🔴 تغییر سطح تیتر ها در رسانه های فارسی از تیتر [ مسمومیت در مدارس ] به [ حمله شیمیایی ]
🔹 همان بازی تغییر تیتر در اتاق فکر رسانه ۳ ماه پیش [ اعتراضات به مرگ مهسا ] به [ خیزش سراسری ]
🔹 مام اصلا حواسمون نیست 😁
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🔴 جمهوری اسلامی دستکم ۹۴قاتل، جانی، محارب، بر هم زننده ی نظم و امنیت کشور و... را که به جان و مال و ناموس مردم رحم نمیکردند اعدام کرد. «البته بر فرض اینکه این عدد درست باشه 😂»
🔹 البته از اون جایی ک سگ زرد برادر شغاله بایدم صدای شماها در بیاد😐🖐
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🔴 وای نه تو رو خدا اگه راهشون ندین کجا برن دیگه😂
🔹 الحق و الانصاف احمقید
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🔴 ظالم بچه کش اونی بود ک ساعت دقیق و مکان تیر اندازی رو میدونست اما برای پیشبرد اهداف خودش بچشو برداشت با خودش برد تو دل خطر و بچشو به کشتن داد تا باهاش جولون بده!!!
🔹 بعدم کاور هم جنس بازا رو بندازه روی گوشیش و با عنتر منتر کردن خودش ژست مادرای داغدار رو بگیره
#بی_شرف
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🔴 رهبری در مراسم درختکاری عباشونو ندادن کسی نگه داره تا برای بقیه زحمت نباشه! بعضی مسئولا هم هستن که برای یه کلنگ زنی ساده موکت مینداختن زیر پاشون که مبادا کفششون خاکی بشه... یا دوسه نفر لازم هست کیفشونو حمل کنه!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
#جانم_فدای_رهبر
🔴 دیگه حناتون رنگ نداره
🔹 پای قطع شده در اومد!
🔹 چشم کور شفا گرفت!
🔹 موی از ته تراشیده به اندازه پنج سال رشد کرد!
🔹 اینم چهار روز دیگه به عنوان یکی از بدنساز های قوی هیکل از زندان آزاد میشه😂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترجمه: اگه شما اغتشاش نکنید این مبالغِ هنگفت به حساب من واریز نمیشه و در غربت از گُشنگی میمیرم!
#ماه_شعبان
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🔴 کارفرما سوژه تخریب رئیسی کم آورده گفته بیایید با عکسای چند سال پیش رئیسی که برای زمان ریاست قوه قضاییه س توییت بزنید؟!!
🔹 راستی فاکتور رو با دلار عراقچی براتون می پیچن ؟ :)))
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🔴 بعد از قانون «رابطه جنسی با حیوانات» در اسپانیا این بار طرح«رابطه جنسی با کودکان» در هلند قانونی شد
🔹 احزاب سیاسی هلند دستور دادن رابطه جنسی با کودکان باید عادی سازی و در مدارس تدریس شود
🔹 همچنین حزب پدوفیل هلندی«PNVD»که به صورت رسمی فعالیت دارد به دنبال قانونی کردن نکروفیلیا(رابطه جنسی با مُرده)می باشد
ته شعار زن زندگی ازادی رو مشاهده میکنید دوستان!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ماه_شعبان
↻ #شهیدانه‹.💔🌱.›
وَتـٰاابـَدبہآنـٰانڪِہ ...🍃
پلاڪِشـٰانراازگَردَنخـویشدرآوردَنـد
تـٰامانَندمادرشـٰانگمنامبِمـٰانندمَدیونیم💔
اگرمراقبنباشید ؛
رسانههاباشماکارےخواهندکرد!
کهازمظلوممتنفرباشید؛
وبهظالمعشقبورزید..!
مراقبباشیم؛
کمیعاقلانهفککنیم🤍:)))!
#تلنگر🌿
#امام_زمان
-
مٰاتَجرُبِہڪَردیمڪِہدَرلَحظِہ؎فِتنِہ تٰارَهبَرمٰاسیّدعَلۍهَستغَمۍنیست!
📻🕊 ¦⇠#رهبرانہ ◖
هدایت شده از -رایـحـه¹²⁸-
یڪ نفر تا ۶۱۰ تایے شدنمون💕🌱
#فور
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
🌸❄️
پارت 130 رمان #بهشت_چادر 🕋
سرم زیر بود نگاهم به انگشتای دستم.علی که انگار کلافه شده بود اروم گفت: نمیخای سرتو بگیری بالا؟
من:نه!
