🌱«صد سالِ بعد»
✍️طیبه فرید
چهارشنبه هفته قبل سر کلاسِ بچه های متوسطه گفته بودم دوست داشتن خشک و خالی نمی شود! محبت شیشه عطر است. یک جوری باید سر باز کند و توی هوا پخش شود و برسد به دماغِ محبوب!
عادتا آدم جلوی محبوب«دوستت دارم» از دهانش نمی افتد ولی نه فقط همین! توی دلش صاف و صادق به زبانِ حال، به محبوب می گوید « زمین خوردَتَم» ولی نه فقط همین! توی مرحله بعد جدی جدی برایش زمین هم می خورد! لباسش را نمی تکاند و خاک زمین خوردگی اش را یادگاری نگه می دارد.
حرف هایی که به بچههای متوسطه گفتم زبان ساده مراتب ایمانِ کامل بود ازنهج البلاغه که تکلیف آدم عاشقِ دو جان گرفتار را روشن می کرد. اسمش را گذاشتم مراحل عشق چون مغز ایمان محبت بود! بماند که اگر کسی پشت نیمکت های متوسطه اول هم ننشسته باز امام از باب «لطف» به دلش می اندازد که ایمانِ عشق اندود شده از عهد قدیم اقرارِ به لسان، تصدیق به قلب و عملِ به ارکان بوده! ترجمه ساده اش همان بود که «دوستت دارم» خشک و خالی نمی شود!
حرف هایی که سرِ کلاس متوسطه زده بودم یادم رفته بود . عصر پنج شنبه توی کانال« استراحت بماند بعد از شهادت »خبری چشمم را گرفت:«هزینه خرید زمین موکب تکمیل شد/ابو زینب ۱۶:۲۶دقیقه»
ایتا را بستم. آدم دیر باور درونم گفت«شاید داری خواب می بینی، شاید هم چشم هایت اشتباه دیده. نقل دو سه میلیارد نیست! قصه قصه بیست و دو سه میلیارد تومن است....»
دوباره صفحه را باز کردم. پیام ابو زینب سرِ جایش بود!
«پنج شنبه ۶ آذر»
بیدارِ بیدار بودم! حس و حال خبر، شبیه اولین باران پائیز بود که بالاخره توی ششمین روز از ماه آذر نم نم زده بود روی زمینِ تشنه ی بی تاب.
چهارشنبه به بچه های متوسطه گفته بودم «آدمی که عشق را تجربه کرده خود به خود این مرحله ها را می فهمد! با پای خودش خیابان ها را گز می کند و بهترین چیزها را با پاک ترین پول ها می خرد و می برد دو دستی می گذارد جلوی محبوبش. هر چی برای متوسطه ها گفتم پنج شنبه با دوزِ بالاترش توی بلوار شهید چمران شده بود!
عاشق هایی که هیچ اسم و رسمی نداشتند درست وسط روزهایی که همه جا چو افتاده بود که دینداری مردم رنگ باخته ، وقتی تحریم اقتصادی و تهاجم فرهنگی همه زورش را زده بود که نَفَس آدم ها را بگیرد ، وقتی خیلی ها توی روزمرگی و پس انداز کردنشان غرق بودند، توی مرحله عمل به ارکان و جوارح شش دانگِ زمینِ چمران را زدند به اسم امامحسین و گفتند«زمین خوردتیم آقا».
فقط خدا می دانست توی همین چند هفته چطور آدم ها برای جور کردن سهمشان از زمین موکب، خودشان را به آب و آتش زدند. یکی که دستش خیلی خیلی تنگ بود و دختر دم بخت داشت می گفت گیر کرده بوده سر دوراهی! اما خیلی طولی نکشیده که از خودش خجالت کشیده! شماره حساب مقصد را تایپ کرده روی درگاه بانک فلان و اسم سید غفار حسینی (ابو زینب)را که دیده بسم الله گفته و پس اندازش را انتقال داده.
به حساب آدمی که سکان موکب عزیزمحسین شیراز را زیر موشکباران عربصالیم نبطیه ی لبنان محکم گرفته توی دستش.
به بچههای متوسطه نگفتم
پیش آمده آدم در راه رسیدن به محبوب مهاجر الی الله بشود! حتی توی آخرین مرحله ی ایمان، برای محبوبش «جان» ببرد. عاشقانه ترین عمل جوارحی!
