تن از پله ها رفتم بالا ،رفتم تو اتاقم
درو قفل کردم که باز این دیونه نیاد تو اتاقم
لباسمو عوض کردم ،کیفمو برداشتم رفتم پایین
زیبا: نوید جان سفارش نکنماااا،یه لباس خیلی خوشگل براش بگیر
نوید: چشم
زیبا: نزاری لباسای بنجول و با حجابی انتخاب کنه هااا
نوید: چشم حتما
- زیبا جان اجازه میدین بریم
زیبا: اره برین
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
اصلا با هم حرف نزدیم
رفتیم ،یه مزون لباس عروس خیلی بزرگ
لباسای خیلی شیکی داشت
چقدر حیف که حتی هیچ حسی به لباس عروس نداشتم
یه خانم که کارمند مزون بود اومد سمتمون
& سلام خوش اومدین،درخدمتم1 7
نوید: سلام خانم ،یه لباس شیک میخواستم ،جدید باشه
& بفرمایید همراه من تشریف بیارین
همراه خانومه رفتیم ،چند تا لباس نشونمون داد
نوید: رها جان کدومو انتخاب میکنی ؟
- نگاهش کردم: هر کدومو خودت دوست داری
&کمتر خانمی پیدا میشه ،از شوهرش بخواد که انتخاب کنه ،بهتون تبریک میگم
نوید: خیلی ممنونم ،پس لطفن اینو بدین بپوشه ببینه خوشش میاد یا نه
- نمیخواد ،خوشم اومده ازش
& عزیزم نمیخوای یه بار بپوشی ،شاید تنگ یا گشاد باشه ،براتون درستش کنیم
مجبور شدم برم لباسو بپوشم
در اتاق پرو قفل کردم ،لباسمو درآوردم و پوشیدم، هر چند خوشم نیومد از مدلش ولی مجبورم سکوت کنم ،لباسو درآوردم
و لباسای خودمو پوشیدم
درو باز کردم. رفتم بیرون
- خانمی اندازه اس
& چرا نزاشتین آقاتون ببینه
-(نمیدونستم چی بگم): نمیخواستم تکراری بشم با این لباس
نویدم خندش گرفت
- ببخشید یه شنل هم میخواستم
& چشم
پول و پرداخت کردیم و رفتیم
نوید : خوب بریم واسه حلقه ازدواج
- بریم
یعنی اون روز هرجایی که نوید گفت من همراش رفتم
نزدیکای غروب بود که منو رسوند خونه
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_نهم
- خداحافظ
نوید: خداحافظ عزیزم
رفتم تو خونه و وسیله ها رو پرت کردم روی مبل و خودم رفتم توی اتاقم
لباسمو عوض کردمو دراز کشیدم
زیبا اومد تو اتاقم
زیبا: چرا لباساتو پایین انداختی
- خسته بودم دیگه جون بالا اوردنشونو نداشتم،بزارین یه گوشه
زیبا: من از دست تو دیونه نشم خوبه ولا
بعد رفتن مامان،گوشیم زنگ خورد
نگار بود
- سلام نگار جان
نگار: سلام بر عروس خانم
- عع نگار تو هم اذیتم میکنی؟
نگار : ببخش خواستم بخندیم
- آی که چقدر هم خندیدم
نگار : رها الان جدی جدی میخوای زنش بشی
(نمیتونستم ،فعلن از نقشه ام به نگار بگم): مگه کاره دیگه ای هم میتونم بکنم
نگار: رها ،یه چاقویی چیزی همرات داشته باش که اگه یه موقع خواست کاری انجام بده ،از خودت دفاع کنی
- باشه ،چشم1 9
نگار: راستی ،امروز دسته جمعی ساز زدیم ،جات خیلی خالی بود
- چه خوب،راستی عروسیم بیایااا
نگار: وایی رها من از نوید میترسم
- واا مگه میخواد بخوره تو رو،عروسی دوستت داری میای
نگار: باشه ،ببینم چی میشه ،قول نمیدم
- باشه ،آدرس تالارو برات میفرستم ،چون خودم بیرون نمیتونم بیام
نگار :باشه ،عزیزم
- فعلن بخوابم ،خیلی خستم
نگار: بخواب گلم ،شبت خوش
صبح روز عروسی رسید
به زور با صدای زیبا بیدار شدم
زیبا: رها پاشو نوید پایین زیر پاش علف زده
(باشنیدن این کلمه ،از مثل موشک از جام بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم
کیفمو برداشتم
رفتم تو اتاق هانا،هانا خواب بود ،بوسیدمش و رفتم پایین
زیبا جعبه لباس عروس و داد دست نوید
رفتم نزدیک زیبا شدم
- زیبا جون یه کم پول میخوام واسه شاباش دادن ؟
نوید: نمیخواد ،من بهت میدم
زیبا: نه بابا شما چرا ،صبر کن عزیز الان میام
زیبا هم رفت و با چند تا تراول برگشت
- دستتون درد نکنه
بغلش کردم و خداحافظی کردم
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_دهم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه
نوید گوشیشو برداشت و شماره گرفت
نوید: الو ساناز کجایی پس
ما الان نزدیکای آرایشگاهیم
باشه هر چه زودتر بیا
- ساناز میخواد بیاد ؟
نوید: اره گفتم بیاد تنها نباشی
(اینو دیگه کجای دلم بزارم)
رسیدیم آرایشگاه ،از ماشین پیاده شدم
درو بستم
نوید: رها؟
- بله
نوید: اینقدر هولی زنم بشی که لباس عروست یادت رفته؟
- اره ،خیلی
لباسو گرفتم ازش
- خوب حالا برو دیگه
نوید: منتظرم تا ساناز بیاد ،تو برو داخل
رفتم وارد آرایشگاه شدم
ده دقیقه بعد ساناز خواهر نوید اومد
- سلام
ساناز: سلام عزیزم ،مبارکت باشه
رو کرد به آرایشگر
ژیلا جون ،سفارشیاااا
ژیلا: چشم گلم
نزدیکای غروب آماده شدم ،لباسو پوشیدم ،شنل و سرم گذاشتم
ساناز : ای جااانم ،دوماد ببینه پس میافته ،رها جان شنلت و بنداز ،قشنگی لباست همه رفت زیر شنل
- باشه تالار رسیدم در میارم
ساناز : الهی قربونت برم
(ساناز واسه نوید زنگ زد)
ساناز: الو نوید ،
بیا که عروسمون آماده شده
نوید نمیدونی چه عروسکی شده
باشه خداحافظ
- کی میاد ساناز جون
ساناز: گفت نیم ساعت دیگه اینجاست
- باشه
حالا نوبت ساناز بود که باید آرایش و شینیون میشد
یه ربع گذشته بود و من نمیدونستم چیکار کنم
یه دفعه یه فکری یه ذهنم رسید
به نگار پیام دادم برام زنگ بزنه
نگار زنگ زد
- الو سلا