📚 ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت.
فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد.
ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟! 👏
#حکایت
https://eitaa.com/joinchat/237437153Cf27c226a29
••|📜🖋|••
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
گویند: روزی ابلیس ملعون خواست
با فرزندانش از جایی به جای دیگر
نقل مکان کند، خیمهای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم
تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به
میخی بسته شده و زنی را دید
که آن گاو را میدوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان
درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر
آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود
لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد
و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را
کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته
شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را
طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را
زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و
همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای
شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب
کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه
کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت:
کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
❣بیشتر مردم فکر میکنند کاری
نکردهاند، در حالی که نمیدانند چند
کلمهای که میگویند و مردم می شنوند،
سخن چینی است.
مشکلات زیادی را ایجاد میکند.
آتش اختلاف را بر میافروزد.
خویشاوندی را بر هم میزند.
دوستی و صفا صمیمیت را از بین میبرد.
کینه و دشمنی میآورد.
طراوت و شادابی را تیره و تار میکند.
دلها را میشکند.
بعدا کسی که اینکار را کرده فکر میکند
کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده
است!
قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب
سخنانت باش !
مواظب باش میخی را تکان ندهی !
#حکایت
👇
https://eitaa.com/montazeran_Mouud
✍#حکایت
در زمان حضرت عیسی (ع) زنی بود که شیطان نمی توانست به
هیچ عنوان فریبش دهد. روزی این زن در حال پختن نان بود که وقت
نماز شد. دست از کار کشید و مشغول نماز شد.۱
در این هنگام شیطان کودک این زن را وسوسه کرد که به سمت آتش
برود.رفت و به درون تنور افتاد. بعد شیطان وسوسه کنان به طرف زن
رفت که بچه ات بدرون تنور افتاد نمازت را بشکن.
زیرا میدانست این از آن نمازهایی است که فایده دارد.( نمازهایی که
فایده ندارد شیطان آب وضوی آن را هم می آورد)
اما این زن توجهی به وسوسه شیطان نکرد. حال معنوی زن طوری شد
که نماز را نشکست.
شوهر آمد دید که صدای بچه از درون تنور می آید. و زن در حال خواندن
نمازاست. بچه سالم است و نمی سوزد. دست به درون تنور برد و
بچه را درآورد.
مرد این ماجرا را نزد حضرت عیسی تعریف کرد. حضرت عیسی به
خانه آنها آمد و از زن پرسید تو چه کردی که به این مقام رسیدی؟
زن پاسخ داد:
۱- همیشه کار آخرت را بر دنیا ترجیح می دادم.
۲- از وقتی خود را شناختم بی وضو نبودم
۳- همیشه نماز خود را در اول وقت می خواندم
۴- اگر کسی بر من ستم می کرد یا دشنامم می داد او را به خدا وا
می گذاشتم و کینه او را به دل نمی گرفتم.
۵- در کارهایم به قضای الهی راضیم
6- سائل را از در خانه ام مأيوس نمی كنم .
7- نماز شب را ترك نمی نمايم
حضرت عیسی فرمود اگر این زن ، مرد می بود پیامبر می شد چون
کارهایی می کند که فقط پیامبران می کنند.و بر چنین کسی شیطان
سلطه ندارد.
📚-منبع :عرفان اسلامي ، ص300؛ شيطان در كمينگاه ، ص 233
https://eitaa.com/montazeran_Mouud
💎 #حکایتــــــــ...
نقل است که تیمور لنگ پس از تسخیر شیراز کسی را به نزد خواجه حافظ شاعر نامدار فرستاد، که تیمور آوازهی او و اشعارش را بسیار شنیده بود.
خواجه حافظ بیامد و در آن زمان چندان پیر بود و جامهای مندرس بر تن داشت.
تیمور به حافظ گفت: من همه روی زمین را به ضرب شمشیر خراب کردهام تا سمرقند و بخارا را آباد کنم؛آنگاه، تو مردک به یک خال هندوی ترک شیرازی، سمرقند و بخارای ما را میفروشی؟! چنانکه در این بیت گفتهای:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
خواجه حافظ زمین ادب را بوسه داد و گفت: ای سلطان عالم "از همین بخشندگیهاست، که بدین روز افتادهام!"
تیمور از این سخن خرسند شد و به حافظ اکرام و احترام بسیار کرد و او را بسیار هــدیهها داد.
☝🏻😊👌🏻💟
https://eitaa.com/montazeran_Mouud
.
#حکایت
از پیرهرات پرسیدند عبادت چیست ؟
فرمود :
عبادت خدمت کردن به خلق است
پرسیدند چگونه؟
گفت اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال داری رضای خدا که بالطبع رضای مردم را هم همراه دارد در نظر داشته باشی نامش عبادت است.
پرسیدند: پس نماز و روزه و خمس و... این ها چه هستند؟!
گفت :
اینها اطاعت هستند که باید بنده برای نزدیک شدن به خدا انجام دهد تا انوار حق بگیرد.
عبادت به جز خدمت به خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
#خواجه_عبدالله_انصاری
https://eitaa.com/joinchat/716112268C5f40584416
🥀
#حکایتــــــــ...
روزی یک نفر عرب بادیهنشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت؛ و آنها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که درحال احرام نباید چنین میکرد.
و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤال نمود خلیفه رسولاللّه کیست؟ و منزلش کجاست؟
او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست.
و بالا خره در نهایت اعرابی را نزد امیرالمؤ منین علی(ع) آوردند و حضرت پس از مذاکراتی اظهار نمود: آنچه سؤال داری از آن کودکی که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافی را به تو خواهد داد.
اعرابی گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون» پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچهٔ افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شدهاند؟!
حضرت امیر علیهالسلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده؛ و از این کودک آنچه میخواهی سؤال کن تا تو را آگاه نماید.
وقتی اعرابی متوجّه کودک- یعنی؛ حسن مجتبی علیهالسلام- شد دید قلمی به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روی کاغذ میباشد و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین میگوید.
اعرابی خطاب به معلّم کرد و گفت: ای معلّم! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین میکنی که گویا تو شاگردی و کودک، استاد توست!
اشخاصی که در آن جلسه حضور داشتند خندهای کردند و گفتند: ای أعرابی! تو سؤال خود را بیان کن و پراکنده گویی مکن.
اعرابی گفت: ای حسن، فدایت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن که احرام بستم، به لانه کبوتران برخورد کردم؛ و تخم آنها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روی عمد و فراموشی مسئله انجام دادم.
حضرت مجتبی علیهالسلام فرمود: ای اعرابی! کار تو عمدی نبود و در سؤال خود اشتباه کردی.
أعرابی گفت: بلی، درست گفتی و من از روی نسیان و فراموشی چنین کردم، اکنون باید چه کنم؟
حضرت مجتبی علیهالسلام فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کردهای، باید شتر جوان مادّه تهیه کنی؛ و سپس آنها با شتر نر جفتگیری کنند، و برای سال آینده هر تعداد بچّه شتری که بدنیا آمد، آنها را هدیه کعبه الهی قرار دهی و قربانی کنی تا کفّاره آن گناه باشد.
اعرابی گفت: این کودک دریایی از معارف و علوم الهی است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسولاللّه باید باشی.
آنگاه حضرت مجتبی (ع) فرمود: من فرزند خلف رسولخدا هستم؛ و پدرم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام خلیفه بر حقّ وی خواهد بود.
أعرابی گفت: پس ابوبکر چکاره است؟
فرمود: از مردم سؤال کن که او چکاره است.
در همین لحظه صدای تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیهالسلام فرمود: شکر و سپاس خداوندی را که در فرزندم علم و حکمتی را قرار داد که برای حضرت داود و سلیمان قرار داده بود.
📗 منتخب طريحى: ص۲۶۹، مدينة المعاجز: ج۳، ص۲۸۹، بحار: ج۴۳، ص۳٠۲
https://eitaa.com/joinchat/716112268C5f40584416
.