🌹طنز جبهه😜 (29):👇
🌿...استاد سیاه کردن بچه ها بود😎 یک روز ذوق فریبرز گل کرد و به نیروها گفت: «میخوام یه بازی تازه یادتون بدم؟»👇
ـ بچه ها گفتند, چه بازی جدیدی هست؟!
ـ گفت: همه توی چادر جمع بشید تا بگم.😇 توی چادر جمع شدیم و بازی «تاج گذاری»🎩 شروع شد! هیچکس سر درنیاورد تا خودش توضیح داد که یک "کلاه مخصوص" دست من هست، این "کلاه" سر همه گذاشته می شود. اگر اندازه بود آن فرد یک تومان می گیرد اگر اندازه نبود باید یک تومان بدهد...
🌿... منتهی دو شرط دارد😊 اول باید چراغ ها خاموش باشد. دوم اینکه یک نفر باید این کار را از یک طرف شروع کند و به نوبت سر همه بگذارد... 😞بازی شروع شد😖 وکمی خندیدیم 😜 و چراغ خاموش شد. اولین نفر مجبور شد یک تومان بدهد چون کلاه اندازه سرش نبود، نفر دوم... وقتی به من رسید یک تومانیام را آماده نگه داشته بودم...😁
🌿...وقتی خواست کلاه را بردارد دستی هم به صورتم کشید و رفت سراغ بغلی دستیام😜 بالاخره بازی تمام شد و چراغ روشن شد.قیافه ها دیدنی بود! از خنده روده بر شده بودیم. فریبرز دوست شلوغ ما از داخل آب گرمکن حمام، گردان دوده ها را جمع کرده و توی"کلاه مخصوص"
🎩 ریخته بود و در آن تاریکی با دست سیاهش صورت هر که را لمس کرده بود وکلاه سرش گذاشته بود,سرش را با دوده وصورتش را بادست سیاه کرده بود😍
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه