.
«دعوت»
زهرا سادات شمس
سیدی با ابهت و طمانینه در مه راه میرفت. با لبخندی شیرین، روی درختان جنگل دست میکشید و میگذشت. چند نفر دیگر هم پشت سرش می آمدند. هماهنگ با هم حتی هماهنگ با درختان و مه و باران. صدای سبحان الله گفتنشان با درختان یکی شده بود.
سید بی تفاوت از روی آهن پاره ها گذشت. لبخندش گشاده تر میشد. کمی خم شد و دستش را دراز کرد و با همان صدای خش دار و مهربانش آرام گفت: «ابراهیم... ابراهیم...» طنین صدایش، ابراهیم را به خود آورد. چشمانش را باز کرد. چقدر دلش برای دیدن معلم قدیمی اش تنگ شده بود. سید با خنده گفت: «پاشو ابراهیم. پاشو. دعوت داریم و دیر میرسیم.»
ابراهیم با تعجب دستش را دراز کرد و دست سید را گرفت « کجا دعوت داریم؟»
سید با همان آرامش همیشگی گفت « امسال تو هم هستی ابراهیم جان. میلاد امام رضاست.»
ابراهیم بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت. شلوغ بود. دوستان قدیمی هم آمده بودند.حاجی را هم از دور دید و چند نفر دیگر. گل از گلش شکفت. دوستانش هم داشتند آماده میشدند و چقدر هم خوشحال بودند و اثری از خستگی همیشگی در آنها نبود. گرم صحبت و راضی بودند. اما ناگهان متوقف شد و بهت زده و نگران ایستاد.
سید که در حال خوش و بش با بقیه بود متوجه حال ابراهیم شد. نگاهش کرد و ابراهیم گویی میخواست از رنجی هزار ساله حرف بزند به سختی گفت: « پس آقا چی؟ آقا خیلی تنهاست» لبخند رو ی لبان همه ماسید.
سید گفت: « آقا مثل جدشه. تنهاست و این امتحان بزرگ آقاست.»
همگی انگار که حقیقتی بزرگ را درک کرده باشند، راضی و خشنود برای جشنی بزرگ خود را آماده میکردند. نگران بودند. نگران زمین. نگران وطن. نگران آقا. چشم امیدشان اما به مردم بود....
#شهید_جمهور
#شهید_بهشتی
#شهید_سلیمانی
#شهید_رئیسی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
آخرین روز اردی بهشت
✍طیبه فرید
شده عین توی فیلم ها.رئیس جمهور مملکت ناپدید شده!همه دارند دنبالش می گردند.حتی ترک ها.اردوغان آدم فرستاده با دوربین حرارتی.الان چند ساعت است!دفتر نخست وزیری اسرائیل عین خاله زنک های حسودِ سلیطه که از تاب بیکاری و بی علاجی به پر و پاچه بقیه می پیچند ،استوری گذاشته که شما هم منتظر خبر خوشید؟
بی همه چیز منظورش از خبر خوش معلوم است .....
زبانم نمی چرخد.چشمهایم می سوزد و گرم می شود.می خواستند شنبه ها را تعطیل کنند!برای کسی که حتی جمعه ها هم مشغول کار است چه فرقی می کند؟
افکار هجوم می آورند توی ذهنم.تصورش برایم غریب است. اینکه بالگرد او به زمین بخورد.چشمهایم می سوزد و گرم می شود.چند دقیقه گریه می کنم دیگر دست خودم نیست باورش سخت است .نفسم تنگ می شود.خواب می آید توی چشم هایم.خواب خوبست.بهتر از چشم انتظاری و اضطراب است.همسرم از وقتی خبر را شنیده چیزی نخورده!تمام وقت پای تلویزیون گوشی در دست میخکوب نشسته.هی ذکر می گوید و دانه های تسبیح توی دستش قل می خورد.دخترم می پرسد«مامان اگر خدایی نکرده طوری شده باشه دعا چه فایده ای دارد؟»
_دعا؟!
هیچی دعا تنها کاریه که از دستمون برمیاد.اگر زنده باشن خدا کمکشون می کنه!هم اینکه خودمون آروم میشیم.....
تلویزیون دارد تصاویر اجتماع مردم کنار قبر حاج قاسم را نشان میدهد.ملت دست به دعا برداشتند شاید آخرین روز اردی بهشت بخیر بگذرد.
شکی ندارم که خدا اگر آیه ای را نسخ کند یا با یکی شبیه آن یا با بهتر از آنجایش را پر می کند اما ما آدمیم.آدم ها بدون اینکه چیزی به زبان بیاورند دلبسته می شوند.خو می کنند.تعلق خاطر خیلی با منطق و اینجور چیزها جور در نمی آید.
چشم هایم دوباره می سوزد.داغ می شود .چقدر هوا سرد است .چرا اردی بهشت امسال عین زمستان شده؟بروم بخوابم.خواب خوبست.به اتاق فرمان می سپرم خبری شد بیدارم کند.خوابیدن آخرین راه حلیست که برای فرار از غمانجام می دهم.
شاید آقای رئیسی الان خوابیده باشد.آدم های خسته زود خوابشان می برد.فرقی ندارد توی سر و صدا باشد یا سکوت .توی نور باشد یا تاریکی ته دره!فقط خدا کند سالم باشد و بعد یک دل سیر خوابیده باشد...
نمی فهمم کی خوابم می برد اما چشم که باز می کنم همه جا تاریک است.از توی هال نورآبی تلویزیون پیداست.ساعت از سه نیمه شب گذشته.همسرم هنوز همان شکلی پای تلویزیون میخکوب نشسته.بدون اینکه چیزی بخورد جز غم.هنوز لبش گرم ذکر است.دخترها خوابشان برده.
خبری نیست...
هیچ خبری!
همه نگرانند حتی منتقدین جدی و سرسخت.دوست و غریب.حتی آن هایی که اندازه منتقد رئیسی نبودند!به جز محور مقاومت و فرماندهان حماس و مسئولین یمنی،روسیه،پاکستان و طالبان و روحانی و جهانگیری و ربیعی هم ابراز نگرانی کردند.....
خدا هروقت بخواهد یکی را ببرد جایش را با یکی مثل همان یا بهتر پر می کند.قبول!
اما دلِ تنگ این حرف ها سرش نمی شود.قیافه گریه آلودی که سر تشییع حاج قاسم رفته توی حافظه ام این حرف ها سرش نمی شود.آدم دل دارد.خوبی یکی را ببیند نخ احساسش به دکمه های پیرهن او گیر می کند...
کافی است حس کنی خوب و مغتنم است ،وجودش خیر است حتی اگر نقد داشته باشی.
حتی اگر نقد داشته باشی!آنوقت دلت از سلیطه بازی اسرائیلی های داخلی و خارجی چرک می شود......
کاش شماره تلفنش را داشتم.برایش پیام می گذاشتم که «تورو خدا آقای رئیسی محض رضای خدا روز عیدی برگرد.مگر نسل ما چه گناهی کرده که همه ش باید نگران و مضطرب باشد؟شما راضی هستی مردمغصه آت را بخورند؟»
کاش تا قبل از اینکه خورشید بالا بیاید پیدایش کنند.
صحیح و سالم.
صدای نقاره خانه امام رضا بلند شود.....
و تلویزیون امیر عبداللهیان را نشان دهد که می گوید:
فرود خیلی سختی بود اما الحمدلله بخیر گذشت...
*مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ (بقره /۱۰۶)
#شهید_جمهور
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
تازه امروز فهمیدم سد آهنین ملت یعنی همانهایی که در دهه شصت و در بحبوحهی جنگ هر روز خبر
ترور
انفجار
بمب گذاری
را می شنیدند و تاب می آوردند و تازه محکم تر از قبل ادامه میدادند.
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
@AFKAREHOWZAVI
@Radioz_irشهید رئیسی.mp3
زمان:
حجم:
3.78M
✍زینب رضوی، #دهه_هشتادی
#باید که شهادتت مصادف باشد با ولادت امام رضا..
خادمالرضا، چطور شد اینگونه شد؟
انگار قانون نانوشته ایست که دنیا از هرکس خوبی ببیند، سریع اورا برای خود میکند.
و دوباره همان شعر تکراری..
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است..
دیگر انگار بالگرد ها و آتش ها شدند دشمن خونی ما..
