eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
188 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 91 رمان ❤️ بابا نگاهی به جمع کرد و گفت: آقای زاهدی امروز تماس گرفت و گفت فردا شب میان واسه خواستگاری و ..... کمی مکث کرد و ادامه داد: اگه مخالفتی صورت بگیره و جواب منفی بشنوه دارایی مونو بالا میکشه. سکوت شد . خونه در سکوت مرگ باری فرو رفت. هیچ واکنشی نشون ندادم. هیچ عکس و العملی از خودم نشون ندادم و فقط به یکی خیره بودم.علی! خیره نگاهم میکرد و انگار هیچکدوم قصد نداشتیم نگاهامونو از هم بگیریم. ناگهان فکری بسرم زد. از این چراغا هست که زرد و بالای سر آدم روشن میشه از اونا روسم اومد (الکی مثلا) بگذریم . انگار همون فکری که من کردم و علی هم تو ذهنش بود. که یهو چشماش گرد شد و باهم یکهو از روی مبل بلند شدیم که همه به ما دوتا نگا کردن. علی:تو هم همون فکرو .... میکنی؟ انگشت اشاره به طرفش گرفتمو و تکون دادم:اره ... یعنی میشه که... یهو ساکت شدم. علی:اره البته اگه بابا جان(بابای من) اجازه بده. من:ولی اگه...بعدش نتونیم چی؟یا بگه بهم بزنید؟ علی:نمیگه من میشناسمش. یهو مجید گفت : ای بابا چرا رمزی حرف میزنید یکی بگه اینجا چهخبره؟ من و علی بهم نگا کردیم و سری تکون دادیم و من چشمامو بستم و باز کردم. علی نشست و منم نشستم و شروع کردم: من ... خب راستش فکری به ذهنم رسید که... میلاد مرید وسط حرفمو وگفت : خب خب چی چی بگو؟ من: دودقه دندون رو جیگر بزا دارم میگم خب داشتم میگفتم اره من فک کردم که اگه من با یکی از خودی ها خب یعنی راستش چیز کنم... مریم:چیز کنی؟ من:نه یعنی از...دواج کنم بهتره تا... یهو میلاد اخن کرد و پرید وسط و گفت: تو تو فکر میکنی.... نههههه حتی فکرشم نکن حانیه. من:چرا اینجوری که برای همه بهتره. میلاد:اونا میفهمن و باز میان سراغت. من:مطمعن باش نمیان چون اونا به یه دختر دست ...خورده... خب دیگه فک نمیکنن. میلاد ناباورانه خیره شد بهم و گفت:چی...داری...میگی؟ من تندی گفتم:نه نه منطورم اینکه اونا این جوری فک میکنن و در اصل یه چیز دیگس. بابا کلافه رو بهم گفت:دخترم چرا کامل حرفتو نمیزنی ؟چی تو ذهنت هست؟ نفس عمیقی کشیدم و بلند و رسا گفتم: اگه قرار باشه با کسی ازدواج کنم که نه دیدمش و نه ادم درستیه و آینده نامعلومی دارم پس کار دیگه ای میکنم من فک کردم که اگه با یه پسر آشنا از فامیل و مطمن ازدواج کنم اون ها بیخیال من میشن چون دیگه من یه زن شوهر دارم و وقتی که بیخیال من شدن من میتونم به راحتی طلاق بگیرم و یه شناسنامه سفید هم بگیرم که توش حتی مهر طلاق هم نداشته باشه ولی اون ها حتی انو نمیفهمن جون فک میکنن که من دست خورده ام و ازدواج کردم و بعد طلاق گرفتم دیگه سمتم نمیان. و حالا فقط میمونه کسی که من بخام باهاش سوری... یهو همه باهم گفتن:ازدواج کنی! من:درسته! میلاد:حانیه ریسکش بالاس اگه پسره طلاقت نداد چی؟ اگه اونا بازم بیخیال نشدن چی؟ اگه نشد شناسنامه سفید بگیری چی؟ من: اولا گفتم که یه پسر قابل اعتماد میخام و دومن مطمئنم بیخیال میشن چون از اون آدمای عوضی و سومن من آشنا دارم و میتونم شناسنامه سفید بگیرم. همه لحظه ای توی فکر فرو رفتن. خودم هم استرس داشتم و نمیدونستم کاری که میخوام بکنم درسته یا نه ؟ و یا حتی نمیدونستم اینکه میخوام بگم با کی ازدواج کنم بد میشه یا ن؟ این داستان ادامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆👆👆👆 روزی یک الی سه پارت خدمتتون🧚‍♂🧚‍♀
دوستان لطفا تا اینجا نظراتتونو راجع به رمان در پیوی من بفرستید ممنون😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام دنبال کانالی میگردی که توش پر از پروفایل🌹 پس زمینه🌹 چالش🌹 استیکر🌹 و.... باشه؟ خب چرا معطلی؟ اینم لینکش @mohebanemahdi8 هر روز پر از فعالیت های مختلف❤️🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا