4.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ فوق العاده جانسوز...
استاد معاونیان"
۸ شوال سالروز تخریب حرم ائمه بقیع علیهم السلام
◾به حق ائمه بقیع علیهم السلام اللهم عجل لولیک الفرج
@zoohoornazdike
فــــــــــوری!!
حمله سپاه به تروریستها در اربیل!
نیروی زمینی سپاه صبح امروز مواضع گروههای تروریستی در اربیل را با حملات توپخانهای درهم کوبید.
هنوز آمار تلفات و خسارات این حملات گزارش نشدهاست.
نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بارها هشدار دادهاند که هرگز حضور و فعالیت گروهکهای تروریستی در جدار مرزهای شمالغرب کشور را بر نمیتابند و در صورت فعالیتهای ضد امنیتی، پاسخهای محکم و کوبندهای به آنها خواهند داد"!!!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
اے شہ صـــحرا نشین... از دل صــحرا بیا... منتقم کربلا بهر تسـلا بیا... حرم حضرت معصومه(س)" نــام :
شــهادت خبرنگار زن فلسطینی الجزیره که با شلیک مستقیم حرامیهای صهیونیست به لقاءالله پیوست...
این است آزادی بیان حتی به خبرنگاران هم رحم نمیکنن این حرامیها...
خبرنگاری که سالها ظلم و جنایات این حیوانات را به جهان مخابره میکرد جام شهادت را سر کشید"
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
@zoohoornazdike
اوج تمدن غرب و ارزش و جایگاه زن در نگاه متمدنی غرب...
کالا و جنس و بی ارزش!!
بابت تصویر عذرخواهی میکنم"
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
@zoohoornazdike
25.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 دستورالعمل خصوصی #رهبرانقلاب به سیدحسن نصرالله برای مواجهه با سختیها
✍راهکاری که برای همهی ما هم در سختی ها راهگشاست...
@zoohoornazdike
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙دل من گم شده گر پیدا شد
🌙بسپارید امانات رضا
🌙واگر ازتپش افتاد دلم
🌙ببریدش به ملاقات رضا
🌙ازرضاخواسته بودم شاید
🌙بگذارد که غلامش بشوم
🌙همه گفتندمحال است ولی
🌙دلخوشم من به محالات رضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#دلتنگ_حرم
#امام_رضا
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
‹بسـماللّٰـهالرحمـنالرحیـم..!"› #سهدقیقهدرقیامت🤍-! #پارت۴ ±پايانعملجراحی عمل جراحي طولان
‹بسـماللّٰـهالرحمـنالرحیـم..!"›
#سهدقیقهدرقیامت🤍-!
#پارت۵
±پایانعملجراحی
خوب به ياد دارم كه چه ذكري ميگفت. اما از آن عجيبتر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم!
او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچههايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچههاي من چه كند!؟كمي آنسوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد!
من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد.
او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم.
اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. اوزن و بچه دارد، اما من نه.
يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و...
بار ديگر جوان خوشسيما به من گفت: برويم؟
خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است.
از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه!
مكثي كردم و به پسر عمهام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حاال اينجا و با اين وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهاي من بيفايده بود. بايد ميرفتم.
همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟بياختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظهاي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
اين را هم بگويم كه زمان، اصلا مانند اينجا نبود. من در يك لحظهصدها موضوع را ميفهميدم و صدها نفر را ميديدم! آن زمان كامال متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود.
من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را ميديدم.
چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم.
ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بيآب و علف حركت ميكرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم!
روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود.
آهستهآهسته به ميز نزديك شديم!
به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعلههاي آتش بود!
حرارتش را از راه دور حس ميكردم.
به سمت راست خيره شدم. در دوردستها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگلهاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس ميكردم.
به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم.
ميخواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند،
هيچ عکسالعمل نشان ندادند.
حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد.
#کانال در آستانه ظهور
@zoohoornazdike