eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
508 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌سیزدهم #رمان_اقیانوس‌مشرق عمران زیرِ لب تکرار میکند : + 《صاحبِ زمین و زمان
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 پینه دوز با لبخند نگاهش میکند : _ همان اندازه که تو به دریای شمال و آبِ حیاتِ جاودان معتقدی ، من نیز به امامِ خود ، به صاحبِ خود ، به علی بن موسی الرضا باور دارم . . اینها که مفتم ، تمام و کمال ، لی کم و کاست ، سخنِ پدرانِ اوست تا رسول خدا ؛ و سخنِ ایشان مکمّل قرآن است و به نظر تمام شیعیان ، سخنِ حق است . علی بن موسی الرضا از حق جدا نیست . عمران در بُهت نگاهش میکند : + یعنی خداست؟! _ هرگز . از پدرانش روایت است که هرچه میخواهید درباره ما بگویید که باز هرچه بگویید حقِ مطلب را نتوانسته اید بگویید و کم گفته اید! فقط مارا خدا نخوانید که ما آفریده خداییم و خدا آفریننده ماست . . . عمران شانه میدهد بالا : + خواب را از سرم پراندی پینه دوز :/ زبان و کلامِ تو شیرین و نافذ است . این علی بن موسی الرضایی که تعریف میکنی خیلی تماشایی‌ست . کاش فرصت داشتم که اورا از نزدیک ببینم ... پینه دوز گردن کج میکند و میگوید : _ زبان من و زبان تمامِ سخنوران و زبان تمامِ فصیحان واز ذکر قطره ای از فضائل او عاجز است جوان! آنچه گفتم از مَنظَر من بود درباره حقیقتِ وجودِ علی بن موسی الرضا و نه بیشتر . معصوم را معصوم باید روایت کند و بس! که زبان و کلام و اندیشه خلایق حقیر و ناقص است . جزء ، کجا میتواند کُل را روایت کند؟! عمران لبخندی میزند ؛ سعی دارد درد پاهایش را زیر لبخندش دفن کند : + پس اگر به خراسان رفتی و علی بن موسی الرضا را دیدی ، سلامِ مرا به او برسان و بگو عمران پسر داوود گفت من تورا نمیشناسم ، اما خوب میدانم که تو آدمی فراتر از خاکی ، نشان به آن نشان که در برهوت گم شده بودم و آبم دادی و راه نشانم دادی و در روستایی غریب ، پناهم دادی . . ) پینه دوز با دست ، اشاره میکند به سویی : ... _ چرا خودت این چیزهارا نمیگویی ؟ + من؟! _ آری . به طرف خراسان بایست و بگو . علی بن موسی الرضا میشنود . . .:) پینه دوز به طرفِ گوشه ی اتاق میرود و جانمازش را از پای دیوار برمیدارد و رو به قبله پهن میکند . عمران ، مبهوت ، به طرفی نگاه میکند که گویا خراسان است! چشم هایش را می‌بندد . نسیمی خنک به صورتش می‌وزد ... ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
هدایت شده از سِدنا ³¹³ .
بیانات‌دردیدارجمعی‌ازمهندسان‌ومحققان‌فنی‌وصنعتی‌کشور ¹³⁸³∼¹²∼⁵ ¹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌'𝚂𝚎𝚍𝚗𝚊³¹³'
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
_
نزار امسالم از اربعینت فقط تماشای تلوزیون و پیاده رویِ زائرات نصیبم بشه حسین ، نزار :)
اسم و بیوگرافی کانالمون قشنگتر نشه؟!🌝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🫀. ╾──┄┈•‌⊱⋅ ꕥ ⋅⊰•┈┄──╼ ◜ ◞ C𝗈𝗉𝗒 𝖩𝗎𝗌𝗍 𝖥𝗈𝗋𝗐𝖺𝗋𝖽🖤 ᭝ . `𝖩𝗈𝗂𝗇 𝗎𝗌 ᎒ @GRAPHIC_ON 𝆤𝆣.
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
_
اربعین کرب و بلایی نشدم! اما کاش آخر ماه صفر ، زائرِ مشهد باشم . . )
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
_
امام رضا ، خیلی دوسِت دارَم . .^^🖤🌱
هدایت شده از ❲ حَسیبــا . .🖤′ ❳
بین شما ، کسی هست که بدونه امروز چه روزیه و زندگینامه کی رو میخوایم بخونیم؟! https://daigo.ir/pm/MydT6K
شخصی گفت: الله اکبر و بعد گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله و بعد گفت: سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم و بعد باز گفت: لا اله الا انت سبحانک کنت من الظالمین آنگاه این شخص ۷۰۰۰۰ هفتاد هزار نیکی به دست آورد! افرین درست حدس زدی اون شخص خود شما بودید .
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
مشکل خود منم که سلامم قبول نیست تقصیر گنبد و تو و اذن دخول نیست . . .
هدایت شده از  عُـ‌شٰاٰقُٰ الـ‌رِْضٰاٰ
تویه‌مداحی‌میگفت: هَرکَس‌دِلتَنگ‌میشِه‌میرِه‌پیش‌ِاِمام‌رِضا ولی‌مشکل‌مااینه‌که‌مشهدهم‌واسمون شده‌یه‌آرزو...💔🚶🏽‍♂️! ╔══════🌹🕊══════╗ @r3t4i5p0u8w9 ╚══════🌹🕊══════╝
هدایت شده از ❲ حَسیبــا . .🖤′ ❳
نام : شهید محمود کاوه زادروز : ۱۳۴۰٫۰۳٫۰۱ محل تولد : مشهد شهادت : ۱۳۶۵٫۰۶٫۱۱ محل شهادت : منطقه عملیاتی حاج عمران - عملیات کربلای دو سن : ۲۵ مزار : مشهد - بهشت رضا -بلوک ۳۰ - ردیف ۴۶ - شماره ۱۲
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
#معرفی_کتاب نام کتاب : من ادواردو نیستم نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ایتالیایی سوپر
نام کتاب : بخشدارِ ۱۴ ساله نویسنده : نشرِ ستارگان درخشان زندگی و خاطرات پسر ۱۴ ساله اصفهانی ، شهید مهرداد عزیزاللهی . .
❲ ؏‌ـلیهان . .🖤 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌چهاردهم #رمان_اقیانوس‌مشرق پینه دوز با لبخند نگاهش میکند : _ همان اندازه که
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 _الهی به امید تو! پینه دوز گردن خم می کند و از درگاه کوتاه خانه بیرون می آید و در حالی که افسار شتر را به دست گرفته است، آهسته آن را به طرف خود می کشد تا شتر نیز از درگاه بگذرد. شتر گردن بلندش را خم می کند. کوهانش به سقف درگاه کشیده می شود و به زحمت از درگاه می گذرد و وارد کوچه می شود. پینه دوز افسارش را می کشد. _بیا حیوان! شتر با حرکتی موزون، به آرامی پشت سر پینه دوز به راه می افتد. صدای زنگوله اش در کوچه خلوت می پیچد. کوچه باریکه دالانی است از خشت، با دیوار هایی بلند. عِمران با عصایی چوبی در دست، لنگ لنگان از پَس می آید و از درگاه می گذرد و وارد کوچه می شود. سرش را می گرداند و سراسر کوچه را از ابتدا تا انتها از نگاه خود می گذراند. با فاصله ای از او، دورتر، راحله، روی گرفته، با قدم هایی آهسته تر از درگاه می گذرد و در را پشت سر خود می بندد. _می ماندی تا درد پاهایت ساکت شود. پینه دوز می گوید. عِمران نگاهش می کند. +تا درد این پاها ساکت شود، چشمه آب حیات خشکیده است. در خانه، تنها و بی کس بمانم چه کنم؟! امروز برسم، بهتر از این است که فردا برسم. از کوچه کاهگلی می گذرند و به معبری دیگر می رسند. پیرمردی با انباشتی از هیزم بر شانه هایش می رسد. :_سلام پینه دوز. چه شده افسار شتر به دست گرفته ای؟! پینه دوز می ماند. _سلام عابد،خدا بخواهد عازم سفرم. پیر مرد سری تکان می دهد و می رود. :_خدا پشت و پناهت ،احتیاط کن برادر. ماه صفر سفر نمی رفتی بهتر بود. پینه دوز نگاهش می کند و هیچ نمی گوید ، افسار شتر را می کشد: _بیا حیوان...! از گذر دیگری می گذرند. جلوتر، زنی میانه سال ایستاده است بربام جو اَلَک می کند باد پوسته های جو را در هوا می چرخاند و می رقصاند. عِمران به زنِ روی بام نگاه می کند که چطور با مهارتی خاص، دانه های جو را باد می دهد. پینه دوز سر بلند می کند طرف بام. _سلام علیکم جواهر. جواهر رو به پینه دوز سر می چرخاند. نگاهی می اندازد و دست از کارش برمی دارد. :_اُغر بخیر حاج کریمِ پینه دوز. می آید لب بام و کمر خم می کند تا بهتر بتواند پینه دوز را ببیند. پینه دوز همان طور که سرش را بالا گرفته است تا جواهر را ببیند، دست دیگرش را بر سر شتر می گذارد و سرش را نوازش می کند. _حال و احوال؟ رحمان چند وقتی پیدایش نیست! :_شما خانه نشین شده ای، رحمان که طلوع تا غروب در بازار است و پای بساط رُطب.ها! دست به افسار گرفته ای؟ _خدا بخواهد با راحله عازم خراسانیم. دعامان کن بی بی! حاجت داریم. :_خراسان؟ آن هم بی خبر؟حالا ما شدیم غریبه. نشنیدم از ریحانه. سر میگرداند طرف راحله. پینه دوز لبخند می زند: _ناگهانی شد... دو سه روزی است این دل بد جوری بهانه می آورد. قسمتی شد و تقدیر به قرارِ ما شد و نسیمی از خراسان وزیدن گرفت و این دل ما رضایی شد:) :_ان شاءالله سفر بی خطر حاج کریم، خدا رحمت کند مقبوله را.هنوز هم که هنوز است، رحمان می گوید چنین زنی دیگر در تمام این بلاد پیدا نمی شود. _خدا رفته های شما را هم بیامرزد. سفر است و هزار خطر،جواهر. اگر خدا خواست که برنگردیم ، حلال کنید ان شاءالله! جواهر به راحله نگاه می کند: :_راحله را دست خالی برنگردان حاج کریم. از امام رضا:) بخواه از نور وجودش بدمد به جانِ راحله. تاریکش ببر و پُر نور برگردان ان شاءالله . جواهر سر می چرخاند و به عِمران نگاه می کند: :_خویش و قوم است یا رفیق قدیم؟ آشنا نیست انگار. پینه دوز می چرخد طرفِ عِمران: _مهمان است. مسافری جامانده از راهی دور. می برمش راه نشانش دهم. جواهر سر تکان می دهد و دوباره جو الک می کند. :_خدا به همراهتان. پینه دوز افسار شتر را می کشد. _خدانگهدار جواهر! از کوچه می گذرند. عِمران سری می چرخاند و به پشت سر نگاهی می اندازد. راحله با قدم های کوتاه، به آرامی از خَمِ کوچه می آید. بر صورتش روبندی سفید انداخته است و چهره اش پیدا نیست. جای چشم هایش شکافی باریک بر روبند انداخته است. ادامه دارد . . . ! .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.