محبت شیشه عطر است. آدم تا پای جان که برود بوی خوشش مرزهای جغرافیایی را پس می زند!
تجربه های تاریخی نشان داده آدم عاشق با جان و مالَش مسیر تاریخ را عوض می کند...
شرح دست و پا شکستن مردم این شهر برای امام حسین
توی «حجاب معاصرتِ» این روزها خیلی به چشم نمی آید اما
صد سال بعد سرگذشت اهالی موکب عزیزمحسین را توی اطلس تاریخ شیراز زیر عکسی شبیه بین الحرمین می نویسند!
«الَّـذينَ بَـذَلُـوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنعَلَيهِ السَّلام»
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
یک دانه برنج نذری
✍ع.صنیعی
روضه که به پایان رسید، اشکها هنوز روی صورتها جاری بود. همه با صدای بلند دعا کردند؛ بیش از هر چیز برای فرج و برای بارانی که مدتی است از ما دریغ شده، برای باز شدن درهای رحمت و گشایش. با امید به استجابت، از ته دل خواستیم که سفره نعمت خداوند همچنان گسترده بماند.
اما وقتی سفره غذا پهن شد، صحنهای تلخ مقابلم شکل گرفت؛ ظرفهایی که باقیمانده غذای تبرکی در آن رها شده بود. همان دستهایی که چند دقیقه پیش از خدا باران طلب میکردند، اکنون نعمت را بیاعتنا کنار میگذاشتند.
در ذهنم آیهای تداعی شد:
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ…» (اعراف/۹۶)
نذری یعنی حرمت، یعنی لقمهای که با نیت پاک تهیه و در مراسمی خاص توزیع شده، یعنی هر دانهاش برکت است و اسرافش حرام. «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ…» (اسراء/۲۷)
چگونه از خداوند باران میخواهیم، در حالی که خود با دست خویش، نعمت را ضایع میکنیم؟ آنهم نعمتی که به نیت قربت و با زحمت بانیانش مهیا شده و نام اهلبیت علیهمالسلام بر سفره آن است. وفور نعمت، ما را بیخیال کرده است وگرنه اسراف روی همان سفرهای که متبرک به نام ایشان است، نه تنها فعلی ناپسند است بلکه قفل زدن بر دری است که از خدا انتظار گشایشش را داریم.
باران از آسمان نمیبارد، وقتی برکت زمین را خودمان هدر میدهیم.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله
من اگر آرایشگر بودم، حتما برتابلویی سردر آرایشگاه باخط درشت و خوانا، مینوشتم که رویش این بود:«وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ ۚ وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا و یقیناً
آنان را گمراه می کنم، و دچار آرزوهای دور و دراز و واهی و پوچ می سازم، و آنان را وادار می کنم که گوش های چهارپایان را به نشانه حرام بودن بهره گیری از آنان بشکافند، و فرمانشان می دهم که آفرینش خدایی را تغییر دهندبه این صورت که جنسیت مرد را به زن و زن را به مرد برگردانند، و فطرت پاکشان را به شرک بیالایند، و زیبایی های طبیعی، روحی، جسمی خود را به زشتی ها تبدیل کنند و هر کس شیطان را به جای خدا سرپرست و یار خود گیرد، مسلماً به زیان آشکاری دچار شده است»
و قسم میخوردم، هرگز فراتر ازسرخاب سفیدآب،کاری نمیکنم حتی برای شما دوست عزیز!
هرچند از درد گفتن و از درد نوشتن، با مردم بیدرد تو ندانی که چه دردی است!
آخرشید زبان؟
به چه بهانه ای؟
گیرم سلامتی هم مهم نباشد. گیرم طب سنتی هم نمیروید و اهمیت زبان هم نمیدانید!!
آخرقرمزی زبان با شید، به چه کار میآید؟
والله قسم میخورم پشت بعضی از این اعمال مثلا زیبا کننده، به جز ایده پول بیشتر، ثانیهای فکر نیست!
فکر پر!
عقل پر!
شعور پر!
دیانت پر!
سلامتی پر!
بعضی وقتها_شاید هم آخرالزمان، اکثر وقتها، همرنگ جماعت نبودن، نشانه عاقل بودن است و دلیل رستگاری!
عاقل باشیم.