نمیشود بگوییم سد نمیخواهیم؟
بگوییم پالایشگاه نمیخواهیم؟
آخر کشورمان هنوز به تو نیاز داشت همسایه امام رضا..
هرچند که این رفتن، کار تو را عوض نمیکند شهید جمهور.
مگر تولیت آستان قدس بودن و خادم الرضا بودن، یا در قوه قضاییه بودن و یا حتی این چند سال اخیر، رئیس عزیز یک جمهور بودن برایت در کمک کردن به مردم فرقی کرد، که حالا شهادتت راهت را ببندد؟
نه بچه محل امام رضا، این فقط ماییم که هنوز هم باورمان نشده نیستی.
این ماییم که هنوز هرکدام میخواهیم چشم ببندیم و باز کنیم تا باز هم تو را در روستا و سیل و زلزله ای دیگر ببینیم..
عزیز مشهد و عزیز یک ایران، دوست و یار رهبرم چقدر بگردیم تا مثل تو را پیدا کنیم؟ هرچند اگر مانند تو هم پیدا شود هم که خودت نخواهی شد..
تازه داشت آب خوش از گلویمان پایین میرفت..
لبخند داشت روی لب مستضعفین ما جا خوش میکرد پس چه شد که اینگونه شد سید محرومان؟
تو که همیشه به فکر مردم بودی
گوش شنوای مردم بودی..
حرفشان را میشنیدی
اما چرا حرف و خواسته مارا نشنیده گرفتی؟
فکر کنم فقط یکبار به فکر مردم نبودی فرزند خلف امام رضا
آن هم وقتی دعای یک ایران را ندیدی
نیاز یک مردم را ندیدی و رفتی..
سفر بخیر عزیز ما...
#شهید_جمهور
@AFKAREHOWZAVI
.
✍فهیمه فرشتیان
تمام صندلی ها، میزها، میکروفون ها و حتی در و دیوارهای دفتر کاری ات،
مدت ها حسرت بودن با تو را بر دوش می کشیدند.
مدام به هم می گفتند این مردم کی هستند که سید ابراهیم آنها را به ما ترجیح می دهد.
یکسره خبر سفرهایت را می شنیدند و از یکدیگر می پرسیدند چه حاصل از این همه سفر.
آنها نمی دانستند تو در سفری بزرگتری. خبر نداشتند در آخرین مرحله از اسفبار اربعه صدرایی هستی.
✨در تمام این سه سال تو داشتی از خلق به خلق سیر می کردی تا به حق برسی.
و رسیدی.
این میز و صندلی ها چه می فهمند این چیزها را.
مگر ما انسانهای ساده درک کردیم که از آنها توقعی باشد؟
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
عاقبت بخیری یعنی...
✍چمنخواه
روز گذشته با شنیدن خبر سانحهی بالگرد رئیسجمهور و همراهانش ، حالمان منقلب شد. با چشمانی گریان، اخبار را از تلویزیون دنبال میکردیم. همه ایران یکپارچه دعا و ذکر و ...بود. ساعتی نگذشته بود که نوهی دهسالهام تماس گرفت. متوجه ناخوشی حالم شد. گفت: «نگران نباشید، من و مامان برای سلامتیشان، نماز خواندیم.» لبخند رضایتی زدم.
لحظات به سختی میگذشت. بعد نماز صبح, همچنان مخبر کانال شش از وضعیت نامساعد منطقه و اعزام نیروهای امدادی به نزدیکی محل میگفت. تا اینکه ساعت هشت صبح خبر ناگوار شهادت آیتالله رئیسی و همراهانش را داد. چه صبح غمانگیزی بود.
تماسها شروع شد و دوستان به همدیگر تسلیت میگفتند. در همین اثنا زنگ خانه به صدا درآمد. نوهام بود. یازده سال بیشتر نداشت. پیراهن مشکی پوشیده بود. با بغض و چشمانی اشکبار تسلیت گفت. گفتم: «عزیزم! تو مگر چقدر این مرد را میشناسی؟» گفت:« او برای ایران قوی خیلی زحمت کشید. شهادت حق او بود؛ اما از اینکه او را از دست دادیم ناراحتم.»
عاقبت بخیری یعنی این.
والعاقبة للمتقین
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI