eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
16.9هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیقشان که شوی..✋ تمام معرفتشان را خرجت میکنند...❤️تا تو را هم آسمانی کنند... این تویی که گاهی میان این همه اسم گم میشوی..... دلت را خانه دوست کن...🕊
‍ شانزده سال بیشتر نداشت. یکشب باهاش صحبت کردم. ✅علی می‌گفت: هیچ چیز این دنیا من را راضی نمی‌کند. رفتم دنبال پول، شهرت، تحصیل و... اما به این نتیجه رسیدم که هیچ چیزی در این دنیا مرا سیر نمی‌کند... بهترین چیزی که به ذهنم رسید حضور در جبهه بود. یک نفر از من پرسید برای چه به جبهه آمدی؟ گفتم برای دیدار با امام زمان عج. 🌷طلبه شهید علی سیفی دنیا را سه طلاقه کرد و راهی جبهه شد و به آنچه می‌خواست از جمله دیدار با مولایش رسید... 📗برگرفته از کتاب بیامشهد. اثر گروه شهید هادی.
15.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 چطور با اما زمان (عج) حرف بزنیم؟ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
‍🔴 زمان دقیق شهادت نفس زکیّه ⭕️ پس از آن که اراده و خواست الهی بر قیام امام مهدی علیه السلام قرار گرفت، مطابق با روایات معتبر، پیش از آن، سیّدی بی‌گناه و حسینی‌ نسب در حرم امن الهی مکّه مکرّمه در کنار ، بین رکن یمانی و مقام حضرت ابراهیم علیه السلام  می‌شود؛ این جوان که ملقب به «نفس زکیّه» است از جانب به عنوان سفیر انتخاب می‌شود تا به سوی مکّه برود و پیام حضرت را به آنان برساند و آن‌ها را به پیروی از حکومت حقّ فراخواند؛ تا اینکه در هنگام ابلاغ پیام امام، توسط اهل مکّه مظلومانه سَر مبارکش از تن جدا می‌شود. ⭕️ روایات متعددی بر نزدیک بودن زمان کشته شدن و قیام امام مهدی علیه السلام دلالت دارند؛ که برخی فاصلهٔ این حادثه را به طور مشخص و دقیق بیان نموده‌اند؛ 🌕 امام صادق علیه السلام فرمودند: لَيْسَ بَيْنَ قِيَامِ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَيْنَ قَتْلِ اَلنَّفْسِ اَلزَّكِيَّةِ إِلاَّ خَمْسَ عَشْرَةَ لَيْلَةً. بین قیام قائم آل محمّد عليه السّلام و قتل نفس زكيّه فاصله‌اى نيست جز شب. (یعنی پانزده شب بعد از نفس زکیّه امام قیام می‌فرماید.) 📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۴۹ ✅ چون قیام امام زمان علیه السلام در دهم ماه محرم(روز ) از مسلّمات است؛ و از طرفی طبق روایات، قتل نفس زکيّه پانزده روز قبل از قیام خواهد بود؛ بنابراین تاريخی که قتل صورت می‌گيرد بیست و پنجم ماه ذی‌الحجّه خواهد بود اگر ماه پر باشد؛ و اگر نه در بیست و چهارم ‍🔴 نابودی حکومت ، ۱۵ روز بعد از شهادت نفس زکیّه 🌕 عبایه بن ربعى اسدىّ‌ گويد: خدمت امیر المومنین علی علیه السلام رسیدم و ایشان فرمودند:... آیا شما را از زمان به پایان رسیدن سلطنت (بنی عباس) خبر ندهم؟ گفتیم: آری ای امیر المومنین! حضرت فرمودند: کشته شدن شخصی بی‌گناه از قوم قریش(یعنی سادات بنی هاشم)، که ریختن خونش است؛ در روزی که قتل حرام است(یعنی ماه ذی‌الحجّه که جنگ و قتال در آن حرام است)؛ و در شهری که ریختن خون در آن حرام است(یعنی مکّه مکرمه که همه در آنجا در امنیت هستند و و در آن حرام است). 