فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تظاهرات در برابر کاخ سفيد برای توقف حمایتهای دولت آمریکا از کشتار مردم غزه
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 رنگ قرمز: مسجد الاقصی
🟣 رنگ بنفش: قبة الصخره
🟡 رنگ زرد: مسجد البراق
🟢 رنگ سبز: مصلی مروانی
🔵 رنگ آبی : مناره ها
🟢اینکه شما تصورتون از مسجد الاقصی همون قبة الصخره است برای اینه که اسرائیل میخواد به آرامی مسجد الاقصی واقعی رو پنهان کنه و اونو تخریب کنه و معبد سوم رو بسازه
🚫یهودی ها بر این باورند که مسیح آنها زمانی می آید که معبد سومشون ساخته شود
مسیح یهودی ها در دین مسیحیت به اسم ضد مسیح شناخته می شود و در دین اسلام به نام دجاّل
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نقطه ضعف حضرت علی (ع)
#چقدر زیبا
#عید غدیر نزدیک
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
215752451_2012621390.mp3
5.42M
✅سلام ای قرار دل بی قرار
یابن الحسن بگو کجایی
تنگه دلم ازین جدایی😭😭😭
🎤 رسوالی
#امام_زمان
#سه شنبه های مهدوی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴عکس عزت | عکس ذلت.
🔹بالا: احترام ژاپنیها در حاشیه دیدار وزیرخارجه ژاپن با شهید امیرعبداللهیان در ژنو.
🔹پایین: عکسی از حاشیه قرارداد نفتی با شرکت توتال فرانسه که ذوقمرگ شدن زنگنه و آدمای دولت حسن روحانی رو میبینید! چندوقت بعد هم توتال بدون پرداخت هیچ غرامتی یکطرفه زیر قرارداد زد و میادین مشترک ایران و قطر رو به نفع قطر استخراج کرد و به ریش روحانی خندید!!
💠 اجازه ندهیم دوران ذلت بنفشها تکرار شود.
🔻امام عصر ارواحنافداه صاحب معجزات انبیاء
✍️ امام باقر صلوات الله علیه فرمود: هنگامی که حضرت قائم علیه السلام ظهور نماید، با پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله و انگشتر سلیمان و سنگ و عصای موسی علیهما السلام ظهور خواهد کرد. سپس به منادی خود دستور میدهد و او ندا میدهد که: «هیچ کس غذا و آشامیدنی و علوفهای همراه خود برندارد.»
🔹 بعضی از همراهان حضرت خواهند گفت: حتما او میخواهد که ما و چهارپایانمان را از گرسنگی و تشنگی هلاک کند!
🔸 آنگاه حرکت میکند و آنان نیز دنبال حضرت براه میافتد، در اولین منزلی که نزول میفرماید، به آن سنگ میزند و از آن طعام و آشامیدنی و علف بیرون میآید، آنگاه آنها و چهارپایانشان میخورند و میآشامند تا اینکه در سرزمین #نجف ، پشت کوفه فرود میآیند.
📔غیبت شیخ نعمانی، باب۱۳، ح۲۸، ص۳۸۳و۳۸۵، ترجمه فربودی
🔖 حضرت موسی ع در وادی «تیه»(سرزمین سینا که یک سرزمین بیابانی بوده و حضرت موسی و بنیاسرائیل، بعد از گذشتن از رود نیل، وارد آن سرزمین شدند). وقتی بنیاسرائیل از شدت تشنگی به آن حضرت شکایت نمودند ، با عصای خود به سنگی زدند که از آن #دوازده چشمه جاری شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کجا بفهمم امام من، به من چقدر و چجوری فکر میکنه؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من میخوام به امامم خدمت کنم، ولی مشغله دارم!
#استوری | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
💢 شعار انتخاباتی هر کاندیدا چیست؟
🗳 پزشکیان: برای ایران
🗳 پورمحمدی: دولت قرار؛ عدالت ثروت، قدرت
🗳 جلیلی: یک جهان فرصت، یک ایران جهش؛ هر ایرانی یک نقش باشکوه
🗳 زاکانی: دولت خدمت
🗳 قاضیزاده: دولت مردم و خانواده
🗳 قالیباف: خدمت و پیشرفت
#انتخابات
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
#رمان_جانم_میرود
خلاصه رمان :
📖 مهیا به دلیل دوستی با نازنین وارد مسیری می شود که در شخصیت خودش و پدرِ جانبازش نیست.
