eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
15.8هزار ویدیو
67 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس‌العمل عجیب مهمان برنامه چهل تیکه، که به مهمان برنامه میگه من عاشق چشم ابروی شما هستم 🔹 اما جواب مهمان برنامه جالبه...😭 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«سختی راه ظهور» رسیدن به ظهور دردسر داره، قحطی داره، گرونی داره... پایان حکومت تمام طاغوت‌ها بی دردسر نیست استاد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹فرصتی استثنایی ✅باید کاری کرد... همه با هم فرج مولایمان را بخواهیم ➖زمان :احیاء نیمه شعبان ➖استغاثه روز نیمه شعبان https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
امت او در زمان ظهور‌ 💠 چنان در نعمت غرق خواهند بود که چشم به هیچ مالی نمی دوزند و فقــــــــــر از جامعه آن روز ریشه کن خواهد شد! 📒عقدالدرر،ص۲۰۰ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 وقف امام زمان علیه‌السلام باش! 💚 امام باقر صلوات الله علیه فرمودند: «رَحِمَ اَللَّهُ عَبْداً حَبَسَ نَفْسَهُ عَلَيْنَا رَحِمَ اَللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا» خدا رحمت كند كسى را كه خود را وقف ما سازد؛ خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احيا كند! 📘کمال‌الدين‌، ج ۲، ص ۶۴۴ ✨وقف امام زمان علیه السلام باش! مثل غلام، خودت را به حضرت بسپار، یعنی از خودت بِکن؛ از آرزوهایت دست بردار. آن کس که قلب و جان و وجودش به امام زمانش بسته شده، این شخص می‌تواند بگوید من منتظرم! یادمان نرود بهترین زمان برای انجام کار مهدوی، سربازی و خدمت و تقرّب نسبت به امام زمان، زمان کنونی(عصر غیبت) است؛ نه زمان ظهور که زمان پیروزی و فتح است...! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3️⃣روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است... 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 💫دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ : 🔆سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ صَاحِبَ الْعَسْكَرِ ع يَقُولُ‏ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي ابْنِيَ الْحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَقَالَ لِأَنَّكُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ قُلْتُ فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ قَالَ قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص. داود بن قاسم جعفرىّ گويد: از امام هادى عليه السّلام شنيدم كه مى ‏فرمود: جانشين پس از من فرزندم حسن است و شما با جانشين پس از جانشين من چگونه خواهيد بود؟ 💥گفتم: فداى شما شوم براى چه؟ فرمود: زيرا شما شخص او را نمى ‏بينيد و بردن نام او بر شما روا نباشد، گفتم: پس چگونه او را ياد كنيم؟ فرمود: بگوئيد: حجّة آل محمّد عليه السّلام. 📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏2 ؛ ص381 تعجیل در فرج مولامون صلوات https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نشانه‌های خروج سفیانی... ⭕️ بر افراشته شدن سه پرچم در شام... 🌕امام صادق علیه السلام فرمودند: ای سدیر! در خانه ات قرار گیر و همچون پاره گلیم گوشه خانه باش و مادام که آسمان و زمین آرام است، تو نیز آرام گیر. وقتی خبر رسید که سفیانی خروج کرده به سوی ما بیا هر چند پیاده بیایی! عرض کردم: قربانت گردم آیا پیش از آن خبری هست؟ فرمود: آری آنگاه با سه انگشت مبارک به طرف شام اشاره کرد و فرمود: در آنجا سه پرچم برافراشته می‌شود: پرچم حسنی، پرچم اموی و پرچم قیسی است. در اثنای آن گیر و دار سفیانی خروج می‌کند و طوری آنها را درو می‌کند که تا آن روز نظیرش را ندیده باشی. 📗بحارالأنوار ج ۵۲، ص۲۷۰ 📗سرور أهل الإيمان ج۱، ص۴۲ 🌹 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸حضرت مهدی علیه السلام : من روزی صدبار برای شما دعا میکنم . 🔹خاطره ای جالب و شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین قرائتی https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرهای خوبی در راه است ای شیعیان... دشمن میداند چه خبره که دارد دست و پا میزند تاریکی عالم بزودی به پایان میرسد این اتفاقات در دنیا سیل زلزله جنگ کشتار مریضی اینهمه استغاثه و صدای مظلومان اتفاقات یمن درگیری در اسرائیل اقدامات شجاعانه جونان فلسطینی و توطئه‌ے دشمنان علیه انقلاب که به هر راهی متوسل شدن برای ضربه زدن به این خانه‌ی امن امام زمان(عج) همه و همه دارن فریاد میزنند که آی مردم و مظلومان عالم به گوش باشید که آقا داره میاد از بین الطلوعین عبور کردیم خورشید در حال طلوع است... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت 5 بعد خوردن شام ،مثل آدمای باوقار ظرفا رو جمع کردیم ،با امیر ظرفا رو شستیم و شب به خیر گفتیم رفتیم سمت اتاقمون وارد اتاقم که شدم یه نفس راحتی کشیدمو روی تختم دراز کشیدم که صدای پیامک گوشیم اومد امیر بود پیامشو باز کردم : زنده ای ؟ - وااا ،میخواستی مرده باشم؟ امیر: آخه ،از تو بعید بود این همه ساعت حرف نزنی ،گفتم شاید از بی حرفی مرده باشی - دیونه ،ولی تلافی کاری که امشب کردی و میکنم ،مواظب خودت باش امیر: شب بخیییییییییییر بلند شدم و رفتم سمت مقاله و لیستایی که آماده شون کردم همه رو مرتب لای پوشه گذاشتم بعد پوشه رو کنار کیفم گذاشتم که یادم نرده فردا ببرمشون ،چون اگه نمیبردم حسابم با کرام الکاتبین بود ساعت حدودای ۱۱ شب بود که صدای باز شدن دروازه خونه عمو اینا رو شنیدم برقای اتاقمو خاموش کردم رفتم کنار پنجره ایستادم پرده رو یه کم کنار زدم که رضا منو نبینه کنار حوض نشسته بود و دست و صورتشو میشست آروم زیر لبش مداحی میخوند چقدر صداش دلنشینه، بعد از مدتی رفت توی خونه خودمو انداختم روی تختمو رفتم توی رویاهام....... با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، رفتم دست و صورتمو شستم و برگشتم توی اتاقم لباسامو پوشیدم ،چادرمو سرم کردم .کیفمو با پوشه رو برداشتم رفتم سمت آشپز خونه مامان و بابا در حال صبحانه خوردن بودن - سلام ،صبح بخیر مامان:سلام بابا: سلام بابا ،صبح تو هم بخیر کنار مامان نشستم ،مامان هم بلند شد یه لیوان چایی برام ریخت و گذاشت کنارم - قربون مامان خوشگلم برم بابا: داشتی میاومدی امیرم بیدار میکردی - عع خوابه هنوز؟ باشه الان میرم بیدارش میکنم مامان: لازم نکرده،معلوم نیست باز چه آتیشی میخواین بسوزونین ،خودم رفتی بیدارش میکنم - وااا ،مامان جان ،چرا همه چی رو میندازین گردن منه بدبخت ،اون پسرت الان ۲۷ سالشه هنوز مثل بچه های ۵ ساله رفتار میکنه چرا چیزی بهش نمیگین مامان: خوبه حالا اینقدر زبون نریز ،نه اینکه تو مثل دختر ۲۲ ساله رفتار میکنی - خوب من کودک درونم هنوز زنده هست مامان: به اون کودک درونت بگو ،الان وقت شوهر کردنته ،اینکارا رو نکنه - اووو ،یه جور میگین شوهر که انگار یه صف طولانی پشت در خونمونه بابا:میدونی چند نفر اومدن پیش من تا اجازه بگیرن بیان خونه ؟ (خندیدم): خوب بابا جون اینا رو به این گل پسرتون هم بگین ،دیگه داره کم کم میره برام دبه ترشی میخره هااا.... مامان: پاشو برو دیرت میشه - اخ اخ ،داشت یادم میرفت، من رفتم فعلن خدا حافظ بابا: به سلامت مامان: مواظب خودت باش @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت6 وسیله هامو برداشتم ،چشمم به اتاق امیر افتاد ،آروم بدون اینکه مامان بفهمه رفتم سمت اتاقش ،دستگیره رو کشیدم پایین دیدم در قفله بیچاره از ترس اینکه نکنه بلایی سرش بیارم در و قفل کرد کفشامو پوشیدم از خونه زدم بیرون رفتم سر جاده یه تاکسی گرفتم رفتم سمت دانشگاه بعد نیم ساعت به دانشگاه رسیدم از ماشین پیاده شدم و پوشه رو تو دستم گرفتم از خیابون رد شدم که برم سمت اون خیابون که دانشگاه بود بعد از رد شدن از خیابون دم در دانشگاه یه دفعه یه ماشین جلوم ترمز زد که از ترس پوشه از دستم افتاد زمین و کاغذا ریخته شدن یه آقای از ماشین پیاده شد و اومد سمتم ببخشیدخانم ،اصلا متوجه شما نشدم با دیدن برگه ها به هم ریخته که کلی زحمت کشیدم مرتبشون کردم ،عصبانی شدم و نگاهش کردم - حواستون کجاست ،مورچه نبودم که نبینین منو گفتم که شرمنده،داشتم با گوشیم صحبت میکردم یه لحظه حواسم پرت شد - یعنی چی ، آدم تلفن و با گوشش صحبت میکنه با چشمش که صحبت نمیکنه بزارین کمکتون کنم - خیلی ممنون ،خودم جمع میکنم ،شما هم لطفا از این به بعد حین رانندگی ،گوشیتونو جواب ندیدن : حق با شماست ،چشم ( شرمندگی به خوره تو سرت ) وارد محوطه دانشگاه شدم که از دور دیدم سارا داره میاد سمتم سارا : کجاییی تو ،سهرابی کچلم کرد از صبح تا حالا - هیچی بابا ،گیر یه آدمه دست و پا چلوفتی افتادم ،برگه ها همه قاطی شدن سارا: واا یعنی چی قاطی شدن - هیچی دم در دانشگاه یکی نزدیک بود با ماشین بزنه به من که ترسیدم پوشه افتاد از دستم همه برگه ها ریختن روی زمین سارا: الان خودت خوبی؟ - اره ،ولی نمیدونم چرا میگن رانندگی این خانوما بدرد نمیخوره ،طرف میگه داشتم با گوشیم صحبت میکردم حواسم پرت شد نمیدونم کدوم افسری به این گواهینامه داده من که عذر خواهی کردم برگشتم نگاه کردم همون آقا بود سارا:( آروم سرش و اورد کنار گوشم )آیه همین آقا بود - اره سارا: ببخشید ،الان عذر خواهی کردن شما به چه درده ما میخوره ،الان باید نیم ساعت وقتمونو بزاریم روی این که همه رو مرتب کنیم & خوب عمدی که نبود سارا: نه تو رو خدا ،عمدی هم بزنین - ول کن سارا،بریم که الان سهرابی دوباره صدات میکنه همینجور غر غر کنان رفتیم سمت دفتر بسیج بعد یه ربع همه رو مرتب کردیم - خوب برو من میرم کلاس تو هم بیا سارا: چی چی برو ،با هم میریم که با هم کتک بخوریم ،تازه این استاد جدید هم احتمالا رفته کلاس ،تنهایی استرس میگیرم بیام - وااا مگه میخواد بیاد خاستگاری که استرس میگیری سارا: چه میدونم ،با هم بریم ! - باشه بریم @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت7 رفتیم سمت اتاق آقای سهرابی بعد از در زدن وارد اتاق شدیم سارا: سلام - سلام سهرابی: سلام ،بلاخره تمام شد ؟ سارا یه لبخندی زد : بله ،تمام شد بفرمایید ! سهرابی: خسته نباشین سارا: خیلی ممنون ،بیشتر زحمتاشو خانم یوسفی کشیدن سهرابی: بازم ممنون،میتونین برین سارا: فعلا با اجازه از اتاق زدیم بیرون ،یه پفی کشیدیم و به هم نگاه کردیم با هم گفتیم واااییی دیر شد بدو بدو از پله ها رفتیم بالا رسیدیم نزدیک کلاس هنوز نفس نفس میزدیم سارا درو باز کرد با دیدن استاد جدید خشکمون زد سارا: واااییی آیه گندت بزنن ،افتادیم این ترم و باورم نمیشد همون آقایی که صبح باهاش تصادف کرده بودم ،استاد جدیدمون بود یعنی چند دقیقه هاج و واج نگاهش میکردیم یه دفعه خودش گفت: شما واسه این کلاس هستین؟ من که لال شده بودم سارا هم به تته پته افتاد سارا: ب...بل....له .. استادم یه لبخندی زد و گفت : بفرمایید سارا هم چادرمو میکشید و همراهش داخل کلاس شدیم و انتهای کلاس جایی نبود واسه نشستن که بریم بشینیم مجبوری جلو نشستیم ،دقیق رو به روی استاد سارا هم از خجالت مقنعه و چادرشو میکشید جلو تر استادم شروع کرد به حرف زدن استاد: فک کنم باید دوباره خودمو معرفی کنم من هاشمی هستم استاد جدیدتون ،قبل از هر چیزی باید بهتون بگم ،من خیلی رو حضور و غیاب حساس هستم بعد از من کسی حق وارد شدن به کلاس و نداره فقط یک بار اگه کسی غیبت داشته باشه حذف میشه سارا: فک کنم میخواد با خاک یکسانمون کنه - هیسسسس یه دفعه یکی از ته کلاس پرسید: ببخشید استاد یعنی اگه کسی دم مرگم باشه نتونه بیاد هم اخراجش میکنین بقیه بچه ها هم زدن زیر خنده ... هاشمی: بله ،تو هر شرایطی که بودین ،باید بیاین کلاس بلاخره کلاس تمام شد سارا: پاشو آیه ،پاشو بریم عذر خواهی کنیم - چرااا؟ سارا: به خاطر گندی که صبح زدیم،ولا اینی که من دیدم صد در صد ما رو این ترم میندازه - بندازه ،به درک ،از خود راضی مغرور،ترم بعد با کریمی بر میدارم سارا: اره اگه شهید نشه ،من که میرم ازش عذر خواهی میکنم،تو دوست داری نیا... @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت8 با رفتن سارا منم وسیله هامو جمع کردم واز کلاس خارج شدم داشتم از ساختمون خارج میشدم که سارا صدام زد برگشتم دیدم کنار هاشمی ایستاده با دست اشاره میکنه که بیا رفتم نزدیکشون سارا: بازم ببخشید بابت امروز هاشمی ( یه نگاهی به من کرد ) : مهم نیست ،هر چی بود گذشت بعد از کلی پاچه خواری کردن سارا از هاشمی خدا حافظی کردیم رفتیم سمت محوطه سارا: میمردی تو هم یه کلمه حرف میزدی - ولا اینجوری تو خوب جلو رفتی،دیگه حرفی واسه من نموند... سارا: یعنی حناق میگرفتی یه عذر خواهی کنی - واسه چی؟ مگه من زدم با ماشین بهش که عذر خواهی کنم سارا: وااایی از دست تو آیه ،آخرش با کارات باید دوباره این درس و برداریم - چه بهتر پایه امون قوی میشه کلاسامون ساعت ۲ تمام شد از دانشگاه زدیم بیرون یه کم پیاده قدم زدیم تا رسیدیم به یه پارک سارا: راستی از آقا رضا چه خبر - خوبه سارا: چرا نمیان خواستگاری ،دیگه بچه نیستی که بزرگ شدی داری کم کم بوی ترشی میگیری ... زدم به پهلوش: نه اینکه خودت الان چند دقیقه دیگه شوهرت میاد دنباله ت... سارا: راستی با بچه ها میخوایم بریم کنسرت حامد زمانی میای؟ - نه حوصله ندارم سارا: خوبه حالااااا،،نترس بابا با شنیدن صداش نظرت درباره آقا رضات عوض نمیشه... - دیونه سارا: خودتی،تو نیای منم نمیرم « بی تو هرگز» - پاشو بریم خونه ،الان امیر مثل نکیر و منکر منتظرمه .... سارا: آخییی، خوش به حالت که داداش داری ،ای کاش منم یه داداش داشتم - ولا حاضرم دو دستی ببخشمش به تو یعنی یه کم پولم میزارم روش تقدیمت میکنم ،تو یکی از خوهرات و بدی به من ... سارا: ععع دلت میاد ،داداش به این خوبی - اهه ،خوبه حالا فاز احساسی نگیر پاشو بریم @zoohoornazdike 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا