eitaa logo
🦋 زُلال سخن 🦋
2.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
127 فایل
📙 مطالب ناب مهدوی،مذهبی،سیاسی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #آماده_ظهور_باشید #نزدیک_قله_ایم 🍀کپی از کانال حلال به شرط 🌹صلوات نذر ظهور امام زمان(عج) 🌹و سلامتی امام خامنه‌ای 🔰ارتباط با ادمین @Fadaee260
مشاهده در ایتا
دانلود
ا1⃣ 🌼❤️ ❤️🌼 🍃💞ماه پانزده شبه دامن خود را جمع كرده ، ميدان آسمان را ترك مى گفت ، و هاله آن با نماى اندوهبارى همچون اشك از چشم آسمان مى غلطيد. 🌼🌸 🍃 تاريكى اندام سنگين خود را به ماوراء افق ها مى كشيد و لحظه اى بعد در و ديوار شهر تاريخى (سامرا) نقاب سياه ظلمت را كنار زده ، سپيده دم پيشانى خود را به ريگزارهاى تفتيده صحرا و گردنه تپه ها مى سائيد. نسيم صبحگاهى بوسه بر لب دجله و صورت نخلهاى پير و جوان مى زد، گوئى دنيا مى خواست جلال و شكوه خاصى به خود بگيرد. 🌼🌸 🍃 اولين اشعه طلائى روز، چون تيرى خون آلود سينه سياه افق را شكافت ، صداى مؤ ذن اوج گرفت و در همه جا طنين انداخت : ✨ الله اكبر، الله اكبر دروازه سحر باز شد، صبحى خجسته ، روزى مبارك ، روزى كه با تمام روزها متفاوت بود. 🌼🌸 🍃هنوز نداى عظمت خدا گوش جان را نوازش مى داد كه در يكى از خانه هاى شهر تاريخى (سامرا) طفلى به دنيا آمد، كه او هم بلافاصله سرود عظمت خدا را بر لب راند، انگشت سبابه خود را به سوى آسمان بلند كرد وگفت : ✨ الحمد لله رب العالمين ، و صلى الله على محمد و آله. 🌼🌸 🍃 شادى سرور بر همه جا دامن كشيد و برق شعف از ديدگان مادر بيرون مى زد، پدر در حالى كه موج نشاط از جام چشمانش فرو مى ريخت چنين گفت : 🌼🌸 ✨ الحمدلله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى ، اشبه الناس بر سول الله خلقا و خلقا، يحفظه الله تبارك و تعالى فى غيبته ، و يظهره ، فيملا الارض قسطا و عدلا، كما ملئت جورا و ظلما: 🦋(سپاس و ستايش خداوندى را كه مرازنده نگه داشت ، تا جانشينم را كه از منست و در سيرت و صورت شبيه ترين مردم به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) است ، با چشم خود ببينم . خدايش او را در پشت پرده نگه مى دارد و سپس ظاهر مى شود و زمين را پر از عدل و داد مى كند آن چنانكه پر از ظلم و ستم شده است). 🌼🌸 🍃سخنان پدر بدينسان پايان يافت. آب در گلوى (حكيمه ) عمه امام حسن عسكرى عليه السلام خشكيده بود، و حيرت و تعجب بر چهره ها نقش شگفت زده بود، نفس ها از سينه هابيرون نمى آمد، و اشكى از شوق و تعجب در چشمها گردش مى كرد. 🌼🌸 🍃 فضيلت و شرف همچون سايه اى سنگين بر سر مولود بال گسترده بود، و در سيمايش موجى از لبخند در درياى اشك شنا مى كرد. او هنوز در آغوش گهواره آراميده بود، به (ابو نصر خادم ) فرمود: 🍃(مرا مى شناسى ؟ من خاتم اوصياء هستم ، خداوند به وسيله من ، بلاها را از اهل و شيعه ام دفع مى كند). 🌼🌸 🍃 غريو عظيم و روح بخشى كه از دهانه گلويش بلند مى شد، عظيم تر و شكوهمندتر از هر صدايى در جهان ، امواج فريادش را پراكنده ساخت تا دنيا را زير موج خويش نهان سازد. كسى جراءت نمى كرد به نوزاد نزديك شود، او دنيايى از عظمت را با خود آورده بود. 