#چالش_شهدایی
❤حداقل سه تا از دوستات رو به کانال شهدا بیار و ثوابش رو تقدیم کن به یک شهید
🌺میدونی وقتی واسطه ی رفاقت دوستات با شهدا بشی، چقدر ثواب گیرت میاد؟
🔹توی این روزهای آشفته ، دوستات رو دعوت کن به کانال شهدا ، تا پای خاطرات شهیدامون دلشون آروم بگیره
🌺به دوستات بگو دعوتید به اینجا...
@zolfaghare_galbam 🌸
🕊 بعضیها به شعر
بعضی به ترانه
برخی به فیلم
و عدهای هم به کتاب
پناه می برند
اما مدت هاست
که آدم ها
به همدیگر
پناه نمی برند..
🍁 @zolfaghare_galbam 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت باسرسعادت حضرت زینب(س) مبارک❤️❤️❤️
@zolfaghre_glbam
🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ به رغم مدعیانی که منع عشق کنند؟!
💖 جمال و چهره تو حجت موجه ماست
⚘⚘⚘
@zolfaghare_galbam⚘
⭕️ابراهیم میگفت:
🌹بهتره که شبها زود بخوابیم تا نماز صبح رو اول وقت و سرحال بخونیم. کسی که نماز ظهر و مغرب رو اول وقت بخونه هنر نکرده چون بیدار بوده. آدم باید نماز صبح هم اول وقت بخونه.
#شهیدابراهیمهادی💚
@zolfaghare_galbam⚘
بچھ ها
سابقھ نشون دادھ براے تمناے شهادت
نباید بھ سابقھ خودت نگاھ کنے...!
-راحـــت باش :)
مواظب باش شیطون نگھ بهت تو لیاقت نداری!
#حاجاقاپناهیان🌱
@zolfaghre_glbam
🌹
#سیدنا_خامنهای😍♥️
لبخند علی نشان رحمت دارد
یعنی که خدا به ما عنایت دارد
وقتی که ولیِّ اَمر ما خامنهایست☺️
پس مهدی فاطمه ولایت دارد
@zolfaghare_galbam 🌸
#صبح و باران و #غزل در دست دوست
صبح زیبای #شقایق ها بخیر
خنده لب های تو ، یک #جرعه_عشق❤️
ای گلم ! این صبح عاشق ها بخیر
#صبحتون_شهدایی 🌸
@zolfaghare_galbam 🌸
یوسف زهرا جانم بقربانت ☔☔:
«« *#بهترین_زیبایی_های_خلقت*»»
🌱 زیباترین *کلام*:بسم الله...
🌱زیباترین *تکیه گاه*:خدا
🌱زیباترین *دین*:اسلام
🌱زیباترین *خانه*:کعبه
🌱زیباترین *بانگ*:تکبیر
🌱زیباترین *آواز*:اذان
🌱زیباترین *ستون*:نماز
🌱زیباترین *معجزه*:قرآن
🌱زیباترین *سوره*:حمد
🌱زیباترین *قلب*:یاسین
🌱زیباترین *عروس*:الرحمن
🌱زیباترین *محافظ*:آیةالکرسی
🌱زیباترین *عمل*:عبادت
🌱زیباترین *زیارت*:خانه خدا
🌱زیباترین *منزل*:بهشت
🌱زیباترین *مهاجر*:هاجر
🌱زیباترین *صابر*:ایوب(ع)
🌱زیباترین *معمار*:ابراهیم(ع)
🌱زیباترین *قربانی*:اسماعیل(ع)
🌱زیباترین *مولود*:عیسی(ع)
🌱زیباترین *جوان*:یوسف(ع)
🌱زیباترین *انسان*:پیامبراسلام
🌱زیباترین *پارسا*:علی(ع)
🌱زیباترین *مادر*:زهرا(س)
🌱زیباترین *مظلوم*:امام حسن مجتبی(ع)
🌱زیباترین *شهید*:امام حسین(ع)
🌱زیباترین *ساجد*:امام سجاد(ع)
🌱زیباترین *عالم*:امام محمد باقر(ع)
🌱زیباترین *استاد*:امام صادق(ع)
🌱زیباترین *زندانی*:امام کاظم(ع)
🌱زیباترین *غریب*:امام رضا(ع)
🌱زیباترین *فرزند*:امام جواد(ع)
🌱زیباترین *راهنما*:امام هادی(ع)
🌱زیباترین *اسیر*:امام حسن عسکری(ع)
🌱زیباترین *منتقم*:امام زمان(عج)
🌱زیباترین *عمو*:حضرت عباس(ع)
🌱زیباترین *عمه*:حضرت زینب(ع)
🌱زیباترین *سرباز*:علی اکبر(ع)
🌱زیباترین *غنچه*:علی اصغر(ع)
🌱زیباترین *شب سال*:شب قدر
🌱زیباترین *سفر*: حج
🌱زیباترین *محل تولد*:کعبه
🌱زیباترین *لباس*: احرام
🌱زیباترین *ندا*: فطرت
🌱زیباترین *سرانجام*: شهادت
🌱زیباترین *جنگ*: نفس عماره
🌱زیباترین *ناله*: نیایش
🌱زیباترین *اشک*: اشک از توبه
🌱زیباترین *حرف*: حق
🌱زیباترین *حق*: گذشت
🌱زیباترین *رحمت*: باران
🌱زیباترین *سرمایه*: زمان
🌱زیباترین *لحظه*: پیروزی
🌱زیباترین *کلمه*: محبت
🌱زیباترین *یادگاری*: نیکی
🌱زیباترین *عهد*: وفا
🌱زیباترین *دوست*: کتاب
🌱زیباترین *کتاب*: قرآن
🌱زیباترین *زینت*: ادب
🌱زیباترین *روزهفته*: جمعه
🌱زیباترین *خاک*: تربت کربلا
🌱زیباترین *ابزار*: قلم
🌱زیباترین *روزسال*: مبعث
🌱 زیباترین *بیابان*: عرفات
🌱 زیباترین *مزار*: شش گوشه
🌱زیباترین *شعار*: صلوات
🌱زیباترین *قبرستان*: بقیع
🌱زیباترین *زمین*: کربلا
🌱زیباترین *آرزو*: فرج مهدی
🍂زیباترین *پایان*: التماس دعا
@zolfaghre_glbam🌹
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هشتم 💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخمها برایش کهنه نمیشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانهاش نشاند.
خودم نمیدانستم اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوریام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»
💠 صورتم را در شانهاش فرو میکردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشکهایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان #زینبیه پیچید.
رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، حرمت #حرم و خون ما با هم شکسته میشد.
💠 میتوانستم تصور کنم #تکفیریهایی که حرم را با مدافعانش محاصره کردهاند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا میخواستم #شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریدهاش را نبینم.
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با #مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از #نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم :«من نمیترسم مصطفی!»
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»
💠 از هول #اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت #شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته #داریا منو سپردی دست #حضرت_سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به #حضرت_زینب (علیهاالسلام)!»
💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این #حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!»
💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم #مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای #عاشقانه عشقش را به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میسپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
💠 در برابر نگاهم میرفت و دامن #عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
میدانستم رفتن #امام_حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت #حرم همهمه شد.
💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین #لبیک_یا_زینب در صحن حرم پیچید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam 🌸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجاهم
💠 دو ماشین نظامی و عدهای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمیشد حلقه #محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم میدود.
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفسنفس افتاد :«زینب #حاج_قاسم اومده!»
💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم #سردار_سلیمانی را میگوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید :«تمام منطقه تو محاصرهاس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»
بیاختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و بهخدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی #حاج_قاسم با همان بدن پارهپاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!»
💠 #سردار_سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانیاش را در سرمای صبح #زینبیه با چفیهای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمهای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به #حرم، گرای مسیر حمله را میداد.
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست #سردار_سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره #حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که #داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در #زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
💠 حالا دل کندن از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بیتاب حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله #لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای #حزبالله به زیارت برویم.
💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی #حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»
دیدن حرمی که به ظلم #تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»
💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای #شیعه و #سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، #امام_علی (علیهالسلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به چشم خود ببینیم.
💠 بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که #تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم #داریا بمونیم بعد برگردیم #زینبیه؟»
💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا میمونیم و به کوری چشم #داعش و بقیه تکفیریها این #حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!»...
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam 🌸
💛رمان #دمشق_شهر_عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در #سوریه و با اشاره به گوشهای از رشادتهای مدافعان حرم بهویژه سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی و سردار شهید #حاج_حسین_همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
💚 هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم #حاج_قاسم_سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه
دوستان نظراتان و پیشنهادات را درباره کانال ذوالفقار قلبم و رمانی قراره بعد از رمان #دمشق_شهر_عشق بزاریم بگید🙃❤️❤️
https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
خوشحال میشیم نظراتتان را بدونیم😍
....:
🌷🌷🌷
👨"ﻣﺮﺩ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻋﻘﻠﺶ" ﺑﻨﮕﺮ ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺛﺮﻭﺗﺶ" !!
👍👍👍
👩"ﺯﻥ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻭﻓﺎﯾﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺟﻤﺎﻟﺶ" !!
👍👍👍👍
👬"ﺩﻭﺳﺖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻣﺤﺒﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﮐﻼﻣﺶ" !!
👍👍👍👍
💏"ﻋﺎﺷﻖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺻﺒﺮﺵ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ" !!
👍👍👍👍
💰"ﻣﺎﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺑﺮﮐﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ" !!
👍👍👍👍
🏡"ﺧﺎﻧﻪ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ" !!
👍👍👍👍
❤️"ﺩﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﭘﺎﮐﯿﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺻﺎﺣﺒﺶ" !!
👍👍👍👍👍
🙇"فرزند" را به "ایمانش" بنگر ؛ نه به "وفاداریش" !!
👍👍👍👍
👨👩👧"پدر" و "مادر" را فقط ؛ بنگر !! هر چه بیشتر ؛ بهتر !!
@zolfaghare_glbam🌹
⚜یلدا را اینگونه تعریف کنیم:
🍃ی: یا صاحب الزمان
🍃ل: لوایت را علم کن
🍃د: دیگر جدایی بس است
🍃ا: اللهم عجل لولیک الفرج
@zolfaghare_galbam⚘