکهاى تو!
گریه نکن عباس من !
دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقى نیست .
سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است .
چشم انتظار تو.
اول کسى که در آنجا به #پیشواز تو مى آید، سکینه است ،
سکینه فقط آنچنان در #ذات_خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است.
تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار!
من؟!
به من نیندیش عباس من !
اندیشه من پاى #رفتنت را #سست نکند.
تا وقتى #خدا هست ، #تحمل همه چیز ممکن است .
و همیشه خدا هست .
خدا همینجاست که من ایستاده ام.
برو آرام جانم......
ادامه دارد