فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 جمعه باید به مصاف تزویر و ریا و توهین بریم
رای به آقای پزشکیان یعنی تحقیر خودمون
این کلیپ را برای حداقل ۳۰ نفر ارسال کنید
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍ با توجه به #انتخابات حساس ۱۵ تیر ریاستجمهوری #ایران و #انتخابات۲۰۲۴ (آبان ماه) ریاستجمهوری #آمریکا و #شرایط_مرگ_و_زندگی نبرد تاریخی جبهه مقاومت با ائتلاف آمریکا و اسرائیل
🚨 از نظر نگارنده، هفتههای پیش رو، بخصوص ماههای مرداد، شهریور و مهر، مهمترین مقطع تاریخ #انقلاب_اسلامی است. جنگ بر سر #موجودیت بین #ایران عزیز و #اسرائیل و #آمریکا به اوج خود رسیده و باید، باید، باید، رئیسجمهوری بر سر کار بیاید که ضمن ادامه کار جهادی، خستگیناپذیر و انقلابی دولت شهید رئیسی در ساماندهی وضعیت آشفته و از هم گسیختهی داخلی، اوجگیری سیاست محبوبیت #جمهوری_اسلامی و انزوای اسرائیل و آمریکا تحتتاثیر اقدامات وزیرخارجه و رئیسجمهور شهید و خون مردم #غزه را نیز پیگیری نماید.
🔥 تیر، مرداد، شهریور و مهر (فاصله بین انتخابات ایران و انتخابات آمریکا)، فوقالعاده حساس شده. تحرکات #جریان_نفوذ و #سازش داخلی در به حاشیه کشیدن #انتخابات_ایران و تنفس مصنوعی به اسرائیل، از طرفی بازگشت #ترامپ به قدرت، فروپاشی داخلی #اسرائیل و شرایط حساس #جنگ_غزه و از طرفی #مذاکرات_هستهای مهم بین ایران و غرب در رفع اصولی و عزتمندانهی #تحریم ها (هرچند به صورت کوتاهمدت و برعکس نتیجهی برجام)، این مقطع زمانی را به اوج حساسیت رسانده
✍ در تعیین سرنوشت و انتخاب رئیسجمهوری #انقلابی، باید هشیار باشیم. منهای مباحث ایدئولوژیک، بحث بر سر ایران است. بر سر موجودیت ایران و ایرانی. شرایط حساس کشور را درک کنیم و #برای_ایران به میدان بیاییم.
رقابت بسیار بسیار نزدیک هست
یک وقت میبینیم به خاطر 300 هزار رأی شکست خوردیم اونوقت حسرت میخوریم که اگر هر کدوم از ما رأی یکی دو نفر رو تغییر میداد سرنوشت کشور برای چندین سال تغییر میکرد...
خواهشا بیخیال نباشید!
هر نفر دست یکی یا دوتا رو بگیرید بیارید پای صندوق رأی
زمان امتحان ماست
امتحان قبل از ظهــور
که دولت کریمه میخواهیم یا کوساله سامری ما را فریب میدهد!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فقط کسانی که میفهمند از نظر تاریخی کجای زمان ایستاده اند، قادرند در تصمیمات آخرالزمانی خود درست انتخاب و عمل کنند: والسلام!
✍ امیدواریم که شنبه ۱۶ تیر با ریاست جمهوری آقای جلیلی آغازی باشد بر اجرای مرحله سوم و پایانی طوفان الاقصی که مساوی است با نابودی رژیم صهیونیستی به اذن الله.
✍ عزیزان، دستور و حکم مبارزه با اسرائیل صادر شده است؛ برای آن عزیز لبنانی و عراقی و سوری در جبهه های مقاومت، جنگ سخت و مسلحانه آغاز شده است.
اما برای ما جنگی بس سخت تر پیش روست؛ آن هم انتخاب یک رئیس جمهور اصلح، انقلابی و حامی جبهه مقاومت و با تفکر زمینه سازی ظهور.
#درست_انتخاب_کنیم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وعده جالبِ حاج مهدی سماواتی (مداح مخلص دوست داشتنی) به مردم برای حمایت از جلیلی
#سعید_جلیلی
#جلیلی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اعلام #نتایج_انتخابات دور دوم
🔥 بسیار #مهم بخونید و #انتشار بدین
📌 تفاضل نتایج #شمارش_آرا دور دوم #انتخابات ریاست جمهوری ایران 👇👇👇
✅ #مسعود_پزشکیان ۱۴،۷۷۷،۹۸۶ رای
❌ #سعید_جلیلی ۱۴،۷۷۷،۹۸۵ رای
👈 اون یک نفر، همون یه نفری هست که تو دو دل بودی باهاش حرف بزنی یا نه! بخاطر کمکاریِ تو، خوبه هشت سال فلاکت بار دیگه، نصیب ۸۵ میلیون نفر #ایرانی بشه⁉️ بیتفاوت نباشیم که گناهش گردن ماست
✍ تا آخرین ثانیهها تلاش کنید و #مردم رو آگاه کنید 👌
⚠️ خطر برگشت رکود، تورم سرسامآور، تعطیلی کارخانجات و #بنزین ۲۵ هزارتومانی و در یک کلام #دولت_سوم_روحانی بیخ گوشمان است. ❌❌
⛔️ صبح شنبه و پس از #اعلام_نتایج انتخابات طوری نشود که بفهمیم صاحب جملهی معروف من خودم تازه #صبح_جمعه فهمیدم، برگردد و معاون اول آقای #پزشکیان شود ‼️‼️‼️
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*⭕️😳😳 تَشَرِ ظریف بر سر پزشکیان*
*🔹ببینید بعد مناظره دیشب ظریف به پزشکیان چی میگه خوب دقت کنید*
*گسترده منتشر شود*
*✍جالبه هنوز چیزی نشده ظریف داره پرشکیان را امرو نهی میکنه وای به حال فردا اگر ...*
*متأسفم برای کسانی که هنوز خودشون به خواب زدن*
نشر حداکثری
امشب مثل یک #شخص_مضطر
برای پیروزی جبهه حق و انتخاب اصلح #دعا کنیم .
در کنار تلاش برای روشنگری مردم ، به خصوص دیدار چهره به چهره، تماس تلفنی، فعالیت در فضای مجازی و....
یکی از مهمترین عوامل موفقیت جبهه انقلاب برای پیروزی بر تفکر غربگرا ها ، دعا و استمداد الهی است .
هر یک از شما اعضا گرامی ، در هر جایی که هستید ، تصمیم بگیرید ، امشب که یکی از شب های لیالی قدر انقلاب است و مقدرات ۴ ساله کشور ما رقم می خورد، به صورت گروهی و یا خانوادگی ، به یکی از مساجد ، حسینه ها و یا امام زاده های همجوار بروید و دعایی مثل یک #شخص_مضطر ، برای پیروزی جبهه حق و انتخاب اصلح، بکنید .
لطفا اگر خودتون هم ، توفیق انجام این کار نداشتید ، با انتشار این مطلب و یا با تماس تلفنی ، دیگران را به این عمل تشویق نمایید.
جلیلی ۵۸ سالشه
پزشکیان ۶۹ سالشه!
لااقل پیرترین رئیس جمهور ایران رو انتخاب نکنید. قراره شبانه روز کار کنه. میتونه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ چرا ادعا میکنید ریاست جمهوری ایران، مستقیماً در اداره تمام جهان تاثیر دارد؟
#استوری | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ما برای آب خوردنمون هم به غرب نیازمندیم!!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
♨️ کانال جهان خبر : گروه خبر رسانه منتظر
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌛️ گاهی فقط یک انتخاب درست، سهمِ ما از برپایی «دولت کریمهی صالحان» خواهد بود!
همینقدر ساده ...
#استوری | #استاد_شجاعی
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۹۰ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 سیاست اردوغانی
🔺 پزشکیان: دو کلمه هم کُردی صحبت کنم من در مهاباد به دنیا اومدم اونجا بزرگ شدم تمام خاطراتم در کردستان رقم خورده و به شما خدمت خواهم کرد!
بفرمایید!
اونهایی که به خاطر ترک بودن این شخص بی اختیار میخوان بهش رأی بدن تحویل بگیرن!!
🔺 پزشکیان مثل اردوغان بهشدت دروغگو و چند چهره است. او تبریز که میرود میگوید ترک است و به ترک بودنش افتخار میکند!! در سفر به کردستان هم ادعا کرده است که تمام خاطرات زندگیاش در کردستان بوده است!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
سلام بر محرم
#به مناسبت استقبال از ماه
محرم الحرام و اعلان عزا🌙
#مراسم آیین سنتی و مذهبی طشت گذاری ویژه خواهران🏴
#زمان:جمعه ١۵ تیرماه
#ساعت: ١۶ بعد ازظهر⏰
#مکان : امامزاده زید الکبیر (ع)🕌
در ضمن از روز شنبه از ساعت ٩ لغایت ١١صبح تا روز تاسوعا مراسم سوگواری ویژه خواهران در این مکان برگزار خواهد شد. 🏴
سخنزان :حجت الاسلام حدادایان
مداح : کربلایی حسن صالحی و مادحین کشوری
https://eitaa.com/joinchat/3714121936Cfda983ec55
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
👇ادامه قسمت ۸۴ #جانم_میرود 👇 اولی را دیلیت کرد... دومی را لمس کرد با خواندن پیام از عصبانیت احساس
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۸۵
مهیا، نمی توانست در چشمان شهاب نگاه کند. سرش را پایین انداخت....
_سوال من جوابی نداشت مهیا خانم؟!
ــ من حقیقت رو گفتم.
شهاب، دستی در موهایش کشید.
_پس قضیه تلفن و حرفاتون چی بود.
_شما نباید... فالگوش می ایستادید.
شهاب خنده عصبی کرد.
_فالگوش؟! جالبه!!... خانم، شاید شما حواستون نبود ولی صداتون اونقدر بلند بود؛ که منو از پایگاه کشوند بیرون...
مهیا از حرفی که زده بود، خیلی پشیمون شده بود.
_نمیخواید حرفی بزنید؟! این اتفاق ساده نبود که بخواید بهش بی توجه ای کنید.
_من هم تازه فهمیدم کار اونه!
_کار کی؟! اصلا برا چی اینکار رو کردند؟!
مهیا که نمی خواست، شهاب از چیزی با خبر بشود گفت.
_بهتره شما وارد این موضوع نشید. این قضیه به من مربوط میشه! با اجازه!...
شهاب، به رفتن مهیا خیره شد.نمیدانست چرا این دختر اینگونه رفتار میکرد.در پایگاه را قفل کرد و سوار ماشینش شد.سرش را روی فرمون گذاشت. ذهنش خیلی آشفته شده بود.
برای کاری که میخواست انجام دهد، مصمم بود....اما با اتفاق امروز....وقتی او را در کوچه دید، او را نشناخت اما بعد از اینکه مطمئن شد مهیا است، وهمزمان با دیدن ماشینی که به سمتش می آمد، با تمام توانش اسمش را فریاد زد.وقتی ماشین رد شد و مهیا را روی زمین، سالم دید؛ نفس عمیقی کشید. خداروشکری زیر لب زمزمه کرد و به طرفش دوید.ولی الان با صحبت های تلفنی مهیا، بیشتر نگران شده بود. ماشین را روشن کرد و به سمت خانه رفت.
بعد از اینکه ماشین را در حیاط پارک کرد، به طرف تختی که در کنار حوض بود؛ رفت و روی آن نشست....
شهین خانم، با دیدن پسرش که آشفتگی از سر و رویش می بارید، لبخندی زد.
او می دانست در دل پسرش چه می گذرد...
شهاب، به آب حوض خیره شده بود. احساس کرد که کسی کنارش نشست. با دیدن مادرش لبخند خسته ای زد.
_سلام حاج خانوم!
_سلام پسرم! چیزی شده؟!
شهاب، خودش را بالاتر کشید و سرش را روی پاهای مادرش گذاشت.
_نمیدونم!
شهین خانم، نگاهی به چشمان مشکی پسرش که سرخ شده بودند؛ انداخت... موهای پسرش را نوازش می کرد.
_امروز قبل از اینکه بری بیرون حالت خوب بود! پس الان چته؟!
_چیزی نیست حاج خانم... فقط یکم سردرگمم!
شهین خانوم لبخندی زد و بوسه ای روی پیشانی شهاب کاشت.
_سردرگمی نداره... یه بسم الله بگو، برو جلو...
شهاب حالا که حدس می زد، مادرش از رازش با خبر شده بود؛ لبخند آرام بخشی زد.
_مریم کجاست؟!
ــ با محسن رفتند بیرون.
شهاب چشمانش را بست و به خودش فرصت داد، که در کنار مادرش به آرامش برسد...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۸۶
_وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟!
_آره!
مهیا نمی توانست باور کند. با تعجب به پدر و مادرش که با لبخند نگاهش می کردند، خیره شده بود.
_سرکارم که نمی گذارید؟!
احمد آقا بلند خندید.
_نه پدر جان! این کارت.. برو پول بگیر؛ یه ساعت دیگه هم ثبت نام شروع میشه.
مهیا از جایش بلند شد،... دو قدم جلو رفت، ایستاد و به طرف مادر و پدرش چرخید.
_جدی یعنی برم؟!
مهلا خانم اخمی کرد.
_لوس نشو... برو دیگه!
مهیا به اتاقش رفت.... زود لباس هایش را عوض کرد. چادرش را سرش کرد. بوت هایش را پا کرد و به طرف پایین رفت...
در را باز که کرد...
همزمان شهاب از خانه بیرون آمد. مهیا تا میخواست سلام کند، شهاب به او اخمی کرد و سوار ماشینش شد.
مهیا، با تعجب به ماشین شهاب که از کوچه بیرون رفت؛ خیره شد.در دوباره باز شد، اما اینبار عطیه بیرون آمد.... عطیه با دیدن مهیا، لبخندی زد و به طرفش آمد.
_سلام مهیا خانوم گل! خوبی؟!
_سلام عطیه جون! خوبم، ممنون! تو خوبی؟! اینجا چیکار میکنی؟!
_خوبم شکر. حوصلم سر رفته بود... اومدم پیش شهین خانوم.
ــ شوهرت کجاست پس؟!
_خدا خیرش بده محمد آقا! فرستادش کمپ، داره ترک میکنه.
_خداروشکر...
ــ تو کجا میری؟!
مهیا، با ذوق شروع به تعریف قضیه کرد.
_واقعا خوشا به سعادتت! پس این مریم چی می گفت؟!!
_چی گفت؟!
_کشت ما رو دو ساعت غر میزد، که مهیا نمیاد مشهد...اینقدر غر زد که بنده خدا شهاب، سر درد گرفت. زد بیرون از خونه...
مهیا لبخندی به رویش زد و بعد از خداحافظی به طرف بانک حرکت کرد. همه راه با خوش فکر می کرد، که اینقدر صحبت کردن در مورد من اذیت کننده است،.... که ترجیح میدهد در خونه نماند؟!!
غمگین، پول را از عابر بانک در آورد و به سمت مسجد رفت. کنار مسجد یک پارچه بزرگ، نصب کرده بودند.
"محل ثبت نام اردوی مشهد مقدس"
مهیا از دور سارا و نرجس و مریم را دید. در صف ایستاد.بعد از چند دقیقه نوبتش رسید، محسن پشت میز نشسته بود.
بدون اینکه سرش را بلند کند؛ پرسید:
_نام ونام خانوادگی؟!
_مهیا رضایی!
محسن سرش را بالا آورد، با دیدن مهیا سر پا ایستاد.
_سلام خانم رضایی! حالتون خوبه؟!
_سلام! خیلی ممنون... شما خوبید؟!
_شکرخدا! شما هم ان شاء الله میاید؟!
_بله اگه خدا بخواد.
محسن لبخندی زد و مریم را صدا زد.
_حاج خانوم، بفرمابید خانم رضایی هم اومدند! دیگه سر ما غر نزنید!!
دخترها با دیدن مهیا، به طرفش آمدند.
_نامرد گفتی نمیام که!!
_قرار نبود بیام... امروز مامانم و بابام سوپرایزم کردند!
مریم او را درآغوش گرفت.
_ازت ناراحت بودم... ولی الان میبخشمت.
_برو اونور پرو...
با صدای سرفه های شهاب، از هم جدا شدند.اخم های نرجس هم، با دیدن شهاب باز شدند.شهاب، با اخم به مهیا نگاهی انداخت و روبه محسن گفت:
_آمار چقدر شد؟!
محسن یه نگاهی به لیست انداخت.
_الان با خانم رضایی؛ خانم ها میشن ۲۵نفر...
شهاب، با تعجب به مریم نگاه کرد.
مریم لبخندی زد.
_اینجوری نگام نکن... اونم میاد.
مریم روبه مهیا ادامه داد:
_امروز اینقدر بالا سرش غر زدم که کلافه شد.
_شهاب دیدی چقدر خوب شد؛ مهیا هم میاد دیگه!
شهاب مهم نیستی زیر لب زمزمه کرد.
دختر ها با تعجب به شهاب و مهیا نگاه کردند.محسن اخمی به شهاب کرد.شهاب کلافه دستی در موهایش کشید.لیست را برداشت.
_من میرم لیست رو بدم به حاح آقا...
و از بقیه دور شد. خودش هم نمی دانست، چرا اینقدر تلخ شده بود...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۸۷
_لباس پوشیدی... جایی میری؟!
_آره مامان! با دخترها و آقا محسن میریم معراج شهدا...
_بسلامتی قبول باشه! دعامون کنید.
_محتاجیم به دعا! بابایی نیستش؟!
_نه! رفته مسجد. جلسه دارند.
_باشه... پس من رفتم دیر کردم نگران نشید چون ممکنه برا نماز هم اونجا بمونیم.
_باشه عزیزم؛ ولی زنگ زدم موبایلت رو جواب بده.
_چشم!
از پله ها پایین آمد. در را باز کرد. دختر ها دم در بودند.
_سلام!
همه جواب سلامش را دادند.... مهیا، به ماشین محسن اشاره ای کرد.
_بریم دیگه؟!
مریم به او اخمی کرد.
_انتظار ندارید که همتون رو همراه خودم و حاجیم ببرم...
سارا، ایشی گفت!
_پس با کی میریم؟! انتظار داری پشت سرتون سینه خیز بیایم؟!
مریم خندید.
_دیوونه تو و سارا و...چشمکی به او زد.
_نرجس جونت با شهاب میاید!
این بار مهیا، برعکس بارهای قبلی با آمدن اسم شهاب، اخم هایش درهم جمع شد.
شهاب و نرجس آمدند....نرجس با دیدن مهیا، حتی سلامی نکرد. مهیا آرام سلامی گفت؛ که شهاب با اخم جوابش را داد.
مهیا اخم هایش را جمع کرد.و در دلش به خودش کلی بدو بیراه گفت؛ که چرا سلام کرد!!
همه سوار شدند....
مهیا که اصلا حواسش به بقیه نبود، سرجایش مانده بود.حتی وقتی سارا صدایش کرد؛ متوجه نشد. شهاب بلندتر صدایش کرد. مهیا به خودش آمد.
_خانم محترم بیاید دیگه!
و با اخم سوار ماشین شد.مهیا، دوست داشت، بیخیال رفتن شود. اما مطمئن بود؛ شهاب این بار مسلماً کله اش را میکند.
سوار ماشین شد....نرجس جلو نشست و سارا و مهیا پشت.مهیا با ناراحتی به شهاب و نرجس نگاهی انداخت.نمیدانست چرا تا الان فکر می کرد؛ شهاب، از نرجس دل خوشی ندارد. اما اشتباه فکر میکرد. شهاب خیلی خوب با او رفتار میکرد.
یاد رفتارهای اخیر شهاب افتاد.
دوست نداشت بیشتر از این به این چیز ها فڪر کند...چشمانش را محکم روی هم بست.
_حالت خوبه مهیا؟!
مهیا به طرف سارا برگشت. لبخندی زد.
_خوبم!
سرش را بلند کرد، با اخم شهاب در آینه مواجه شد.مجبور شد سرش را پایین بیندازد.
موبایل مهیا زنگ خورد.... مهیا بی حوصله موبایلش را درآورد.با دیدن اسم مهران، از عصبانیت دستانش مشت شد.رد تماس زد، اما مهران بیخیال نمی شد.
_مهیا خانم؛ نمی خواید به تلفنتون جواب بدید؛ خاموشش کنید....سرمون رفت.
و آرام زیر لب شروع به غرغر کردن کرد.سارا و نرجس که خیلی از رفتار شهاب شوکه شده بودند؛... حرفی نزدند.سارا به مهیا که در خودش جمع شده بود، و چمشانش سرخ شده بودند نگاهی انداخت.
مهیا، دلش از رفتار جدید شهاب، شکسته بود.... باور نمی کرد، این مرد همان شهابی باشد، که روزهایی که ماموریت بود، شب و روز به خاطر نبودش گریه میکرد....
به محض رسیدن مهیا پیدا شد.سارا قبل از پیاده شدن روبه شهاب گفت:
_آقا شهاب! رفتارتون اصلا درست نبود.
نرجش حالت متعجب به خود گرفت:
ـــ ای وای سارا جون! آقا شهاب چیزی نگفتن که...
_لطفا تو یکی چیزی نگو!
سارا هم پیاده شد.... مریم کنار سارا ایستاد.
مریم_ سارا؛... مهیا چشه چشماش پر از اشک بودند. ازش پرسیدم، چته؟! فقط گفت، من میرم داخل...
سارا، ناراحت به رفتن مهیا نگاهی انداخت.
_از خان داداشت بپرس!
مریم متوجه قضیه شد...برادرش هم دیشب؛ هم الان؛ رفتار مناسبی با مهیا نداشت. حرفی نزد و همراه محسن به داخل رفتند...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