🌼🌸 🍃 او پيش از آفتاب چشم به اين جهان گشود، تا هميشه آفتاب را پشت سر قرار دهد. بدين ترتيب تولد شگفت انگيزترين انسان تحقق يافت . 🦋واين لحظه پر شكوه در 15 شعبان 255 هجرى اتفاق افتاد. 💔 او چند لحظه بعد، غيبت 74 ساله خود راكه (غيبت صغرى ) ناميده مى شود. آغاز كرد و دستى نيرومند در آستين غيبت فرو رفت . 🌼 🍃در دوران غيبت صغرى شيعيان مى توانستند به توسط نواب خاص آن حضرت : عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان ، حسين بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى پرسشها و مشكلات خود را به ناحيه مقدسه برسانند و پاسخهاى لازم را دريافت نمايند. 🍁ولى با درگذشت چهارمين نائب خاص در نيابت خاصه بسته شده و شيعيان به دستور آن حضرت موظف شدند كه در مسائل شرعى به (نواب عام ) يعنى مراجع تقليد مراجعه كرده ، در رويدادها و مسائل اجتماعى به فتواى آنها عمل كنند. 🌼 🍂 وبدين ترتيب حجت در پشت پرده غيبت پنهان گرديد، تا روزى پس از سپرى شدن غيبت كبرى ظهور كند و به جنايت و خيانت انسانها خاتمه دهد و پرچم توحيد را بر فراز كره خاكى به اهتزاز درآورد.💞🍃 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝
ا2⃣ 🌼 🍃💞شيخ صدوق با سلسله اسناد خود از حكيمه خاتون روايت مى كند كه فرمود: امام حسن عسكرى عليه السلام كسى را نزد من فرستاد و پيغام فرستاد: 💞 عمه جان امشب براى افطار به نزد ما بيا، زيرا امشب شب نيمه شعبان است ، و آن شبى است كه خداى تبارك و تعالى حجتش را كه حجت خدا در روى زمين است ، در آن پديد خواهد آورد. 💞 حكيمه مى گويد: پرسيدم : مادرش كيست ؟ فرمود: نرجس. عرضه داشتم : جانم به فدايت ، هيچ اثر حمل در او نمى بينم . 💞 فرمود: آرى ، ولى حقيقت همان است كه به تو گفتم . حكيمه مى گويد: چون بر نرجس خاتون وارد شدم سلام كردم نشستم . 💞 نرجس خاتون در برابرم نشست كه كفشهايم را در آورد و گفت: اى سرور من عصر به خير. 💞 گفتم: بلكه شما سرور من و سرور خاندان من هستيد. نرجس خاتون سخنم را قطع كرد و گفت: اين چه حرفى است عمه جان؟!. 💞 گفتم: دخترم خداوند امشب به تو فرزندى عطا خواهد كرد كه آقاى دو جهان و سرور دو سراى مى باشد. نرجس خاتون اظهار شرمسارى كرد. 💞 چون از نماز عشا پرداختم افطار كردم و خوابيدم ، در نيمه هاى شب برخاستم و نماز شب را به جاى آوردم ، او هنوز خواب بود و هيچگونه ناراحتى نداشت . هنگامى كه از تعقيبات فارغ شدم باز هم خوابيدم ، يكبار ديگر بيدار شدم ، ديدم او هنوز خواب است . 💞 بعدا او نيز برخاست ، نماز شب را ادا كرد و مشغول استراحت شد. من به صحن خانه رفتم تا از فرا رسيدن اذان صبح آگاه شوم ، ديدم سپيده نخستين همچون دم گرگ پديدار گشته ، ولى نرجس خاتون همچنين خفته بود.💞 اينجا بود كه دچار شك و ترديد شدم ، كه ناگاه امام حسن عسكرى عليه السلام از همانجا كه نشسته بود به من بانگ زد: : عمه شتاب نكن ، آگاه باش كه وعده الهى نزديك است. 💞🍃 ... 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝
ا3⃣ 🌼 🌼 🍃💞 ... من نشستم و مشغول تلاوت سوره هاى الم سجده و يس شدم پس ناگهان نرجس خاتون مضطرب و هراسان برخاست . 💞 پس به سويش دويدم و گفتم: در امان خدا و در پناه نام خدا باشى. سپس پرسيدم: آيا چيزى حس مى كنى؟ گفت: آرى ، عمه جان.💞 گفتم: بر اعصاب خود مسلط باش و آرامش خود راحفظ كن ، كه اين همان وعده الهى است كه به تو نويد داده بودم. 💞 حكيمه مى گويد: يك لحظه من و نرجس را حالت رخوت و بى خبرى فرا گرفت ، ناگهان متوجه شدم كه نور يزدان قدم در عرصه گيتى نهاده است . 💞 جامه را كنار زدم ديدم كه حجت خدا اعضاى سجده را بر زمين نهاده ، پيشانى بندگى بر آستان معبود گذاشته است . 💞 او را در آغوش كشيدم و ديدم بسيار پاك و پاكيزه است . در همان لحظه صداى امام عسكرى را شنيدم كه خطاب به من مى فرمود: هلمى الى ابنى يا عمه: عمه جان پسرم را پيش ‍ من بياور. 💞 حجت خدا را پيش پدر بردم ، يك دست خود را پشت و يك دست ديگر را زير تهيگاه كودك قرار داد و پاهاى نو رسيده را بر روى سينه اش چسبانيد.💞 زبان مباركش را در دهان نوزاد قرار داد، دست مباركش را بر چشمها، گوشها و مفاصل او كشيد. سپس فرمود: پسرم سخن بگو.💞 حجت خدا بر يكتائى خداوند و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گواهى داد، آنگاه بر يكايك امامان ، از اميرمؤ منان تا پدر بزرگوارش درود فرستاد، و ساكت شد. 💞 امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عمه جان او را ببر كه به مادرش سلام كند، بعدا به نزد من بياور. او را به نزد نرجس خاتون بردم ، بر او سلام كرد، آنگاه به خدمت امام عليه السلام برگردانيدم و در كنارش نهادم . 💞 فرمود: عمه جان روز هفتم به نزد ما بيا. حكيمه مى گويد: فرداى آن روز كه براى تقديم سلام به حضور امام حسن عسكرى عليه السلام رفته بودم ، جامه را از روى گهواره كنار زدم كه مولايم را زيارت كنم ، او را نديدم . 💞 عرض كردم: فدايت شوم ، سرورم كجاست؟ فرمود: : عمه جان او را به كسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد.💞 روز هفتم به خدمت امام عليه السلام رفتم و سلام كردم ، فرمود: پسرم را به پيش من بياور. رفتم و سرورم را در پارچه اى كه پيچيده شده بود به خدمتش آوردم . 💞 امام حسن عسكرى عليه السلام همانند دفعه پيشين زبان در دهان او نهاد. گوئى شير يا عسل به او مى داد. سپس فرمود: پسرم سخن بگو. 💞 لبان نازكتر از گلش باز شد و بر يكتائى خداوند و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گواهى داد، و بر پيامبر و ا ئمه عليه السلام درود فرستاد، تا به پدر بزرگوارش رسيد، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود: 💞 وارثين_ونمكن_لهم_فى_الأرض_ونرى_فرعون_و_هامان_وجنودهما_منهم_ماكانوا_يحذرون 💞 "به نام خدای بخشایشگر مهربان، ما اراده کرده ایم به کسانی که در روی زمین به ضعف و زبونی کشیده شده اند منت بگذاريم، آنان را پیشوایان خلق و وارثان زمین قرار دهیم.💞 در روی زمین به آنها قدرت و سیطره دهیم، به فرعون و هامان و لشکریانش، آنچه را که از آن بیمناک بودند بنمائیم."💞🍃 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝
هدایت شده از 🦋 زُلال سخن 🦋
ا1⃣ 🌼❤️ ❤️🌼 🍃💞ماه پانزده شبه دامن خود را جمع كرده ، ميدان آسمان را ترك مى گفت ، و هاله آن با نماى اندوهبارى همچون اشك از چشم آسمان مى غلطيد. 🌼🌸 🍃 تاريكى اندام سنگين خود را به ماوراء افق ها مى كشيد و لحظه اى بعد در و ديوار شهر تاريخى (سامرا) نقاب سياه ظلمت را كنار زده ، سپيده دم پيشانى خود را به ريگزارهاى تفتيده صحرا و گردنه تپه ها مى سائيد. نسيم صبحگاهى بوسه بر لب دجله و صورت نخلهاى پير و جوان مى زد، گوئى دنيا مى خواست جلال و شكوه خاصى به خود بگيرد. 🌼🌸 🍃 اولين اشعه طلائى روز، چون تيرى خون آلود سينه سياه افق را شكافت ، صداى مؤ ذن اوج گرفت و در همه جا طنين انداخت : ✨ الله اكبر، الله اكبر دروازه سحر باز شد، صبحى خجسته ، روزى مبارك ، روزى كه با تمام روزها متفاوت بود. 🌼🌸 🍃هنوز نداى عظمت خدا گوش جان را نوازش مى داد كه در يكى از خانه هاى شهر تاريخى (سامرا) طفلى به دنيا آمد، كه او هم بلافاصله سرود عظمت خدا را بر لب راند، انگشت سبابه خود را به سوى آسمان بلند كرد وگفت : ✨ الحمد لله رب العالمين ، و صلى الله على محمد و آله. 🌼🌸 🍃 شادى سرور بر همه جا دامن كشيد و برق شعف از ديدگان مادر بيرون مى زد، پدر در حالى كه موج نشاط از جام چشمانش فرو مى ريخت چنين گفت : 🌼🌸 ✨ الحمدلله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى ، اشبه الناس بر سول الله خلقا و خلقا، يحفظه الله تبارك و تعالى فى غيبته ، و يظهره ، فيملا الارض قسطا و عدلا، كما ملئت جورا و ظلما: 🦋(سپاس و ستايش خداوندى را كه مرازنده نگه داشت ، تا جانشينم را كه از منست و در سيرت و صورت شبيه ترين مردم به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) است ، با چشم خود ببينم . خدايش او را در پشت پرده نگه مى دارد و سپس ظاهر مى شود و زمين را پر از عدل و داد مى كند آن چنانكه پر از ظلم و ستم شده است). 🌼🌸 🍃سخنان پدر بدينسان پايان يافت. آب در گلوى (حكيمه ) عمه امام حسن عسكرى عليه السلام خشكيده بود، و حيرت و تعجب بر چهره ها نقش شگفت زده بود، نفس ها از سينه هابيرون نمى آمد، و اشكى از شوق و تعجب در چشمها گردش مى كرد. 🌼🌸 🍃 فضيلت و شرف همچون سايه اى سنگين بر سر مولود بال گسترده بود، و در سيمايش موجى از لبخند در درياى اشك شنا مى كرد. او هنوز در آغوش گهواره آراميده بود، به (ابو نصر خادم ) فرمود: 🍃(مرا مى شناسى ؟ من خاتم اوصياء هستم ، خداوند به وسيله من ، بلاها را از اهل و شيعه ام دفع مى كند). 🌼🌸 🍃 غريو عظيم و روح بخشى كه از دهانه گلويش بلند مى شد، عظيم تر و شكوهمندتر از هر صدايى در جهان ، امواج فريادش را پراكنده ساخت تا دنيا را زير موج خويش نهان سازد. كسى جراءت نمى كرد به نوزاد نزديك شود، او دنيايى از عظمت را با خود آورده بود. 🌼🌸 🍃 او پيش از آفتاب چشم به اين جهان گشود، تا هميشه آفتاب را پشت سر قرار دهد. بدين ترتيب تولد شگفت انگيزترين انسان تحقق يافت . 🦋واين لحظه پر شكوه در 15 شعبان 255 هجرى اتفاق افتاد. 💔 او چند لحظه بعد، غيبت 74 ساله خود راكه (غيبت صغرى ) ناميده مى شود. آغاز كرد و دستى نيرومند در آستين غيبت فرو رفت . 🌼 🍃در دوران غيبت صغرى شيعيان مى توانستند به توسط نواب خاص آن حضرت : عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان ، حسين بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى پرسشها و مشكلات خود را به ناحيه مقدسه برسانند و پاسخهاى لازم را دريافت نمايند. 🍁ولى با درگذشت چهارمين نائب خاص در نيابت خاصه بسته شده و شيعيان به دستور آن حضرت موظف شدند كه در مسائل شرعى به (نواب عام ) يعنى مراجع تقليد مراجعه كرده ، در رويدادها و مسائل اجتماعى به فتواى آنها عمل كنند. 🌼 🍂 وبدين ترتيب حجت در پشت پرده غيبت پنهان گرديد، تا روزى پس از سپرى شدن غيبت كبرى ظهور كند و به جنايت و خيانت انسانها خاتمه دهد و پرچم توحيد را بر فراز كره خاكى به اهتزاز درآورد.💞🍃 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝
هدایت شده از 🦋 زُلال سخن 🦋
ا2⃣ 🌼 🍃💞شيخ صدوق با سلسله اسناد خود از حكيمه خاتون روايت مى كند كه فرمود: امام حسن عسكرى عليه السلام كسى را نزد من فرستاد و پيغام فرستاد: 💞 عمه جان امشب براى افطار به نزد ما بيا، زيرا امشب شب نيمه شعبان است ، و آن شبى است كه خداى تبارك و تعالى حجتش را كه حجت خدا در روى زمين است ، در آن پديد خواهد آورد. 💞 حكيمه مى گويد: پرسيدم : مادرش كيست ؟ فرمود: نرجس. عرضه داشتم : جانم به فدايت ، هيچ اثر حمل در او نمى بينم . 💞 فرمود: آرى ، ولى حقيقت همان است كه به تو گفتم . حكيمه مى گويد: چون بر نرجس خاتون وارد شدم سلام كردم نشستم . 💞 نرجس خاتون در برابرم نشست كه كفشهايم را در آورد و گفت: اى سرور من عصر به خير. 💞 گفتم: بلكه شما سرور من و سرور خاندان من هستيد. نرجس خاتون سخنم را قطع كرد و گفت: اين چه حرفى است عمه جان؟!. 💞 گفتم: دخترم خداوند امشب به تو فرزندى عطا خواهد كرد كه آقاى دو جهان و سرور دو سراى مى باشد. نرجس خاتون اظهار شرمسارى كرد. 💞 چون از نماز عشا پرداختم افطار كردم و خوابيدم ، در نيمه هاى شب برخاستم و نماز شب را به جاى آوردم ، او هنوز خواب بود و هيچگونه ناراحتى نداشت . هنگامى كه از تعقيبات فارغ شدم باز هم خوابيدم ، يكبار ديگر بيدار شدم ، ديدم او هنوز خواب است . 💞 بعدا او نيز برخاست ، نماز شب را ادا كرد و مشغول استراحت شد. من به صحن خانه رفتم تا از فرا رسيدن اذان صبح آگاه شوم ، ديدم سپيده نخستين همچون دم گرگ پديدار گشته ، ولى نرجس خاتون همچنين خفته بود.💞 اينجا بود كه دچار شك و ترديد شدم ، كه ناگاه امام حسن عسكرى عليه السلام از همانجا كه نشسته بود به من بانگ زد: : عمه شتاب نكن ، آگاه باش كه وعده الهى نزديك است. 💞🍃 ... 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝
هدایت شده از 🦋 زُلال سخن 🦋
ا3⃣ 🌼 🌼 🍃💞 ... من نشستم و مشغول تلاوت سوره هاى الم سجده و يس شدم پس ناگهان نرجس خاتون مضطرب و هراسان برخاست . 💞 پس به سويش دويدم و گفتم: در امان خدا و در پناه نام خدا باشى. سپس پرسيدم: آيا چيزى حس مى كنى؟ گفت: آرى ، عمه جان.💞 گفتم: بر اعصاب خود مسلط باش و آرامش خود راحفظ كن ، كه اين همان وعده الهى است كه به تو نويد داده بودم. 💞 حكيمه مى گويد: يك لحظه من و نرجس را حالت رخوت و بى خبرى فرا گرفت ، ناگهان متوجه شدم كه نور يزدان قدم در عرصه گيتى نهاده است . 💞 جامه را كنار زدم ديدم كه حجت خدا اعضاى سجده را بر زمين نهاده ، پيشانى بندگى بر آستان معبود گذاشته است . 💞 او را در آغوش كشيدم و ديدم بسيار پاك و پاكيزه است . در همان لحظه صداى امام عسكرى را شنيدم كه خطاب به من مى فرمود: هلمى الى ابنى يا عمه: عمه جان پسرم را پيش ‍ من بياور. 💞 حجت خدا را پيش پدر بردم ، يك دست خود را پشت و يك دست ديگر را زير تهيگاه كودك قرار داد و پاهاى نو رسيده را بر روى سينه اش چسبانيد.💞 زبان مباركش را در دهان نوزاد قرار داد، دست مباركش را بر چشمها، گوشها و مفاصل او كشيد. سپس فرمود: پسرم سخن بگو.💞 حجت خدا بر يكتائى خداوند و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گواهى داد، آنگاه بر يكايك امامان ، از اميرمؤ منان تا پدر بزرگوارش درود فرستاد، و ساكت شد. 💞 امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عمه جان او را ببر كه به مادرش سلام كند، بعدا به نزد من بياور. او را به نزد نرجس خاتون بردم ، بر او سلام كرد، آنگاه به خدمت امام عليه السلام برگردانيدم و در كنارش نهادم . 💞 فرمود: عمه جان روز هفتم به نزد ما بيا. حكيمه مى گويد: فرداى آن روز كه براى تقديم سلام به حضور امام حسن عسكرى عليه السلام رفته بودم ، جامه را از روى گهواره كنار زدم كه مولايم را زيارت كنم ، او را نديدم . 💞 عرض كردم: فدايت شوم ، سرورم كجاست؟ فرمود: : عمه جان او را به كسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد.💞 روز هفتم به خدمت امام عليه السلام رفتم و سلام كردم ، فرمود: پسرم را به پيش من بياور. رفتم و سرورم را در پارچه اى كه پيچيده شده بود به خدمتش آوردم . 💞 امام حسن عسكرى عليه السلام همانند دفعه پيشين زبان در دهان او نهاد. گوئى شير يا عسل به او مى داد. سپس فرمود: پسرم سخن بگو. 💞 لبان نازكتر از گلش باز شد و بر يكتائى خداوند و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گواهى داد، و بر پيامبر و ا ئمه عليه السلام درود فرستاد، تا به پدر بزرگوارش رسيد، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود: 💞 وارثين_ونمكن_لهم_فى_الأرض_ونرى_فرعون_و_هامان_وجنودهما_منهم_ماكانوا_يحذرون 💞 "به نام خدای بخشایشگر مهربان، ما اراده کرده ایم به کسانی که در روی زمین به ضعف و زبونی کشیده شده اند منت بگذاريم، آنان را پیشوایان خلق و وارثان زمین قرار دهیم.💞 در روی زمین به آنها قدرت و سیطره دهیم، به فرعون و هامان و لشکریانش، آنچه را که از آن بیمناک بودند بنمائیم."💞🍃 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