🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارت_هفدهم
#رمان_اقیانوس_مشرق
_این هم مشکی که علی بن موسی الرضا به تو هدیه کرد.
عِمران مشک را می گیرد و نگاهش می کند. پینه دوز ادامه می دهد:《 فرق میان زندگی و مرگ، فقط یک قدم است. چشمت به جاده باشد. یک قدم که از جاده منحرف شوی در برهوتی، و برهوت آغاز گم شدن است. هرگز به تنهایی سفر مکن. شب ها جایی بمان برای استراحت و روزها حرکت کن. خدا را به خاطر بیاور و از شرّ وسوسه های ابلیس به او متوسل شو. خداوند کسی را که به او توسل جوید، ناامید رها نمی کند. اگر خدای ناکرده راه را گم کردی و در بیراهه گم شدی، به صاحب زمین و زمان رو کن و دوباره او را بخواه.》
با دست اشاره می کند به آدمیانی که زیر طاق ایستاده اند:
_این جماعت که می بینی، همه عازم شما هستند. به همان راهی می روند که قصد کرده ای. قَدرِ چند روز با اینان هم سفری و دوباره راهت جدا خواهد شد. با ایشان همراه شو تا تنهایی راه بر تو سخت نگذرد. کم گوی و دُرشت مگو. در راه های دور و غریب، همراه از شمشیر بهتر است.
عِمران سر تکان می دهد و به جماعت نگاه می اندازد. پینه دوز برابر شتر زانو می اندازد.
پای شتر را خم می کند و سُم آن را نگاه می کند.
_آنچه به تو گفتم، همان چیزی است که اگر پسر می داشتم به او می گفتم. تمام این ها از سر مهربانی بود.
عِمران سر می چرخاند طرف راحله، راحله به دیواری تکیه داده و ایستاده است.
پینه دوز برمی خیزد و از خورجین، پارچه ای بیرون می آورد. تای پارچه را باز می کند و نشانِ عِمران می دهد:
_این ،خنجری است برای احتیاط.
عِمران به خنجر نگاه می کند.
_در همین پارچه بپیچ و در جایی امن قرارش ده. یادت باشد خنجری که بی موقع در آید، از دشمی که به موقع هجوم آورده و قصد جانت کرده خطرناک تر است. خنجر داشتن مهم است و مهم تر آن است که دشمنت نداند که خنجری داری.
عِمران سر تکان می دهد و به خنجر نگاه می کند:
+من نمی توانم خوبی های تو را جبران کنم پینه دوز. ما تنها یک غروب باهم بودیم و من به اندازهٔ دنیایی به تو مدیونم.
پینه دوز دست می گذارد بر شانه اش:
_مدیون علی بن موسی الرضایی.ببخش اگر نمی توانم شترم را به تو هدیه کنم.برای دخترم پیمودن این راه دراز، بی مَرکب دشوار است. اگر برایم ممکن بود شترم را نیز به تو می بخشیدم. برای من راهِ خراسان را پیاده رفتن، ساده تر و بسی دوست داشتنی تر است تا با مرکب.
عِمران خنجر را در پارچه می پیچد و می گوید:《تا خراسان چقدر راه است؟》
پینه دوز به افقی دور نگاه می کند:
_به حساب آنکه روز ها در راه باشیم و شب ها اتراق کنیم، نزدیک هفت روز.
+پس راهی نیست.
ادامه دارد . . .!_
.🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه ی عراقی ها موقع جمع کردن موکب ها . .🖤
Reza Narimani - Cheshmamo Mibandam (320).mp3
6.82M
دستام تو شیش گوشه ، انگار تو آغوشه :)💔✨
#سیدرضانریمانی
ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
دستام تو شیش گوشه ، انگار تو آغوشه :)💔✨ #سیدرضانریمانی ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
heydar-albayati.safar-o-elallah(128).mp3
16.89M
القٰارات السَّبعَه ضَجَّت[در هفت قاره شوری بر پاست] ،
والكَربلاءِ حُسِينِ حَجَّت[و در کربلای حسین حجی بر پا شد] ؛ ..🌱🖤
#حیدرالبیاتی
ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
القٰارات السَّبعَه ضَجَّت[در هفت قاره شوری بر پاست] ، والكَربلاءِ حُسِينِ حَجَّت[و در کربلای حسین حج
طولانیه ولی خیلی قشنگه ؛ ..🥲🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا نماز میخونیم بهمون نمیچسبه؟!
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو خیلی مهربونی :)💙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشان دادن شگوه قرآن و قرآن به سر گرفتن عزاداران موکب بنی عامر در بین الحرمین ؛🖤✨
دلشورهها رو میبینی_۲۰۲۳_۰۶_۲۲_۱۴_۱۱_۲۶_۲۴۸.mp3
7.48M
اَنتَ امامی وَ دینی .؛ :)🖤🌱
#حسینطاهری
ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_هفدهم #رمان_اقیانوس_مشرق _این هم مشکی که علی بن موسی الرضا به تو هدیه کرد. عِ
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارت_هجدهم
#رمان_اقیانوس_مشرق
پینه دوز لبخند می زند و نگاهش می کند:
_همین راه که در نظر تو اندک و کوتاه می آید، چه آدم ها که سال به سال، در دل، رفتنش را نیت می کنند و در عمل، پاهایشان حتی یک قدم همراهیِ شان نمی کند. حدیث خراسان حدیث شهر های دیگر نیست جوان! حدیث اقبال است.
خانهٔ علی بن موسی الرضا خانهٔ خدا نیست؛ اما خانهٔ کسی است که در دلش جز خدا نیست. خراسان بیشتر از اینکه حدیثِ مسافت و جاده و راه باشد، حدیثِ طلب است. باید امام بطلبد تا دل بخواهد و پا برود. اگر امام بخواهد، تمام راه ها به او ختم خواهد شد.
عِمران سر تکان می دهد و لبخندی می زند:
+کاش می شد از کلام تو بیشتر بهر ببرم پینه دوز. با حرف هایت کجنکاوم می کنی و وسوسه ام می کنی تا راه کج کنم و این علی بن موسی الرضا را از نزدیک ببینم. حیف که در سر هوای دیگری دارم.
پینه دوز لبخندی به مهر می زند و سری تکان می دهد:
_تو به دنبال آب حیات خودت باش و من به دنبال آبِ حیات خویش. اگر به حرف و کلام من باشد که من معتقدم آن آب که تو در جست و جوی آنی حیلت و وسوسه ای است که تو را از امام دور کند. آن آب حیات که تو در پیِ آنی، در خراسان می جوشد.
+اما همان علی بن موسی الرضایی که تو از او می گویی، پیغام داد که من باید به دنبال قلعه ای باشم تا چشمه را پیدا کنم.
پینه دوز شانه ها را بالا می اندازد:
_کدام قلعه؟! من هرگز کلامی درباره چشمه ای که در قلعه ای می جوشد، نشنیده ام.
عِمران نیم نگاهی به راحله می اندازد و نیم نگاهی می کند به جماعتی که زیر طاق ها،مهیای رفتن هستند و می گوید:《چطور در سرت وسوسهٔ زندگانی جاودانه نیست؟ هیچ وقت دلت نخواسته است همیشه زنده باشی؟》
پینه دوز می خندد:
_من همیشه زنده خواهم ماند جوان.مرگ با تمام عظمتش در من اثر نخواهد کرد.
عِمران شگفت زده می شود:
+مرگ در تو اثر نمی کند؟!
_مرگ کوچ است از دیاری به دیار دیگر. من همیشه زنده ام؛ اما به شکلی دیگر و در جایی دیگر.
عِمران لبخند می زند:
+به کدام اعتبار؟!مگر چه کسی دنیای آن سوی مرگ را دیده است؟!شاید تمام این ها که می گویی وهم و خیال باشد. چطور با قاطعیت و اطمینان و ایمان درباره اش سخن می گویی؟
پینه دوز سر تکان می دهد:
_تو به من بگو چگونه به خدای ندیده معتقدی؟
عِمران در سکوت، نگاهش می کند.
_این را شب قبل هم گفتم و نخواستی باور کنی،دیدن ملاک مناسبی برای ایمان نیست جوان! چشم از حواس است و حواس خطا پذیر است. آیا در برهوت، سرابی ندیدی که آب بِنّماید و آب نباشد؟!
عِمران سر تکان می دهد:
+آری، هزار بار!
_آیا درختی ندیدی که دروغین و خیال باشد؟
+هزار هزار باز!
_من اعتقادم را از چشم هایم نمی گیرم جوان! من از جایی شنیده ام که اعتبارش نزد من از چشم هایم بیشتر است.
+از کجا؟
پینه دوز دست در خورجین و قرآنی چرمین بیرون می کشد و آن را نشان عِمران می دهد.
ادامه دارد . . .!_
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
حقیقتا بعد از یه سال فهمیدم همچین چیزی ثبت کردم 🌝🤌🏼
تمام عمر خندیدم ،
به این عاشق به آن عاشق؛
چنان عشقی سرم آمد . .
که من دیگر نمیخندم :)!
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 :
《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 》🪐📿
ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَ
امروز پنج شنبه ، مُوَرخ 16 شهریور 1402 مطابق با 21 صفر 1445 قمری ؛🌱
امروز پنج شنبه متعلق به امام حسن عسکری |ع| ؛🔮⛓
ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
امر ب معروف اونجایی خراب شد ک هرکی هرکاری کرد ، گفتن : عیسی ب دین خود ؛ موسی ب دین خود .. آیا خدای
یه نگاهی به پستای قبلیمون؟! :)🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من همیشه دلتنگِ توعم جانا!_🖤🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمارو به ۳۴ ثانیه آرامش مطلق دعوت میکنم :)💙🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه همچین سفر کربلایی برا هممون آرزو میکنم 🤝🖤!'
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_هجدهم #رمان_اقیانوس_مشرق پینه دوز لبخند می زند و نگاهش می کند: _همین راه که د
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارت_نوزدهم
#رمان_اقیانوس_مشرق
عِمران نگاهی به آن می اندازد:
+آیا این قرآن نیست؟
پینه دوز با لبخند سر تکان می دهد.عِمران با کنجکاوی به قرآن نگاه می کند:
+من آن را پیش تر هم دیده ام پینه دوز.
دست می برد تا آن را از پینه دوز بگیرد، پینه دوز با احترامی خاص آن را به دست عِمران می دهد.
_بی وضو بر کلماتش دست نزن! این کلان خلق نیست،کلام حق است.کلامی که در آن خطایی نیست.این کتابِ مبین است؛ جدا کننده حق از باطل. کتابی که بی واسطه،صادر از خداست.
عِمران با احتیاط و آهستگی خاصی، قرآن را باز می کند و آن را ورق می زند.
+از اعجاز این کتابِ غریب زیاد شنیده ام.
پینه دوز سر تکان می دهد.
_قرآن دریایی ژرف است؛انباشه از معانی پیدا و پنهان که فقط حجت خدا بر تمام و کمالِ آن احاطه دارد. و اینک حجت خدا بر زمین، کسی نیست جز علی بن موسی الرضا. او امام هشتم شیعیان است و امام، تنها معلم قرآن است.
عِمران سر تکان می دهد:
+امام یعنی چه؟!
پینه دوز لبخند می زند و سر می چرخاند طرف طاق و به جماعت مسافران نگاه می کند که بار هایشان را بر الاغ ها و شتر ها سوار کرده و مهیای رفتن هستند.
_در این مجال اندک چه بگویم؟!
+چیزی بگو که نادانسته از تو دور نشوم.
پینه دوز لبخند می زند:
_از پیاله ای که خود تشنه آب است،نباید سراق اقیانوس گرفت.
+از دیشب که از علی بن موسی الرضا گفتی،تا الان خواب از سرم پرانده ای،این کا او امام است یعنی چه؟مگر امام با من و تو چه فرقی دارد پینه دوز؟
_در این وقت کوتاه و مختصر، همین را از من بشنو ک بُگذر ، که امام در لفظ به معنای پیشواست؛ یعنی کسی که پیشرو است و عده ای تابع و پیرو او هستند. ممکن است امامی، امام هدایت باشد و ممکن است امامی، امام گمراهی باشد.
شیعه معتقد است که امام، فرستاده ای از جانب خداست برای هدایتِ آدمایان. امام را خداوند هدایت کرده و از هدایت دیگری بی نیاز است. باور شیعه این است که با شهادت رسول خدا و تمام شدن نبوت ایشان، هدایت تمام نشده است.
به عِمران که سرا پا گوش ایستاده است، نگاهی می اندازد و می پرسد:《آیا تو باور می کنی که خداوند، انسان را به راه راست دعوت کند و در عوض، راه راست را نشانش ندهد؟!》
عِمران شانه هایش را بالا می اندازد:
+این کار از عقل نیست.با این وصف ، خداوند بشر را با وسوسه های ابلیس تنها گذاشته است.
پینه دوز لبخند می زند و دست بر شانهٔ عِمران می گذارد:
_از طریقی ساده با تو سخن خواهم گفت تا در دلت بنشیند و در جانت لانه کند.بر سکو می نشیند و می گوید:《خوب به من گوش کن و پاسخم را بی بهانه و بی چون و چرا بده جوان. در این وقت تنگ، می خواهم به کلامی ساده و روان و با دلیلی عقلانی تو را قانع کنم.بگو آیا تو چَشم و بینی و دهان و گوش داری یا نداری؟》
عِمران با تعجب لبخند می زند و می گوید:《معلوم است که دارم.》
_پس به من بگو،با این ها که نام بردم چه می کنی؟
+با چشم هایم رنگ ها و آدم ها و جهان اطرافم را می بینم. با بینی ام بو ها را استشمام می کنم. با دهانم حرف می زنم و طعم و مزهّ غذا ها را می چشم. با گوش هایم هم صدا ها را می شنوم.
ادامه دارد . . .!_
❲ ؏ـلیهان . .🖤 ❳
مثل نوری که به سوی،
ابدیت جاریست ..
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت🫀