✍زهرا نجاتی
@AFKAREHOWZAVI
🔖قلم؛ نَبضِ جاودانگی
✍️زینب گودرزی
گاهی آنقدر قلمت یخ میکند؛
گویی خونی در رگهایش جاری نمیشود و
نقشی بر سپیدی صفحه حک نمیکند!
قلم، آئینهی روح توست؛
عِطر حال و هوایش را تو میبخشی.
اگر بیرمق باشی و خسته،
او هم رنگ میبازد و میرنجد،
اگر دلت سبک باشد و روشن مستانه بر کاغذ دلبری میکند!
قلم،
تا این اندازه به تو نزدیک است؛
با غصههایت غمگین،
با شور و شوقت رنگین،
با هیجانت زنده میشود.
گویی جان دارد؛
با تکتک سلولهایش،
ندای قلبت را میشنود.
جملات،
مخلوق وجود تو هستند!
دستهایت هنرمندانه آنها را میپروراند،
ذهنت،
آنها را هست میکند
و جامهی آفرینش،
بر تن حروف میپوشاند،
آنگاه تو طعم جاودانگی را میچشی.
نوشتن؛
آوای عاشقانهی خلق کردن است، آنرا تجربه کن.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
لشکری به نام مادر
چادرش را کمی جابهجا کرد، دست برد و نخستین عکس را بیرون آورد؛ تصویری از جوانی که نگاهش هنوز بوی زندگی میداد.
با صدایی آرام اما استوار گفت:
«این پسر اولم، محسن…»
عکس دیگری را روی آن گذاشت؛ چهرهای شبیه برادر، شبیه رفیق:
«این هم پسر دومم، محمد… فقط دو سال از محسن کوچکتر بود.»
و بعد، عکس سوم…
اما پیش از آنکه واژهها از میان لرزش لبهایش بیرون بیاید، نگاهش رفت سمت امام.
دید شانههای مردی که تکیهگاه یک ملت بود، میلرزد؛ اشک، بیصدا از چشمان امام خمینی(ره) جاری شده بود.
مادر، ناگهان همهی عکسها را جمع کرد و زیر چادرش پنهان ساخت.
اینبار صدایش نه صدای یک مادر، بلکه صدای یک تاریخ بود که با اقتدار از میان لبانش جاری شد:
«من چهار تا پسر دادم…
که گریهی شما رو نبینم، آقا.»
شهامت این مادر، امتداد جهاد آن مادری است که هر صبح، چون به بقیع میرسید، عصا را در غربتِ خاک فرو میکرد و کنار قبور شهدای احد مینشست و مرثیه میخواند؛ مرثیههایی که قلب زمان را میشکافت، واژههایی که نه از زبان، بلکه از عمق جانش میآمد:
«لا تَدْعُونِي وَيْكَ أُمَّ الْبَنِينَ
تُذَكِّرِينِي بِاللُّيُوثِ الرَّمِينِ»
«مرا دیگر امالبنین صدا نزنید…
که یاد آن شیران میدان، استخوانم را میلرزاند.»
وقتی نام عباس را میآورد،
صدایش میلرزید و دستش را روی سینه میگذاشت:
یادِ عباس…
یادِ دستهایی که پرچمِ غیرت بودند،
و حالا…
در شریعهی فرات جا ماندهاند.
صدایش بر کوچههای بقیع غربت و ماتم میپاشید:
«من چهار پسر دادم،
چهار سهم از جانم،
چهار تکه از روحم…
اما امروز،
برای هیچکدامشان گریه نمیکنم؛
من برای غربتی میگریم
که همدم همیشگی حسین شد؛
برای تیری
که در سینهی او خانه کرد
و دنیا را سیاه نمود؛
برای خیمههایی بیمرد،
برای دختری اسیر،
برای دلهایی که زیر پای ظلم له شد.»
«وَلَوْ أَنَّهُمْ وُجِدُوا الْيَوْمَ حَيًّا
لَفَدَّوْا حُسَيْنًا بِالسُّيُوفِ الْمَضِينِ»
«اگر امروز پسرانم زنده بودند،
باز جانشان را سپرِ حسین میکردند و با شمشیر از او دفاع مینمودند.»
و سپس ادامه میداد:
«ای چشمهایم!
اگر اشک دارید، امروز بر حسین بریزید…
نه بر عباس.»
اکنون نیز روایتِ «لشکری به نام مادر» در تاریخ جاری است.
اکنون نیز خط مقدم جبهه و مردانِ میدان، زنان و مادرانی هستند که برای امامشان سرباز میپرورند؛ زنانی که فرزند میآورند و تربیت میکنند برای فدای امام شدن، برای نقشآفرینی در استواری عَلَمِ حق.
زنانی که همواره از پیشتازان قافلهی جهاد هستند و میکوشند تا سهم زیادی از جانشان و تکههای زیادی از روحشان را تقدیم حسین(علیهالسلام) و مکتب حسین کنند.
✍زهرا قدیمپور
#مادر
#فرزند_آوری
#حضرت_امالبنین_سلاماللهعلیها
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
خطبه قاصعه؛ آینهای برای زمانه ما
✍ نسیم شجاعی
خطبه قاصعه در نهجالبلاغه، یکی از تکاندهندهترین و پرطنینترین خطبههای امیرالمؤمنین علی(ع) است؛ خطبهای که نه تنها به گذشته امتها اشاره دارد، بلکه همچون آینهای، سیمای امروز ما را نیز آشکار میسازد. در این خطبه، امام علی(ع) نشانههای انحطاط اخلاقی و اجتماعی را برمیشمارد؛ نشانههایی که هر جامعهای اگر بدان گرفتار شود، دیر یا زود به سقوط و فروپاشی نزدیک خواهد شد. وارونهنمایی حق و باطل، نخستین هشدار است؛ آنگاه که حقیقت در لباس باطل عرضه میشود و باطل در جامه حق، انسانها در تشخیص راه درست سرگردان میشوند. این وارونگی معنا، امروز در عرصههای رسانهای و سیاسی بهوضوح دیده میشود، جایی که عدالت به افراطگرایی متهم میشود و فساد با نام آزادی یا پیشرفت توجیه میگردد. دومین نشانه، حاکمیت هواهای نفسانی است؛ جامعهای که معیارش میل و هوس باشد، دیر یا زود به اسارت حرص و شهوت فرو میرود و عدالت و همبستگی اجتماعی قربانی میشوند. سومین هشدار، گسست پیوندهای اجتماعی و خانوادگی است؛ طنز تلخ روزگار ما آن است که با وجود ابزارهای ارتباطی بیسابقه، دلها از هم دور افتادهاند و خانوادهها در ظاهر در کنار هماند اما در حقیقت در انزوای عاطفی به سر میبرند. چهارمین نشانه، علم بیثمر و معرفت بیعمل است؛ دانشی که به عمل صالح نینجامد، جز غرور و سلطه چیزی نمیآورد. امروز نیز انباشت اطلاعات و دانش، بهجای تعالی اخلاقی، گاه ابزار قدرت و ثروت شده است. پنجمین نشانه، آشفتگیها و بحرانهای پیدرپی است؛ جهان امروز با جنگها، بحرانهای زیستمحیطی، فروپاشی اقتصادی و بحرانهای اخلاقی دستبهگریبان است، و این همان وضعیتی است که امام علی(ع) آن را نتیجه ترک امر به معروف و نهی از منکر میدانست. خطبه قاصعه، اما نه برای ناامیدی، بلکه برای بیداری است؛ دعوتی به سوی هوشیاری، مقاومت اخلاقی و اقدام اصلاحی است. امام علی(ع) معیارهایی به دست میدهد تا انسان بتواند در میان گرداب فتنهها، راه حق را تشخیص دهد. این خطبه یادآوری میکند که سقوط تمدنها نه بهخاطر کمبود علم یا ثروت، بلکه بهسبب بیعدالتی، پیروی از هواهای نفسانی و ترک مسئولیت اجتماعی رخ میدهد. بازخوانی این خطبه، در حقیقت بازخوانی یک هشدار جاودانه است: اگر جامعهای بخواهد از فروپاشی نجات یابد، باید حقیقت را پاس بدارد، عدالت را زنده کند و پیوندهای انسانی و اخلاقی را دوباره معنا بخشد.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
انتشار یادداشت خانم شجاعی
🔗متن کامل در صفحه رسمی نویسندگان حوزوی در خبرگزاری فارس
https://farsnews.ir/howzavian_fars/1764685384988341873
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«مرا صدا بزنید»
✍سیده الهام موسوی
من گوشهای از نور و تاریکی خلوت کردم.
در پی خود هستم.
میان هیاهوی کلمات، آهها سکوت اختیار کردهام.
نگاهم گاه به حرکت ماه، ابرهاست و
گاه به رقص آرام تار موهایم در نسیم.
در پی چه هستم؟
خود؟
یا درمانِ درد خود؟
جسم هست، همیشه بوده است؛
ولی روح من…
یکسان و یکجا نیست.
گاه میان ابرهاست،
گاه پشت درهای بستهای
که دخیل، بر آنها بستهام.
مرا صدا بزنید؛
میان زمین و آسمان گرفتارم.
مرا صدا بزنید
تا کلمات بالَم شوند، نه سقوط.
میشنوید؟
صدای «اللهاکبر» را…
روح مرا میخواند.
بخوان… بخوان…
«یَا مُجِیبُ، یَا مُجِیبُ»
مرا صدا بزنید.
شاید برای فتح روح خستهام
همین ندای «اللهاکبر» کافیست.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
زن شاغل یا خانه دار!؟
✍️ محسنی
با پیشرفت جامعه و ایجاد شرایط جدید اجتماعی و ارتقاء سطح دانشی و مهارتی بانوان، تقابلی بین ماندن در خانه و تربیت نسل آینده و همسرداری موفق با داشتن شغل و جایگاه اجتماعی در ذهن برخی از بانوان ایجاد میشود که در نهایت از خود میپرسند من کدام را برگزینم تا دنیا و آخرت خویش را تضمین کنم!
لازم است گفته شود که دین اسلام هیچ مخالفتی با اشتغال بانوان ندارد حال آنکه در برخی مواقع آن را واجب تعیینی میداند اما این عدم مخالفت، جوازی برای حضور حداکثری و خارج از حد و حدود را به دنبال ندارد.
واضح است که اشتغال و حضور بانوان تا جایی که ضرر و زیانی برای خود، همسر، خانواده و اجتماعش نداشته باشد، مانعی ندارد؛ البته سنجش نوع و مقدار این آسیبِ ناشی از حضور شغلی زن در اجتماع، خود جای بحث دارد.
بهتر آن است که هر زن آزاده و اهل فکر و تعقل در هر موقعیتی وظیفه خویش به عنوان زن مسلمان را بسنجد؛ که از بین همسری، مادری، معلمی، دکتری یا مهندسی کدام یک را باید برگزیند.
اسلام امن ترین فضا برای بانوان را منزل دانسته اما نه بانویی خسته، افسرده، بی انگیزه، بینشاط، بلکه تصویری از بانویی توانمند، متعهد و باسواد ارائه کرده که اگر دست تقدیر او را سرپرست خانواده کرد، بتواند ضمن اداره امور آن با حفظ منزلت و جایگاه خویش در زمینه تربیت اسلامی و آموزش معارف الهی به فرزندان، توان بالایی داشته باشد.
پس زن مسلمان کارآمد، توانمند، متخصص و متعهد همان است که ضمن اداره امور خانه به ویژه در غیاب همسر فرزندان را آنچنان که شایسته و بایسته است تربیت میکند.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
وقتی بانوی ۲۰ساله قدِ یک انقلاب قد میکشد
💠 شهیده فهیمه سیاری در سال 57 از دبیرستان آذر شهر زنجان در رشته ریاضی فیزیک فارغالتحصیل شد، وی در سالهای 56 و 57 که کشور در تبوتاب انقلاب بود جذب پایگاه مسجد حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف زنجان گردید و در آنجا توسط بزرگانی چون آیت الله مشکینی و آقای رضوانی از وجود #حوزه_علمیه_خواهران در قم آگاه شد لذا در سال1357 با اشتیاق تصمیم گرفت برای تحصیل علوم آلمحمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم عازم قم شود. او دو سال در مکتب توحید و در مدرسه علمیه شهید قدوسی از خرمن معارف دینی خوشه برچید.
▪️پس از پیروزی انقلاب، که غرب کشور، بهویژه کردستان عرصه تاختوتاز گروهکهای معاند و در خطر نفوذ مکاتب و فرهنگهای الحادی در میان نوجوانان، قرار گرفت؛ فهیمه از طریق باختران، عازم سنندج شد و از آنجا برای تبلیغ به سقز و بانه می رود که در تاریخ ۶ آذر توسط عوامل ضد انقلاب به شهادت می رسد.