علی:چرا؟
من:چون ازت ناراحتم،چون دلم برات تنگ شده بود،چون داغون شده بودم،چون توی بی معرفت تنهام گذاشتی ، چون بعد از رفتنت همه به چشم زن مطلقه نگام میکردن،چون ...
علی حرفمو قطع کرد و گفت:ببخشید...اشتباه کردم...خودمم دلم برات تنگ شده بود...میدونم کارم درست نبود ولی چاره ای نداشتم ... هر دفعه که دلم برات تنگ میشد میخواستم بزنم زیر همه چیو بیام پیشت ولی نمیشد به خاطر محافظت از خودتم که شده نباید میومدم و باید این پرونده ۷ ساله رو تموم میکردم...معذرت میخام ... نگام کن حانیه جان...منو میبخشی؟
سرمو گرفتم بالا و به چشمای غمگین و پر استرسش نگاه کردم ، کاری نمیتونم بکنم ، چاره ای جز بخشیدنش ندارم .
اروم سرمو تکون دادم و گفتم: میبخشم ولی قول بده دیگه این اتفاق نیوفته.
علی لبخندی زد و گفت: قول میدم.
من: حالا واسم تعریف کن که واقعا چه اتفاقی افتاد؟
علی نفس عمیقی کشید و شروع به صحبت کرد:
اون روز بعد از این که تو رو از توی اون ساختمون بیرون اوردم متوجه این شدم که فرهاد و اشکان فرار کردن و بچه های عملیات خبر دادن که یه بمب توی ساختمون کار گزاشتن که تا ۵ دیقه دیگه منفجر میشه...امکان خنثی کردن بمب وجود نداشت برای همین سرهنگ یه دستوری داد که هممونو متعجب کرد...اون دستور داد صحنه سازی کنیم و نشون بدیم که من و چند نفر دیگه توی اون انفجار شهید شدن و با این کار خیال فرهاد و اشکانو راحت کنیم و مخفیانه دنبالشون باشیم و کارشونو تموم کنیم بنابر این ماهم همین کارو کردیم ...سخت بود ولی شد وقتی همه جا خبرا پر شد که ما مردیم کارمون از اون روز شروع شد ... ما نمیتونستیم ذره ای خودمونو نشون بدیم پس نمیتونستم بیام دیدنت ... شروع کردیم به دنبال کردن باندشون و مجبور به نفوذ به داخلشان شدیم تا از کاراشون سر دربیاریم و نزاریم که به اهدافشون برسن به همین منوال ۴ سال گذشت و وقتی موقعیت مناسبی پیش اومد رفتیم سراغشون و دستگیرشون کردیم ... خیلی سخت بود و خیلی بهمون سخت گذشت ولی تونستیم بعد از ۷ سال باند عقرب سیاه و نابود کنیم و بعد هم ازمون تقدیر شد و قراره تا چند روزه آینده ارتقاع درجه پیدا کنم و بشم سرهنگ...اینجوری بهمون تو این ۴ سال گذشت.
من: حالت خوبه؟...برات اتفاقی نیوفتاده؟ صدمه ندیدی؟
علی:خوبم و صدمه هم ندیدم تو خوبی؟
من:اره خوبم ، خوشحالم ... خوشحالم که برگشتی...نمیدونستم باید چیکار کنم.
علی لبخندی زد و گفت:منم خوشحالم.
صب کن ببینم علی چهار ساله که نبوده و الان اومده و از کجا میدونه که من ازدواج نکردم یا هنوز بهش محرمم؟ حتما نمیدونه پس بزار یه ذره اذیتش کنم.
من: اما من ... راستش ...داشتم ازدواج میکردم.
علی خنده بلندی سر داد و گفت: ای کلک میخای منو اذیت کنی اره؟
من: وا چرا میخندی از کجا فهمیدی؟
علی لپمو کشید و گفت: خانوم هواس پرت من یک ساعت قبل از اینکه تو بیای اومدم خونه تون و میلاد همه چیو برام تعریف کرد...از اینکه عقدمونو باطل نکردی تا اینکه برات خواستگار اومده و همه همه رو از اول واسم تعریف کردن حتی اینکه چقدر تو این چند سال عذاب کشیدی.
من:میلاد همرو گفت بت؟ای دهن لق.
این داستان ادامه دارد...