🌕 سوگند به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفرید پس از آن، بیش از پانزده شب حکومت‌شان طول نخواهد کشید! پرسیدیم: آیا قبل یا بعد از این واقعه، رویداد دیگری نیز هست؟ فرمودند: صيحه‌اى است در ماه كه بيدار را به وحشت اندازد و خفته را بيدار كند و دوشيزگان را از پس پرده خويش بيرون كشد. ✅ توضیح: در این روایت، تصریحی به نام نفس زکیّه نشده؛ اما با توجه به قرائن متعدد و موجود در خبر، میتوان این روایت را بر نفس زکیّه تطبیق داد. ⭕️ قرائن عبارتند از: ➖ «نفسی که ریختن خونش حرام است...»: نفس حرام به معنای کسی است که کشتن او به دلیل و پاکی‌اش ممنوع است؛ و نیز به معنای شخصیت پاک و بی‌گناه است که مظلومانه کشته می‌شود؛ ➖ کشته شدن این شخصیت در ایّام حرام خواهد بود؛ چنانچه کشته شدن نفس زکیّه، پانزده روز قبل از قیام امام، در ماه ذی الحجّه الحرام اتفاق خواهد افتاد؛ ➖ شخص مورد نظر در روایت فوق، در سرزمین حرام کشته خواهد شد؛ همانطور که نفس زکیّه در مکّه به قتل خواهد رسید: «فذبحوه بین الرکن و المقام و هی النفس الزکیّه..» ➖ شخص یاد شده در این روایت از خاندان قریش است؛ چنانچه نفس زکیّه نیز از خاندان پیامبر اکرم صلی ﷲ علیه و آله است: و قتل غلام من آل محمد بین الرکن و المقام اسمه محمد بن الحسن النفس الزکیّه. و از نسل علیه السلام می‌باشد: و النفس الزکیّه من ولد الحسین. ➖ کشته شدن این شخصیت با ریشه کن شدن حکومت ظالم بنی عباس و مسبّبین قتل او، بیشتر فاصله نخواهد داشت؛ همانگونه که بر اساس روایات، بین قتل نفس زکیّه و امام زمان علیه السلام و نابودی ظالمین نیز همین فاصله وجود دارد: ليس بين قيام قائم آل محمد و بين قتل النفس الزكيّه إلا خمس عشره ليله. 📗الغيبة(للنعمانی)، ب ۱۴، ح ۱۷ 📗تفسير البرهان، ج ۴، ص ۲۲۷ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 🗓 سالروز شهادت یار امیرالمؤمنین علیه‌السلام جناب ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
رفته بودند پی مجروح‌ها ،برگشته بودند؛ دست خالی!گریه می‌کردند ..! ــ چرا دست خالی؟ می‌گفتند همه شهید شده بودند هرکی تونسته بود خودش رو بکشه عقب ، شهید شده بود! ــ تیر خلاص زده بودن بهشون؟ نه ، از تشنگی .... 📚کتاب: "عطش" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔹قبل از ظهور باید تزکیه نفس کرد اگر بدانید چقدر امام زمان علیه السلام غریب هستند وچقدر طرفداران حق اندک هستند،آن وقت قدر توجه خودتان به امام زمان علیه السلام را خواهید دانست،که چقدر بشارت ها و رویاهای صادقانه برای همین جمعی که درراه خودسازی وتزکیه نفس وجلب رضایت حضرت بقیه الله ارواحنافداه قدم برمی دارند،دیده شده است؛ لذا آنهایی که ضعیف اند سعی کنند از قافله عقب نمانند،چون بعد ازظهور،آن روزی که رجعت شروع می شود،ایمان آوردن فایده ای ندارد. کوشش کنید قبل از ظهور آن حضرت جزء مومنین به غیب باشید،جزء برادران پیغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله باشید. پیامبر اکرم صلوات الله علیه وآله دودسته رابرادرخود خواند:یکی علی بن ابیطالب علیه السلام و یکی مومنین به غیب که در عصر غیبت ازخواب غفلت بیدار شده اند و خود را به مقام یاران امام زمان علیه السلام رسانده اند. استاد معظم حضرت آیت الله سید حسن ابطحی رحمت الله علیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 ⭕️ هشدار یک نوجوان ❗️ غیرتمندان جبهه‌ی ، آیا سزاوار است که یک نوجوان ۱۳ ساله اینگونه پای انقلاب بایستد و حتی بازداشت شود اما شما به میدان نیایید⁉️ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