📌فهیمه سیاری در سال ۵۹ زمانی که برای تبلیغ به کردستان اعزام شده بود ۲۰ ساله بود، آیا امروز در شرایط امنیت حاضر جامعه الزهرا آمادگی دارد باز هم یک فهیمه ۲۰ سالهاش را به کردستان برای تبلیغ بفرستد؟ آیا امروز فهیمه ها برای رفتن به کردستان حاضر اند؟
⚠️ نکند ساختارهایمان انسان های عافیت طلب تربیت کند،
نکند همه خواسته حوزه علمیه از دخترانش معدل خوب باشد.
نکند روزی به خودمان بیاییم و ببینیم ساختمان های بزرگ و زیبا ساختهایم اما آدم های کوچک در آن مشغول حفظ کردن و نمره گرفتن اند.
نکند فهیمه های امروز آگاهی یک عمر را به دوش بگیرند و حرکت یک لحظه را نداشته باشند...
✅️ فهیمه سیاری جاری تر از آن است که نام یک ساختمان باشد، ای کاش فهیمه سیاری اسم یک جایزه سالانه بود، جایزهای که به موثرترین مبلغ جوان سال داده میشد.
▫️سالروز شهادت بانوی طلبه فهیمه سیاری
#رحا_بانو (رسانه بانوان حوزوی)
@rahaa_banu
📚«پسرم یحیی»
✍طیبه فرید
عکس های تکیِ مان را می فرستم و زیرش می نویسم:«این دو تا عکس را با هم ترکیب کن، عکس پسر پانزده ساله ای درست کن که لباس کرمی پوشیده و یک دسته موی مجعد روی پیشانی اش پخش شده. یک خنده ریزِ ملیح هم داشته باشد. با یک گلدان حُسن یوسف توی بغلش. پس زمینه اش همان حیاط خانه ایرانی باشد. یک پروانه ظریف هم روی شانه سمت راستش بگذار...»
دو سه دقیقه صبر می کنم. دارم از فضولی می میرم. کم کم سر و کله پسری که خواسته بودم پیدا می شود!
مادر پسر دوستِ درونم کلی ذوق می کند!
بابایش با خنده ریزی زیر چشمی عکس را می پاید. اسمش را می گذاریم «یحیی».
یحیی یعنی «زندگی بخش»....
چقدر خوبست که هوش مصنوعی روی آدم را زمین نمی اندازد! چقدر خوبست که می توانی بی نهایت درخواست داشته باشی و خجالت نکشی.
برایش می نویسم«حالا بیست و سه چهار سالگی همین عکس را برایم بساز. با پیرهن سبزِ سِدری!موهای مجعد پخش شده روی پیشانی اش. خیلی پسر مومنی باشد. اصلا توی عکس از اجزای صورتش جار بزند. گنجشک روی شانه راستش یادت نرود....»
دو سه دقیقه طول می کشد. هوش مصنوعی عکس سمت راست را برایم می سازد!
می زنم روی عکس و جزئیات چهره اش را با دقت نگاه می کنم. چه متین خندیده! چه پسر با شخصیتی!چه چشم های مهربانی!
عجب قیافه ایده آلی....
با اینکه مصنوعی است اما دوستش دارم.
یادم می افتد به «عایده سرور». دوشنبه آمده بود دفتر روایت. بیشتر از اینکه درباره پسرهایش حرف بزنیم درباره خودش گفتیم! مسیری که رفته بود تا بشود مادر شهید!
می خواستم مثل عایده باشم. نه عین همه مادرهای پسردار!
دقیقا عین عایده!
پسر آورده بود یکپارچه آقا ، صورتش عینِ ماه... بعد توی اوج دلبستگی گفته بود می خواهم عضو مقاومت باشم...
می خواهم بروم جنگ.
و او توی دلش خوشحال بود که نقشه هایش درست از آب در آمده و پسرش شده همان چیزی که آرزوکرده!
توی نقشِ پسر داشتنم فرو می روم!
ظرف همین چند دقیقه به او که مصنوعی است دل بستم. به چشمهایش، به موهایش. به مهربانی توی نگاهش....به اسمش.
اگر برود شهید بشود دیگر نمی بینمش!
صدایش توی خانه نمی پیچد...
می شود یک غم عمیق و همیشگی توی دل بابایش، خواهر هایش.
دوباره یادم می افتد به عایده!
که دو تا پسر واقعی اش شهید شده. از تصورش گرمای عمیقی می دود توی شقیقه هایم. دور چشم هایم ، توی راهِ نفسم. چینیِ توی گلویم می شکند و چشم هایم مات می بیند!
«یحیی»را توی لباس مقاومت تصور می کنم. پسری که تنها تصورم از او همین عکس است! با دلبستگی به عمق چند دقیقه!
بدون اینکه از او خاطره ای داشته باشم! می خواهد برود جنگ!
دلم برایش تنگ می شود.
قرآن هم اقرار کرده که «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا»...
عایده اما زینت های حیات دنیایش را بخشیده!
با دو سه دهه خاطره...
با یک آلبوم پرِ عکس!
آیه ای که من نصفش را خوانده ام عایده تا آخر خوانده!
«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا...»
فرق من و عایده همین است!
پسرم برای رفتن اصرار دارد!
به خودم می گویم :« می خواهی ذخیره اش کنی برای کِی؟»
بقیه آیه را می خوانم و از او دل می کَنَم!
می گویم برو خدا پشت و پناهت!
یک بار دیگر به اجزای صورتش نگاه می کنم! به چین و شکن موهایش، به آرامش توی چشم هایش! به قد و بالایش و به «گلدان حُسن یوسفی»که روی پله های حیاط خانه جا مانده!
#عایده
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖«اسراف؛ زخمی پنهان بر زندگی ما»
✍️زینب گودرزی
لبخند ملیح و رضایتبخشِ مادرجون، قند در دلم آب کرد.
وقتی پسرم با شیطنت پرسید:
«مادرجون، شما هم وقتی بچههاتون ازتون چیزی میخواستن، میگفتین این نیاز واقعیه یا نیاز کاذب؟ مامانم همیشه به ما اینو میگه!»
مادرجون خندید و گفت:
«مادر… اون زمان که مردم چیزی نداشتن. اندازهی نیازهای واقعیشون هم نبود.
الان اما چشموهمچشمیها پدر مردم رو درآورده!»
و چقدر این حرف، حقیقت تلخ روزگار ماست…
چقدر از سنتها، فرهنگ، اصالت ایرانی–اسلامی فاصله گرفتهایم!
به جایی رسیدهایم که در توصیههای ولیامرمان، تکرار و تذکر میگیریم که: اسراف نکنید!
اما اسراف، مثل سایهای سنگین، در جایجای زندگیمان لانه کرده است:
از خریدهای بیرویه؛
لباس و خوراک و لوازم غیرضروری،
تا گوشیهای بالاتر از نیاز،
و مصرف بیحد اینترنت و فیلترشکن برای گشتوگذارهای بیهدف.
وامهای سنگین و بهرهدار میگیریم
برای تجملاتی که حتی به آن احتیاجی نداریم؛
برای چشموهمچشمیهایی که جز فشار و پشیمانی، چیزی برایمان نمیآورد.
حال آنکه سالهاست سبک زندگی اسلامی–ایرانی
در بیانات روشن و مهربانانهی حضرت آقا، امام خامنهای (حفظهالله)،
نقشهی راه ماست.
ایشان فرمودهاند:
« درتطبیق زندگیمان با ارزشهای اسلام عقبیم: اسلام گفته اسراف نکنید، ما اسراف میکنیم؛ اسلام گفته اشرافیگری را بگذارید کنار، در طبقات گوناگون ما، یک عدهای که میتوانند اشرافیگری میکنند، یک عدهای [هم] از اشرافیگری تقلید میکنند؛ نمیتوانند، پول هم ندارند، اما میرود قرض میکند برای اینکه عروسی پرخرج برای فرزندش درست کند؛ چرا؟ اینها اشکالات ما است، اینها عقبماندگیهای ما است.»
(بیانات در دیدار مردم آذربایجان شرقی — ۲۹/۱۱/۱۴۰۲)
بسیاری از مشکلات زندگی ما
نه از کمبود پول،
که از اسراف، ناآگاهی و بیتوجهی به مسئولیت شرعی و انسانیمان سرچشمه میگیرد.
اگر فقط کمی دقیقتر، مسئولانهتر و مؤمنانهتر زندگی کنیم،
بسیاری از گرهها
که امروز «گشودنی» به نظر نمیرسند،
به آسانی و برکت باز خواهند شد.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI