eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
189 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
210 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت رمان بهشت چادر🌸🌸💞 پارت ۲۷ و ۲۸ و ۲۹👇👇👇👇👌💫
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 27 رمان 🌙 سرمو که بالا اوردم دیدم میلاد با نگرانی نگام میکنه. امروز جمعه بود پس دانشگاه تعطیله . بلند شدم رفتم جلوی تی‌وی نشستم و روشنش کردم. اصلا حواسم به چیزی که تی وی پخش میکرد نبود و فقط تو فکر بودم. مهران منو دوست داشت . من عاشقش نبودم ولی چون پسر خوبی بود میخواستم جواب مثبت بهش بدم اما اون اوم فوت شد. به خودم دلداری میدادم که به خاطر من اینجوری نشده منم باید آروم باشم من که اصلا نمیشناختمش. آروم چمهام بستم و زیر لب گفتم: _خدایا برای همه چی شکرت شاید فوت شدن مهران یه حکمتی داشته تا من باهاش ازدواج نکنم. دیگه از فکر اینکه من و اون همو دوست داشتیم بیرون اومدم و خودمو قانع کردم. اما فقط دلم به حالش می سوخت که چقدر جوون بود و از دنیا رفت. هعییی چشمام بسته بود و تو همین فکرا ها بودم که تو بغل کسی فرو رفتم.چمامو باز کردم و چون چشمام تار بود فکر کردم علی اومده و بغلم کرده که گفتم: _علییی؟ یهو میلاد که بغلم کرده بود و من اونو با علی اشتباه گرفتم گفت: +هان؟؟علی کیه؟؟؟ ای وای سوتی دادم. چه خاکی بر سرم شد. خودم و تو بغلش فرو کردم و گفتم: _هیچی ببخشید علی فراهانی یکی از همکلاسی‌هامه من اونو با تو اشتباه گرفتم. +علی؟؟؟علی فراهانی؟؟؟ _اره چطور مگه؟؟؟ حس کردم داغ شده از بغلش بیرون اومدم و دیدم صورتش قرمز شده. دستم و روی ریشش گزاشتم و گفتم: _چیشده تو علی میشناسی؟ +اره اون اون.... و دیگه ادامه نداد. دستمو پس زد و بلند شد. حالا من موندم و کلی سوال و نگرانی و غم. داشتم دیوونه میشدم . این علی و از کجا میشناسه؟ تو همین فکرا بودم و که دوباره میلاد اومد و کنارم نشست و گفت: +از کی با علی آشنا شدی؟ _چند روز پیش همکلاسی شدیم +بهت که نزدیک نشده _نه چرا اینو میپرسی +اون یه ادم کثیفه _تو از کجا اونو میشناسی؟؟ جوابی نداد که داد زدم: _گفتم از کجا میشناسیش؟ سیلی بهم زد و گفت: +به من داد نزن تا حالا میلاد حتی از گل نازک تر بهم نگفته بود و این اولین بار بود که بهم سیلی زد. اشک تو چشمام جمع شد و جای سیلی رو ماساژ دادم. معلوم بود خیلی عصبانیه . میلاد: اون پسر همون کسیه که بابا از شرکت پدرش بیرون اومد و اون ورشکسته شد و گفت انتقام میگیره تو نباید به علی نزدیک بشی اون برات خطرناکه. اشک هام سرازیر شد . پس چرا علی ازم حمایت می‌کرد و انقدر باهام خوب بود؟؟؟!!!! میلاد:حانیه این قضیه شوخی نداره فهمیدیییی چی گفتم؟؟؟ _اره! عصبانیتش خوابید و منو با آرامش بغل کرد و جای شیلی که زده بود و رو نوازش کرد و گفت: +ببخشید حانیه عصبانی شدم نمیخواستم... حرفشو قطع کردم و گفتم: _فدلی سرت . میلاد باید باهات حرف بزنم +باشه من اینجام بریم تو اتاق من حرف بزنیم _ممنون این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 28 رمان 💫 منو بغل کرد و باهم رفتیم تو اتاق میلاد. من روی تخت دراز کشیدم و اونم بعد از بستن در روی صندلی روبه روم نشست و گفت: +خب شروع کن... منم شروع کردم به تعریف گردن از اینکه اون دزد اومد و علی منو برد خونشون و تا اینکه علی تو دانشگاه حمایتم میکرد و بعضی وقت ها اذیتم میکرد و حتی گفتم بهم شهربازی هم رفتیم. وقتی حرفم تموم شد دستی به ته ریشش کشید و گفت: _که این طور... سرم و از خجالت پایین انداختم و گفتم: _ببخشید +اشکال نداره ولی از این به بعد زیاد بهش محل نده. _چشم +خسته ای؟ _نه حالم خوب نیست +دیگه به مهران فکر نکن خواستگار هایه دیگم هست _باشه بلند شد و کنارم نشست و روی موهام کشید و گفت: +پس نگران نباشم؟ _نه پیشونیم و بوسید و گفت : +منو ببخشیدی که بهت سیلی زدم ها؟ _اره فدای سرت لبخند خوشگلی زد و بغلم کرد که منم تو بغلش فرو رفتم. نمیدونم چه جوری اما تو بغلش خوابم برد. با صدای گوشیم از خواب پریدم هنوز تو همون حالت تو بغل میلاد بودم . میلاد هم خواب بود . از بغلش بیرون اومدم و پشت بهش گوشیمو جواب دادم: _الو سلام +سلام حانی خوبی؟ _خوبی زهرا +ممنون چه خبر؟ _مهران فوت شد کسی که میخواستم باهاش ازدواج کنم. زهرا کفت:چی میگییییی؟ _همینی که شنیدی بیشتر راجع بهش حرف نزن حوصله ندارم +باشه _کار داشتی ؟ +نه میخواستم حالتو بپرسم. _اهان پس خدافظ +خدافظ قطع کردم . برگشتم و دیدم میلاد داره بهم نگاه میکنه. _عه بیدار شدی ببخشید. +اشکال نداره. لبخندی زدم وگفتم: _من دیگه میرم بیرون +باشه برو _اوه راستی مریم خوبه؟ +اره _باشه بیارش خونه دلم براش تنگ شده +چشم لبخندی زدم و خارج شدم. رفتم توی آشپزخونه و شروع کردم به پخت و پز. به ساحل گفتم بره خونه خودم غدا درست میکنم و حالا میخوام ماهی درست کنم. ۳ ساعتی بود که تو اشپزخونه مشغول پخت و پز بودم و بلاخره غذام آماده شد. ساعت ۱ ظهر بود. غذارو خاموش کروم و وضو که گرفتم رفتم و نماز ظهر عمرمو خوندم و حسابی دعا و راز نیاز و خواندن قرآن و اینا... ساعت ۲ شده بود. رفتم و میزه غذا رو چیدم و و همه رو صدا کردم تا بیان.اومدن و مامان وقتی دید حالم خوبه و از فکر مهران بیرون اومد خوشحال شد و غم رو فراموش کرد باباهم همین طور . بابا: به به باز دست به کار شدی دختر _بله بفرمایید شروع کنید. مامان:دستت درد نکنه عزیزم میلاد:دیگه این دختر نیست که خانومه لبخندی زدم و شروع کردیم به خوردن. واقعا خوشمزه بود . به به عجب دستپختی داشتم نمیدونستم. این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 29 رمان ♥️ غذا که تموم شد وسایل هارو جمع کردم و رفتم جلوی تی‌وی. اخ جون سینمایی ترسناک گزاشته. نشستم و دیدم که میلادم اومد کنارم و گفت : +بیا باهم ببینیم. _باشه نشستیم و دیدم که یهو یه صحنه ترسناک اومد و من جیغ زدم و سرمو پشت میلاد بردم که خندید و داشت فیلم و نگاه میکرد. آروم سرمو اوردم بیرون که دیدم دیگه ترسناک نیست رو به میلاد گفتم: _تو نترسیدی؟ +نه!! _وای چه شجاعی!! دوباره نشستیم و فیلمو دیدیم و من کلی جیغ زدم و مامان کلی اعتراض کرد. بلاخره فیلم تموم شد و نفس راحتی کشیدم. ساعت ۴ بود . از کنارش بلند شدم و رفتم توی اتاقم. نشستم و با گوشیم رمانی خوندم . تقریبا ساعت ۶ بود که خسته شدم و گوشیو کنار گزاشتم و پایین رفتم. دوباره شروع کردم به اشپزی و میخواستم برای عصرونه کیک بستی درست کنم.ساعت ۷ کارم تموم شد . کیک و تزئین کردم و یه تکه اشو برداشتم و بقیه اشو تو یخچال گزاشتم. رفتم و تی وی رو روشن کردم و یه کارتون گزاشتمو و همون طور که کیک میخورم تی وی نگاه میکردم. تا خواستم شروع کنم به خوردن کیک یهو یکی از پشت سرم محکم فرو کرد تو اون تیکه کیک. سرم و بالا اوردم.صورتم پر کیک بستنی بود‌. میلاد قهقه زد . جیغی زدم و صورتمو با دستمال پاک کردم و گفتم: _بگیرمت میکشمت عوضی ... میلاد فرار کرد و از در خارج شد. دویدم دنبالش و تو باغمون دنبال هم میکردیم. دیگه خسته شده بودم.رفتم و روی تاب نشستم.میلاد آروم اومد سمتم و گفت: +چیشد خسته شدی زبونم و تا حلقم براش در اوردم و گفتم: _برو خدا رحم کرد نگرفتم وگرنه تا الان زنده نبودی دفعه بعد خودم همین بلارو سرت در میارم. +وقتی خودت تنها میخوای چیزی بخوریم همین میشه. _بروبابا بقیه اش تو یخچال شکمو خنده ای کرد که آهی کشیدم و اون رفت تو. روی تاب خودم رو تکون میدادم . سرم رو روی میله تاب گزاشتم و چشم هامو بستم. نمیدونم چجوری ولی خوابم برد و خوابی دیدم. خواب دیدم من و مهران باهم قدم میزدیم. دستی روی موهام کشیده شد و منم که خواب بودم و خواب میدیدم گفتم: _نکن مهران...نکن خواهشا میکن بابا : حانیه جان پاشو داری خواب میبینی من مهران نیستم که چشم هامو باز کردم . ای وای اون که مهران نبود بابا بود. وای دوباره سوتی دادم . سریع از روی تاب پاشدم و گفتم: _ام.....چیزه ببخشید اشتباه شد‌. +اشکال نداره دخترم برو تو . باشه ای گفتم و رفتم تو اتاقم و شروع کردم به درس خوندن ناسلامتی کنکور دارما. ساعت شده بود ۱۲ شب البته بینش نمازمو خوندم اما تا ۱۲ شب داشتم درس میخونم.مامتن چند باری صدام زد که برم شام بخورم ولی نرفتم. کتابامو گزاشتم کنار و رفتم تو اشپزخونه. چراغا خاموش بود و چیزی نمیدیدم . رفتم تو اشپزخونه خونه که با جسمی برخورد کردم و فکر کردم یخچاله دستمو بالا بردم و لمس کردم ولی یخچال نبود سریع عقب رفتم که میلاد گفت: +چیکار میکنی؟ +وای ترسیدم اومدم چیزی بخورم فکر کردم یخچالی تو اینجا چیکار میکنی؟ +هیچی اومدم اب بخورم. آهای گفتم رفتم سمت یخچال و درشو باز کردم . کیک بستی که عصر درست کردم و با شیر بیرون اوردم و روی میز گزاشتم. من: بیا توهم بخور. +نه سیرم نوش جونت شب بخیر _شب بخیر از اشپزخونه بیرون رفت و منم بعد از خوردنم وسایلمو جمع کردم و رفتم تو اتاق و خوابیدم. بیدار شدم و نماز صبح خوندم و خوابیدم. صبح ساعت ۷ آلارم زنگید . بیدار شدم و سمت سرویس رفتم و بعد از شستن صورتم بیرون اومدم... این داستان ادامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆👆👆👆 روزی یک الی سه پارت خدمتتون🧚‍♂🧚‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو‌یہ‌حس‌قشنگۍرفیق...シ مثل‌بستنِ‌چشم‌ازتُرشیِ‌زیاده‌لواشڪ🤗♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای هفتم صحیفه سجادیه ☑️ با صدای حاج محمود کریمی سفارش رهبر معظم انقلاب در دوران کرونا خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه است بسیار آموزنده وزیبا برای حال و روز امروز مان😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  「آیه‌های‌انتظار」
🤩 با‌موضوع‌سین‌زنی😱 به‌مناسبت‌اربعین‌حسینی♥️ شرکت‌کننده4⃣4⃣ . . جایزه‌نفر‌اول:قاب‌فرش‌حرم‌امام‌رضا"ع"+پیکسل طرح‌حرم‌امام‌رضا"ع"🥇 . جایزه‌نفر‌دوم:دفترچه‌مخمل‌طرح‌کربلا+پیکسل کربلا🥈 . جایزه‌نفر‌سوم:پک‌گلگلی‌دخترونه+گیره‌روسری‌ گلگلی🥉 . سه‌نفر‌اولی‌که‌تعداد‌ویو(سین)‌بنرشون‌بیشتر‌از‌همه باشه‌برنده‌مسابقه‌هستند🎉 تا‌اربعین‌فرصت‌سین‌زنی‌دارید! کلی‌وقته‌ها🤩 . این‌فرصت‌ویژه‌رو‌از‌دست‌ندید‌و‌شرکت‌کنید🤭 . برای‌دریافت‌بنر‌به‌پی‌وی‌مراجعه‌کنید👇🏼 @Farokhii_00 ••••••••••••••••••••••••••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2846359647Ce17583905c
📝آموزش زبان انگلیسی 📙 📝تدریس با ویدیو 📷 📝همراه با گروه چت انگلیسی تمامی زبان آموزان که باعث پیشرفت یاد گیری می شود 📲 📝با راحت‌ترین نحوه و به صورت آنلاین 💻 📝با معلمانی باتجربه 🙋‍♀🙋‍♂ 📝فقط با ۴۹ تومان 😍 📝مدت ترم کودکان ۱۲ جلسه 💟 📝مدت ترم بزرگسال ۲۰ جلسه 💟 📝تکلیف هم کم و مفید گفته می شود 📖 📝آخر ترم یک آزمون گرفته میشود برای اینکه اطمینان پیدا کنید که یاد گرفتید🔖 آیدی ثبت نام : https://eitaa.com/Ba1300_1400 لینک کانال ‌: https://eitaa.com/joinchat/4034003071C7ef75c7651
کانالی بسیار آرامش بخش☺️🤞🏻 🌱 •|😍|• •|🙂|• •|🌹|• •|🍀|• ای ماه کجایی که صبر ما سرآمد•|🌙|• •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3957325877C6c0a68bbab •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
بیداری…؟؟؟ بی قرارم اینك … پشت خطݥ… وصلی ؟؟؟📞 خواهرم باتوسخن میڴویم .. اگر آقا؁ غریبم آید..🌸.. و بگوید دختر..🧕🏻.. سالها پشت در اڴر من ماندم😔 این همہ ۍ غربٺ خواندݥ همہ اۺ وصل به ڴیسوے تو بود ... چه جوابی دار؎؟؟؟😔 اگر آقا ڱوید از سر ݣھ تو کرد؎ آواز من ندارم چه جوابی دار؁ ..😞..؟ هنوزم وصلی..📞..¿¿ تو رو قسم قطع نݢݧ سالها منتظرم رحمۍ ݢݩ .. خودمون بیایم💔 ⛅️ الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرج 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کانال فرشته های چادری برای دختران چادری @xfghbnm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت گزاری سهمیه امروز رمان بهشت چادر امشب در کانال >>> @zozozos
^🌿^ یِہ ࢪِفٻقےبَࢪاۍخُودِٺ اِنتِخـٰاب ڪُن، ڪِھ وَقتےڪِنـٰاࢪِش بودۍ نَتونۍگُنآھ ڪُنے خِجـٰالَٺ بِڪِشےوَ بِہ حُرمَت ݐـٰاڪ بودَن ڪٰار هآۍࢪِفیقِت دَسٺ بِہ گُنـٰاھ نَزَنے😊✌🏻✨ 💚🕊 ⸤🌸💕⸣ ⸤🍭✨⸣ ⸤📿🧕🏻⸣ ⸤🌻💛⸣
بـٰازکَـردَمـ‌هَـوـــںِ‌چـٰاےعـَراقےهـٰاࢪا ☕️💔 ⸤🌸💕⸣ ⸤🍭✨⸣ ⸤📿🧕🏻⸣ ⸤🌻💛⸣