با زخمی شدن شهاب پسر نظامی و مسجدی برای دفاع از مهیا و آشنایی با خانواده #مهدوی زندگی مهیا دگرگون می شود…
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_اول
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوبارهای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود لبخندی زد
شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد...باشنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد...
زود کیفش را برداشت و به طرف درخروجی خانه رفت
«مهلا خانم» نگاهی به دخترکش کرد
ــ کجا میری مهیا
ــ بیرون
ــ گفتم کجا
مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت
_گفتم که بیرون
مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند با شنیدن صدای سرفه های همسرش بیخیال شد
مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه (ای بابایی) گفت...
نگاهی به آن انداخت...پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد
با عبور ماشین پسر همسایه از کنارش به خودش آمد
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت_دوم
به سرکوچه نگاهے انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت
نازی _ به به مهیا خانوم چطولی عسیسم
مهیا یکی زد تو سر نازی
_اینجوری حرف نزن بدم میاد
با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد زهرا تو اکیپ سه نفره اشان ساکترین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر
_خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ??
زهرا موهای طلایشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت
_فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش ✨چادر نماز✨ بگیرم
تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن
_اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بیسلیقه ای
زهرا ناراحت ازش رو گرفت مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت
_اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازههایی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه
با هم قدم می زدند و بیتوجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند
وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد
نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را میکرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزهای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش امد
_قشنگه
_اره خیلی
زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_سوم
پسره مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج شدند
چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد
_نگانگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد
زهرا با ناراحتی گفت
_چی شد مگه کار بدی نکرد
مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت میدانست نازی یکم زیادروی میکند ولی ترجیح می داد با او بحثی نکند
به پارک محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا انها را به بستنی دعوت کرد
هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفت مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد
که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم اهی کشید با خود زمزمه ڪرد
_اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجوری مخ زنی کنه
بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمیشدند
مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد
با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید با دیدن صاحب صدا شکه شد
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت_چهار
با تعجب به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمے شود او براے ڪمڪ بیاید
مگر همچین آدم هایی فقط به فڪر خودشان نیستند... پسرای مزاحم با دیدن پسره معروف و مسجدی محله پا بہ فرار گذاشتن
مهیا با صدای پسره به خودش آمد
_مزاحم بودند
_بله
پسر با اخم نگاهی به مهیا انداخت ...مهیا متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید ولی دو دل بود
_چیه چته نگاه میکني؟؟برو دیگه میخوای بهت مدال افتخار بدم
پسره استغفرا... زیر لب گفت
_شما یکم تیپتونو درست کنید دیگه نه کسی مزاحمتون میشه نه لازمه به فکر مدال برای من باشید
مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود شروع کرد به داد و بیداد
_تو با خودت چه فڪری کردی ها؟؟ من هر تیپی میخوام میزنم به تو چه تو وامثال تو نمیتونن چشاشونو کنترل کنن به من چه
تاپسره می خواست جوابش را بدهد یکی از دوستانش از ماشین پیاده شد و اورا صدا زد
_بیا بریم سید دیر میشه
پسره که حالا مهیا دانست سید هست
به طرف دوستانش رفت و سوار ماشین شد و از کنارش با سرعت گذشت
مهیا که عصبانی بود بلند فریاد زد
_عقده ای بدبخت
به طرف خانه رفت بیتوجه به مادرش و پدرش که در پذیرایی مشغول تماشای تلویزیون بودن به اتاقش رفت
🔸دوروز بعد
مهیا درحالی که آهنگی زیر لب زمزمہ می ڪرد،در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد وبا ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد
خم شد تا بوت هایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا می آمدن و وارد خانه شدند
کم کم صداها بالا گرفت
مهیابا شنیدن ضجه های مادرش نگران شد
_نفس بڪش احمد... توروخدا نفس بڪش احمد
پاهاے مهیا بی حس شدند نمیتوانست از جایش تکان بخورد مے دانست در خانہ چه خبر است بار اول ڪہ نبود...جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت
آن دو مرد با سرعت برانکارد که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده بودند مهلا خانم بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دوید
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمه_امـیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«لایضل ربی و لا ینسی»
خداوند هرگز نه اشتباه میکند
و نه چیزی را از یاد میبرد...