eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
188 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 81 رمان 🔆 ارزو:ای بابا من:۰ه کار داشتی اومدی حالا؟ ارزو:هیچی اومدم خبر مرگتو بهت بدم. من:اه بی مزه بگو دیگه ارزو:هیچی بابا بیا پایین باهم ایکس باکس بازی کنیم حوصلم پوکید. من:ایکس باکس؟ ارزو:تو خونتون ندارید؟اصلا میدونی چیه؟بابا همین پلی استیشن خودمونو میگم. من:میدونم تو خونمون داریم منظورم اینه تو با این سنت ایکس باکس میخوای بازی کنی؟ ارزو:اره اشکالی داره. من:نه بیا بریم باهم رفتیم پایین بابا و اقا جواد نبودن . مامان و رها خانمم تو اشپزخونه سبزی پاک میکردن. میلاد و علیم باهم حرف میزدن و مریم کنار میلاد نشسته بود. رفتم جلو که علی و میلاد و مریم متوجه شدن. مریم بلند شد و من رفتم بغلش کردم و با صدای بلند گفتم: _سلام عشقم چطوری؟چه خبر یادی کردی ازما؟ مریم:سلام گلم خوبم تو خوبی؟من که همیشه اینجام. از هم جدا شدیم گفتم: ایکس باکسو پایه هستی ؟ مریم:اووووم...اره. من:بریم. و بی توجه به علی و میلاد که بهمون نگاه میکردن نشستیم روی مبل سه نفری و و ایکس باکس روشن کردیم. میلاد:سلاااام ما هم هستیم. نیم نگاهی بهش انداختم و بعد به صفحه تی وی خیره شدم. من:خب چه کنم بیا رو سر من. ارزو:خب مریم جون من و حانیه یه دست میزنیم هرکی برد با تو بازی میکنه. مریم:باشه. در حال بازی بودیم گه گوشیم زنگ خورد. بدون نگاه کردن بهش گفتم: مریم ببین کیه. مریم گوشیمو برداشت بلند و گفت: نوشته فرهاد. یهو علی و میلاد طوری برگشتن سمتم که گفتم گردنشون شکست. دستپاچه دسته بازی رو پرت کردم رو پای مریم و بلند شدم. من:بده من بده من بعد موبایل و برداشتم و رفتم اون طرف تر. این داستان ادامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆👆👆👆 روزی یک الی سه پارت خدمتتون🧚‍♂🧚‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا