eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
187 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
210 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
گَࢪ از یادَمــ رَوَد عالَم • تو • از یادَمــ نخواهے رَفتــ ‌ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ 🍽 🎂 یک کیک خوشمزه با میوه 🥝 🥠هر کیک ساده ای که دوست داشتین بپزین و با میوه 🍌و کمی خامه فرم گرفته تبدیل به همچین کیک زیبایی بکنید 😍😍 ‍‌‌
چـآدرٺ سَݩَد زَهـرآیـے ݕودݩ ٺو هسٺ... 💕 🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راست‌گفتہ‌اند؛ عالم‌ازچهارعنصر‌تشکیل‌شده: آب،آتش،خاڪ،هوا! آبےڪہ‌ازتودریغ‌ڪردند آتشےکہ‌درخیمہ‌گاهت‌افتاد خاکےکہ‌شدسجد‍ه‍‌گا‍ه‍‌ وطبیب‌دردها وهوایـےکہ‌عمریست‌افتاد‍ه‌دردل‌ما! ترڪیب‌این‌چهارعنصرمےشود: ❤️❤️کـربـلـٰآ❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ سلام میدهم💔✋🏻 ودلخوشم که فرمودید: هرآنکه دردل خودیادماست،زائر ماست 🌱السَّلام عَلَي الحسین 🌱وعلی علی بن الحسین 🌱وعلی اولاد الحسین 🌱وعلی اصحاب الحسین..... صبحتون حسینی...
به وقت رمان بهشت چادر🌸🎭 پارت ۵۲ و ۵۳ و ۵۴👇👇👇👇👇👇💞
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 52 رمان 🥨 تو راه ایستادم و یه سری خوراکی خریدم و رفتم خونه. خوشبختانه پلاستیک ها خیلی سنگین نبود خودم اوردم تو. سکوت خونه رو شکستم و بلند سلام کردم اما کسی جواب نداد. ۰بی صبرانه زنگ زدم به میلاد. _سلام داداشی کجایی؟ +سلام یه حالی نپرسا. _خوب حالا خوبی کجایی؟ +خوبم ممنون من رفتم شیراز. _جاااان؟ چرا؟؟ +برای خرید یه‌سری ماشین برای شرکت رفتم. ۷ روز دیگه برمیگردم. _اهان میگم مامان اینا کجان؟ +مگه بهت نگفتن؟ _نه بابا +عه حتما یادشون رفته گفتن میرن مشهد. _مشهد چرا؟ +مثل اینکه بابا سفر کاری داشته و مامان هم باهاش راهی شده. _حالا کی برمیگردن؟ +فکر کنم هفته ی دیگه. _اییییش پس من تنها تو این خراب شده چه لگنی به سر بریزم. +ای قربون دلخوری برم که اصن شبیه آدم نیس! _میلاااااد! +باشه باشه ببخشید حرص نخور بابا اگه حوصلت سر رفت به دوستات بگو بیان پیشت خیالم راحته که سیستم ایمنی خونه عالیه و تو در حفاظتی. _باشه فعلا خدافظ +خدافظ کوچول بعد قطع کرد. سریع هوراییی گفتم و دیگه تو خونه تنهام.اخ جون! زنگ زدم به فاطمه و زهرا اما اونا با چیزی که گفتن عین بادکنک بادم خوابید و غم زده شدم. گفتن هفته ی دیگه کنکوره و باید درس بخونیم. انقد خوشحال شدم که نمیدونستم باید این یه هفته مثل سنگ بشینم به درس خوندن. کلافه پولی کشیدم و رفتم سراغ درس. ●یک هفته بعد● خوشحال و خندون وارد خونه شدم.مامان اینا و میلاد هنوز نیومده بودن و مامان اینا ۳ روز دیگه میان اما میلاد فردا میرسه. تو این یه هفته بکوب درس خوندم و رفتم دانشگاه. اونقدر حواسم پی درس بود که باکسی حتی فاطمه و زهرا هم سلام نمیکردم و فکرم فقط فقط درس بود. خوشبختانه تلاشم نتیجه خوبی داشت و کنکور برام راحت بود. این داستان ادامه دارد...