14.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 + من حجاب رو قبول ندارم! + بدن خودمه ... + لباس خودمه ... 🎙 دکتر رحیم پورازغدی ©️ مجموعه با موضوع عفاف و حجاب 📌 📂 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💚بهترین‌زیبایی‌های‌خلقت💚 زیباترین‌کلام:بسم الله... زیباترین‌تکیه گاه:خدا زیباترین‌دین:اسلام زیباترین‌خانه:کعبه زیباترین‌بانگ:تکبیر زیباترین‌آواز:اذان زیباترین‌ستون:نماز زیباترین‌معجزه:قرآن زیباترین‌سوره:حمد زیباترین‌قلب:یاسین زیباترین‌عروس:الرحمن زیباترین‌محافظ:آیةالکرسی زیباترین‌عمل:عبادت زیباترین‌زیارت:خانہ خدا زیباترین‌منزل:بهشت زیباترین‌مهاجر:هاجر زیباترین‌صابر:ایوب(ع) زیباترین‌معمار:ابراهیم(ع) زیباترین‌قربانی:اسماعیل(ع) زیباترین‌مولود:عیسی(ع) زیباترین‌جوان:یوسف(ع) زیباترین‌انسان:پیامبراسلام زیباترین‌پارسا:علے(ع) زیباترین‌مادر:زهرا(س) زیباترین‌مظلوم:امام حسن مجتبی(ع) زیباترین‌شهید:امام حسین(ع) زیباترین‌ساجد:امام سجاد(ع) زیباترین‌عالم:امام محمدباقر(ع) ️زیباترین‌استاد:امام صادق(ع) ️زیباترین‌زندانی:امام کاظم(ع) ️زیباترین‌غریب:امام رضا(ع) زیباترین‌فرزند:امام جواد(ع) زیباترین‌راهنما:امام هادے(ع) زیباترین‌اسیر:امام حسن عسڪرے(ع) زیباترین‌منتقم:امام زمان(عج) زیباترین‌عمو:حضرت عباس(ع) ️زیباترین‌عمہ:حضرت زینب(ع) ️زیباترین‌سرباز:علے اڪبر(ع) ️زیباترین‌غنچہ:علے اصغر(ع) زیباترین‌شب‌سال:شب قدر زیباترین‌سفر: حج زیباترین‌محل تولد:ڪعبہ زیباترین‌لباس: احرام ️زیباترین‌ندا: فطرت ️زیباترین‌سرانجام:شهادت ️زیباترین‌جنگ:نفس عماره ️زیباترین‌نالہ:نیایش زیباترین‌اشڪ:‌اشک از توبه زیباترین‌حرف:حق زیباترین‌حق:گذشت زیباترین‌رحمت:باران ️زیباترین‌سرمایہ:زمان ️زیباترین‌لحظہ:پیروزے ️زیباترین‌ڪلمہ: محبت ️زیباترین‌یادگارے:نیڪے زیباترین‌عہد: وفا زیباترین‌دوست: ڪتاب زیباترین‌ڪتاب: قرآن زیباترین‌روزهفتہ:جمعہ ️زیباترین‌خاڪ: تربت ڪربلا ️زیباترین‌روزسال: مبعث ️ زیباترین‌بیابان: عرفات ️ زیباترین‌مزار: شش گوشہ زیباترین‌شعار:صلوات زیباترین‌قبرستان:بقیع زیباترین‌زمین:کربلا زیباترین‌آرزو:فرج حضرت مهدے(ع)
انسان شناسی ۲۹۰.mp3
11.8M
۲۹۰ انسان‌ها دو دسته‌اند : ※ یا بیدارند / یا غافل. ✘ چگونه می‌توان این دو را از هم تشخیص داد؟ ✘ چگونه بفهمیم خودمان در کدام دسته‌ایم؟ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عباس کجاست⁉️ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
28.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه شنبه‌های مهـــدوی" نماهنگ زیبای «بازگرد» تقدیم نگاه شما منتظران حضرت ولیعصر ارواحنا فداه" https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته‌ای ناب در رابطه با امام حسین علیه السلام! ⁉️ امام حسین علیه السلام در چه سنی صاحب اولاد شدند؟ ‼️ موضوعی در رابطه با فرزند آوری که نشنیده‌اید! __ 🔶 به بهانه ۲۰تیر روز جهانی ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍چقدر عجیب است؛ زیر بارِغمـهای دنیا، لِـه شدیم! اما ابتلا به غم تو غمهای دیگر را از قلبمان زدود! 💢غم نداشتنت؛ بُزرگِمان کرد؛یوسف تاتو تنهایی،آرام نمی نشینیم👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنی که نماز جمعه را به هم ریخت پس بگو چرا تریبون نماز جمعه تهران را بر استاد رحیم‌پور ازغدی، حرام کردن ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ دندان‌شکن دکتر انوشه به یک زن بد حجاب.. ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
سه شنبه‌های مهـــدوی" نماهنگ زیبای «بازگرد» تقدیم نگاه شما منتظران حضرت ولیعصر ارواحنا فداه" #امام_
🔴 نان مان در روغن است 🔵 حضرت آیت الله بهجت (ره) : 🌕 مرحوم مامقانی تا برایش ثابت میشد کسی سید است، خودش در ماه چند بار می آمد و به او رسیدگی میکرد و نانش در روغن بود.ما هم اگر اسممان در دفتر حضرت حجت باشد نانمان در روغن است. او بنده پروری را میداند. 📚حضرت حجت،بیانات و اشارات آیت الله بهجت،ص۱۸۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهفتاد_وهشت °•○●﷽●○•° _راستی یه ساعت دیگه لطفا بیدارم کن از شدت خس
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° کلی دعا کردم.یاد دعاهایی که محمد همیشه میکرد افتادم و گفتم‌: خدایا من نمیخوام دلیل غیبت آقا باشم. کمک کن بتونیم سربازشون باشیم نه سربارشون کمک کن بهمون که تا اخر عمرمون جوری زندگی کنیم که نگاه امام زمان همیشه روی زندگی ساده و قشنگمون باشه. چشمام روبستم و میخواستم قلبم رواز حضور همیشگیش مطمئن کنم. بلاخره با صدای ترقه فهمیدیم که سال تحویل شد... بعد سال تحویل،محمد با دقت به تلویزیونی که اونجا گذاشته بودن زل زد تا بفهمه شعار امسال چیه. وقتی رهبر صحبت میکردن اونقدر با دقت گوش میکرد که حس میکردم که متوجه اطرافش نمیشه. بعد از تموم شدن سخنرانی،منتظر موندیم فضا خلوت بشه تا بریم کنار جایگاهی که برای شهدا درست کرده بودن. یخورده صبر کردیم. تقریبا بیشتر جمعیت رفته بودن. از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت مزارشون. محمد که دید کسی اطرافمون نیست جلو تر رفت.قبور چهار تا شهید تقریبا پنجاه سانت ارتفاع داشت. کنار یکی از قبر ها نشست و سرش رو روی سنگ قبر خم‌کرد. دیگه کسی داخله گلزار شهدا نبود و همه بیرون بودن. دستش رو روی قبر گذاشت. کنارش ایستادم. نشستم کنارش و مثل خودش سرم‌ رو روی سنگ قبر گذاشتم و بوسیدمش. به شهید گمنامی که روی سنگ حک شده بود زل زده بودم و با انگشتم روش میکشیدم که محمد گفت: _فاطمه توهم این شهید رو میشناسی ها _از کجا؟ +یادته دوسال پیش شهید آورده بودیم؟ شما به مراسم نرسیدی ولی وقتی داشتیم تابوت و میبردیم دوییدی اومدی خواهش کردی تابوت و بزاریم زمین؟ چند دقیقه با شهید هجده سالمون حرف زدی و بعد بچه ها تابوت و بردن؟ انقدر اون لحظه بهت حسودیم شد چطور یادت نیست واقعا. با بهت بهش نگاه میکردم. پرده ی اشک چشم هام رو پوشونده بود.انتظارش رو نداشتم. برام‌خیلی عجیب بود. سرم رو گذاشتم رو قبر و گریم گرفت نمیتونستم اشک هام رو کنترل کنم. تعجب کرده بودم،ناراحت بودم از اینکه اون شهید رو فراموش کردم،شهیدی که اولین بار دستم رو گرفته بود فراموش کرده بودم و بعد از دوسال که رفتم پیشش بدون اینکه بدونم. بازم‌خودش من و دعوت کرده بود. رفتیم بیرون. دلم نمیخواست برم. کنترل اشک هام برام سخت بود. رفتیم طرف شیر آب . سرم و پایین گرفتمو به صورتم آب زدم با خنده گفت: _چیشد یهو؟ با پایین چادرم صورتم رو خشک کردم. عینکم رو تمیز کرد و داد دستم. عینکم رو گذاشتم. هنوز بغض داشتم. میترسیدم‌حرف بزنم و دوباره گریه ام‌بگیره . سکوتم رو که دید لبخند زد داشتیم میرفتیم که یهو ایستادم فهمید که میخوام بیشتر بمونم که گفت: +میارمت بازم.الان بریم‌که مامان اینا منتظر مان. چیزی نگفتم و همراهش رفتم تو ماشین نشستم. +اگه چیزی داری برای گفتن بگو .جمع نکن تو دلت _محمد من فراموشش کرده بودم ولی اون فراموشم نکرد. من کسی که دستم و گرفت و کمکم کرد و یادم رفته بود ولی اون از وقتی که پای تابوتش التماسش کردم همراهم بود نتونستم چیزی بگم گفت: _ بسه دیگه گریه نکن. اشک هات و پاک کن . بابا اینا که نمیدونن کجا رفتیم،اینجوری ببیننت فکر میکنن دخترشون و کتک زدم. راستی!! _جان +یه عیدی ویژه برات دارم ولی الان الان نمیتونم بگم چیه. چیزی نپرسیدم. تا خونه مامان اینا انقدر گفت وگفت که کلی خندیدم وحالم عوض شد وسطای اردیبهشت بود و بوی خوش بهار یه حال عجیبی رو بهم داده بود. با دقت به ظرف های روی اپن آشپزخونه امون نگاه کردم. قرار بود مژگان و چندتا از رفیقام برای ناهار خونمون بیان. کیک و ژله ام آماده شده بود. یه ظرف چیپس و پفکم روی اپن گذاشتم. سمبوسه هام هم که درست شده بود و تو یه ظرف چیدم. رفتم سراغ میوه های تو یخچال. تا نگاهم به پرتقال های بد ریخت تو یخچال افتاد صدام بلند شد. روم نمیشد این پرتقال ها رو تو ظرف و جلوی مهمون هام بزارم داشتم با ناراحتی بهشون نگاه میکردم که یاد کار محمد افتادم چند ماه پیش، که اقاعلی اینا قرار بود بیان خونمون.به محمد گفته بودم دو نوع میوه داریم ولی کمه،داری میای پرتقال و چندتا چیز دیگه بخر لطفا. وقتی محمد اومد با دیدن پرتقال هایی که اورده بود چشمام چهارتا شد. از بین همشون شاید فقط قیافه ی چهارتاش سالم بود و میشد جلوی مهمون ها گذاشت. بہ قلمِ🖊 💙و 💚
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° ازش پرسیدم چرا اینا رو خریده که گفت، از صبح که رفتم سر کار یه پیرزنی گوشه ی خیابون نزدیک به خونه امون میوه هاش رو برای فروش گذاشته بود تا شب که برگشتم هنوز همونجا بود و میوه هاش فروش نرفته بود و ناراحت بود. از ماشین که پیاده شدم دلم واسش سوخت حس کردم اینجوری بهتره و کمکی هم بهش میشه.‌ الانم اصلا نیازی نیست براش غصه بخوری.من شیرینی خریدم،برو آبمیوه گیر وبیار.آب پرتقال با شیرینی که خیلی بهتره. با صدای استارت یخچال به خودم اومدم و پرتقال ها رو برداشتم و آبشون رو گرفتم و تو لیوان ریختم. تو هر کدومشون نی گذاشتم و یه از تیکه پرتقال رو به لبه لیوان وصل کردم،به قول محمد،اینجوری باکلاس تر هم شده بود. __ اوایل تیر بودیم و هوا خیلی گرم شده بود. کولر و روشن کردم و روبه روش نشستم. محمد کتاب هایی که خریده بود و به ترتیب توی کتاب خونه میزاشت. کارش که تموم شد گفت : +فاطمه یه برنامه دارم،پایه ای؟ _من همیشه با تو پایه ام.حالا برنامه ات چیه ؟ +خیلی چیزا تو ذهنمه که میخوام بهت بگم نشست رو به روم و گفت : +میخوام سعی کنیم از این به بعد هر روز یه گناه رو ترک کنیم . _آخه تو اصلا گناه میکنی که بخوای ترکش کنی؟ +آره.راستی یه قرآن آوردم با خودم. خیلی بزرگه، کنار کتابخونه است هر صفحه اش معنی و تفسیر داره،دلم میخواد هر روز حداقل یک صفحه از اون قرآن رو بخونیم. یادته قبلا گفتی چندتا سوال داری؟ هر روز که قرآن رو با تفسیرش میخونیم‌ هر جایی که برات سوال بود و نتونستی درست درک کنی شماره آیه و اسم سوره رو جایی یادداشت کن. من هم همینکارو میکنم. بعد از ختم قرانمون تمام سوال هامون رو از یکی که عالمه و میتونه به ما جواب بده میپرسیم.خوبه؟ _آره،عالیه +این کتاب هایی که اورده ام هم عالیه و خیلی کمک میکنه به ما،حتما زمانی که تو خونه بیکاری بخونشون تا تموم شن و کتاب های جدید بیارم. _چشم یکی از کتاب ها رو برداشت و نشست روی مبل و شروع کرد به خوندن.غرق کتاب بود که گوشیش که روی اپن بود زنگ خورد. رفتم سمتش و بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنم،گوشی رو برداشتم و به محمد دادم. روی مبل روبه روییش نشستم با انرژی سلام کرد.چند ثانیه گذشت و چیزی نگفت.چند ثانیه شد یک دقیقه و محمد هنوز سکوت کرده بود. با دیدن قیافه بهت زده اش نگران شدم. رنگ چهره اش عوض شده بود. یهو دستش و به موهاش کشید و گفت : +دارم میام گوشیش رو انداخت روی مبل و رفت تو اتاق. پنج دقیقه نشد که محمد لباس هاش رو با دم دست ترین لباس عوض کردو با عجله به طرف در رفت _چیشده ؟کجا میری؟ چرا اینشکلی شدی؟چرا حرف نمیزنی ؟ جوابی نداد و با عجله دکمه پیراهن سورمه ایش رو بست. یه نگاه به ساعت انداختم. _محمد ساعت یازده ونیم شبه . با این عجله کجا داری میری؟ بہ قلمِ🖊 💙و 💚
هیچی نمیگفت. انگار صدام به گوشش نمیرسید. خیلی ترسیده بودم. این رفتار محمد بی سابقه بود.داشت میرفت بیرون که بازوش رو گرفتم و با عصبانیت گفتم: _اه سکته ام دادی محمد میگم چی شده؟ کسی طوریش شده؟ اولین باری بود که صدام روش بلند شد. چند ثانیه به چشم هام زل زد.نگاهش پر از ترس بود. با صدای لرزونی گفت: +برمیگردم میگم، نگران نباش بدون اینکه صبر کنه از خونه خارج شد. با تعجب به در بسته نگاه کردم. کلی سوال تو ذهنم ساخته شد. اعصابم‌خورد شده بود نشستم رو مبل و زانوهام روتو بغلم گرفتم. دلم‌از محمد پر بود. نگاهم رو به ساعت دوختم.انگار عقربه های ساعت هم بامن لج کرده بودن. سعی کردم خودم رو به کاری مشغول کنم تا کمتر نگران شم ولی نه کیک پختن تونست حواسم رو از محمد پرت کنه،نه خیاطی... ساعت دو شده بود و دیگه داشت گریه ام میگرفت.موبایلش رو هم‌با خودش نبرده بود و نمیدونستم باید به کی زنگ بزنم. از نگرانی هی تو خونه راه میرفتم. بیست بار در یخچال رو همینطور الکی باز کردم. خواستم کتاب بخونم ولی هیچی ازش نفهمیدم‌. حوصله فیلم دیدن هم نداشتم. از اونجایی که نمیتونستم کاری کنم و به شدت نگران بودم نشستم روی مبل و زدم زیر گریه. میخواستم به مامانم زنگ بزنم ولی دیر وقت بود. ساعت سه و بیست و پنج دقیقه بود که صدای باز و بسته شدن در اومد. با اینکه به شدت از محمد ناراحت بودم منتظر بودم بیاد و ببینم که حالش خوبه. محمد اومد ،ولی یه لحظه شک کردم آدمی که دارم میبینم محمده. با صدای بی جونی سلام کرد. به سرعت از جام بلند شدم و رفتم جلو تر. لامپ آشپزخونه یخورده خونه رو روشن کرده بود. با ترس صداش زدم: _محمد جوابی بهم نداد. دوباره به سمتش قدم برداشتم و تو فاصله ی کمی باهاش ایستادم. از وقتی محمد رو شناخته بودم هیچ وقت اینجوری ندیدمش. با دیدن چهره اش تمام حرف هایی که آماده کرده بودم از یادم رفت . چشم های تَرِش کاسه خون شده بود. از نگاهش فهمیدم چقدر حالش بده. وقتی بهت من رو دید از کنارم گذشت و روی زمین نشست.سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد. خیلی داغون بود. یادم افتاد جواب سلامش رو ندادم. نشستم کنارش ولی میترسم چیزی ازش بپرسم. در شرایطی نبود که بخواد به سوال های من جواب بده.الان تنها چیزی که میخواستم این بود که حرف بزنه و سکوت نکنه که حالش بدتر شه. یخورده گذشت،با اینکه قلبم داشت از جاش در میومد از جام بلند شدم. حس کردم تنهایی براش بهتره. ولی دو قدم که برداشتم صداش رو شنیدم +بمون دوباره رفتم و کنارش نشستم و به دیوار تکیه دادم. نور لامپ نیم رخ راست صورتش رویخورده روشن کرد بود. دستش که روی بازوش بود و محکم تو دستم گرفتم. باورم نمیشد کسی که کنارم نشسته و اینطور اشک میریزه محمده. محمدی که همیشه محکم بودنش رو تحسین میکردم کسی که حتی زمان فوت پدرش هم اشک هاش رو ندیده بودم. حس کردم دیگه نمیتونم طاقت بیارم و وقتشه که حرف بزنم باهاش. دلم‌نمیخواست اشکاش رو ببینم. به دستش زل زدم و گفتم : _خیلی نگران شدم. ‌یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت: +میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم... _چه خبری؟زن و بچه ی کی؟ +میثم... _خب؟؟ +میثم شهید شد با چیزی که گفت تمام بندم یهو لرزید. _میثم؟ +اره همون که روز عروسیمون همش میومد جلو ماشینمون نمیذاشت بریم. همونکه دوتا دختر کوچیک داره! فهمیدم کدوم دوستش رو میگه. با فکر کردن به زن وبچه هاش سرم گیج رفت سرش رو به شونه ام تکیه دادو گفت: +من به دختراش چی بگم؟دلم نمیخوادمن برم و خبر شهادتش رو برسونم.فاطمه باورم‌نمیشه باید سه ساعته دیگه.. با اینکه خودم گریه ام‌گرفته بود تلاش میکردم که محمدرو اروم‌کنم _خودت گفتی،آقا میثم چندین بار رفت عملیات و مجروح برگشت. از وقتی هم ازدواج کرد تو سپاه بود و ماموریت میرفت،یعنی بیشتر از ده سال. هر چقدر هم همسرش بهش وابسته باشه به اندازه ی عشقی که من به تو دارم نیست که آدمی مثل من که حتی نمیتونه چند ساعت نبودت رو طاقت بیاره داره رو خودش کار میکنه.... با اینکه خیلی دردناکه گاهی بهش فکر میکنم. مطمئنم خانوم آقا میثم از قبل خودش و برای شنیدن این خبر آماده کرده میدونم خیلی سخته ولی با چیز هایی که از تو راجع به صبرشون شنیدم ازش بعید نیست. وقتی چیزی نگفت گفتم: _محمد پس من چیکار کنم؟اگه یه روزی یکی خبر شهادت تو رو. خودم از ادامه دادن به جمله ام ترسیدم ولی انگار همین جمله کافی بودکه محمد دوباده خودش رو پیدا کنه. همه ی هدفم از زدن حرفام همین بود ادامه دادم: _مگه خودت نمیگفتی شهادت مرگ نیست؟مگه نمیگفتی شهید هیچ وقت نمیمیره،هست ولی بقیه نمیبیننش؟مگه نگفتی شهادت اتفاق مبارکیه؟ پس چرا رسوندن این خبر مبارک انقدر برات سخته؟حرفات رو قبول نداری؟ صداش رو صاف کرد،از جاش بلند شد و گفت: +چرا،دارم. فقط امیدوارم حق با تو باشه و خانومش واسه این خبر آماده شده باشه لباسش رو عوض کرد و رفت تواتاق کوچیکمون.