eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
158 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: @zolfaghare_galbam 🌸
•﷽• : • اگر یڪ روز فڪر از ذهنت دور شـد و آن را ڪـــردے حتما فرداے آن روز را بگیــر... ✨
📚 استفاده از اسپری تنفسی هنگام روزه 💠 سوال: مبتلا به هستم و در روز چند مرتبه باید از استفاده کنم، مصرف هنگام روزه داری چه حکمی دارد؟ ✅ جواب: استعمال اسپری که حاوی داروی رفع است برای روزه دار اشکال ندارد و موجب بطلان نمی شود.
+🌸🍃 . 💛 . امـام‌رضا[علیه‌السلام]: . هر ڪس ماه رمضان یک آیـه از ڪتاب خدا را قرائت کند، مثل این است ڪه در ماه‌هاۍ دیگر تمام قرآن را بخواند...🕊️ . 📚بحارالانوار.ج ۹۳.ص۳۴۶ @zolfaghar_seiad_Ali🕊
☑️ شاهنامه: روزه، کردار مردان خداست حکیم ابوالقاسم فردوسی در می‌گوید: طهمورَث پادشاه ایران، یاری وفادار به نام شَهرَسپ داشت که هر روز را و هر شب را به می‌ایستاد. در اثر همنشینی با از بدی‌ها پیراسته شد. حکیم فردوسی در بیان این داستان می‌گوید: نماز شب و روزه، آیین کسی است که خداوند جهاندار، حبیب او باشد. یعنی نماز شب و روزه، نشانه‌ی دوستان خداوند است. خنيده بهر جاى شهرسپ نام نزد جز بنيكى بهر جاى گام همه روز بسته ز خوردن دو لب بپيش جهاندار بر پاى شب چنان بردل هر كسى بود دوست نماز شب و روزه آيين اوست
مضمضه کردن روزه دار 📚سوال: اگر فردی در حال (برای شستشوی دهان یا مضمضه* قبل از وضو و یا خنک کردن دهان و با اعتماد به اینکه آب فرو نمی رود) عمداً آب وارد دهان خود کند ، اما بی‌اختیار آب فرو رود آیا روزه باطل است و باید آن را قضا نماید؟ 💠 جواب: اگر روزه دار هنگام وضو با اطمینان به اینکه آب از حلق فرو نمی رود، کند و آب بی‌اختیار فرو رود، درصورتی که این کار برای وضویِ نماز ِواجب باشد، روزه‌ صحیح است ولی اگر برای وضویِ نماز غیر واجب باشد و یا برای غیر وضو مانند خنک شدن و امثال آن باشد و آب بي اختيار فرو رود، بنابر احتياط واجب روزه باطل است و بايد قضاي آن روز را بگیرد. * گرداندن آب در دهان هنگام وضو مستحب است.
برنامه امام تغییر نمی کرد‏ 🔸‏‏همۀ برنامه های حضرت امام روی ساعت مشخصی انجام می گرفت. از استحمام‏‎ ‎‏گرفته تا قدم زدن، نماز، مطالعه و مرور مطالب سیاسی کشور و حتی دیدار با‏‎ ‎‏نزدیکانشان بر مبنای نظمی خاص بوده. نقل شده است که وقتی ایشان در قم بودند،‏‎ ‎‏مغازه داران آن شهر ساعتهای خویش را بر مبنای عبور امام می کردند؛ مثلاً اگر‏‎ ‎‏امام رأس ساعت پنج از مقابل مغازه ای عبور می کردند، هر روز عبور ایشان رأس همین‏‎ ‎‏ساعت انجام می گرفت. 🔹امام حتی ساعت خواب مشخصی داشتند که رأس ساعت ده‏‎ ‎شب می خوابیدند و نکته خیلی جالب این بود که هیچ موقع این نظم امام به هم‏‎ ‎‏نمی خورد. امام هر شب یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح نماز شب می خواندند و‏‎ ‎‏این امر هیچ موقع تغییر نمی کرد. همچنین نیم ساعت قبل از اذان ظهر شروع به قرائت‏‎ ‎‏قرآن می نمودند و درست وقت اذان برمی خاستند تا نماز را به جای آورند.