❲ ؏ـلیهان . .🖤🇮🇷 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_سی ام #رمان_اقیانوس_مشرق پینه دوز لبخند می زند: _داستان همین است که گفتی. عِمر
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارت_سی_یکم
#رمان_اقیانوس_مشرق
راحله نشسته است بر اسب و پیش تر از پینه دوز و عِمران، در باریکه راه میان دشت می گذرد. تا چشم کار می کند، دشت با بوته هایی کوتاه قامت از علف ، پیش رفته است. عِمران می ایستد و مَشک را به دهان می برد و جرعه ای از آبش می نوشد و می گوید:《در کجا به دنیا آمد؟》
پینه دوز کنارش می ایستد. عرق پیشانی اش را دستار پاک می کند و به دور دست نگاه می کند.
_در مدینه.همان که روزگاری یثرب بود و طایفه ای از یهود در آن ساکن بودند و یُمن قُدوم مبارک رسول خدا، نامش را مدینة النبی نهادند.
عمران مشک را به طرف پینه دوز دراز می کند.
+چه وقت؟
_یازده روز گذشته از ذی القعده، صد و چهل و هشت سال گذشته از هجرت.
پینه دوز مشک را می گیرد و به طرف راحله نگاه می کند. قدم تند می کند و خود را به اسب می رساند:
_صبر کن تا لبی از آب تر کنی.
دست های نحیف راحله افسار می کشد و اسب از رفتن می ماند.پینه دوز مشک را به راحله می سپارد و ادامه می دهد:《تولدش بعد از وفاتِ حضرت صادق(ع) بود.》
عِمران سعی می کند خودش را به اسب راحله برساند.
+آیا صادق نیز امام شیعیان بوده؟!
پینه دوز سر تکان می دهد:
_ما شیعیان نام امامان خود را بی روبرگ نمی بریم. آنان را حضرت و امام خطاب می کنیم و در پس نامش درود و سلام می فرستیم. از فرزندان امیرالمومنین(ع)،یازده نفر به امامت خواهند رسید که علی بن موسی الرضا که سلام و درود خداوند بر او باد، یکی از آنان است.
عِمران از سوی مقابل، خودش را به اسب می رساند و سعی می کند زیر چشمی نگاهی به راحله بیندازد. راحله با یک دست، ردایش را برابر صورت می گیرد و با دست دیگر مشک عِمران را به دهان می برد. عِمران به پاهای راحله نگاه می کند. از نوک پاها تا نوک سر پوشیده است. راحله مشک را به طرف پینه دوز دراز می کند و زیر لب می گوید:《السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.》
پینه دوز مشک را از راحله می گیرد و خود از آب می نوشد و مشک را به عمران بر می گرداند دستی بر پشت اسب می کوبد و اسب را هی می کند. اسب شروع به حرکت می کند. عمران مشک را بر دوش می اندازد و می گوید:《از تولدش بگو. چگونه بود؟ آیا امامان نیز همچون ما از مادر زاده می شوند؟》
_آورده اند امام صادق(ع) آرزو داشته تولد علی بن موسی الرضا(ع) را ببیند.
+و ندید؟
_مکرر به پسرش، امام کاظم(ع) می گفت که عالِم آل محمد در صُلب توست و کاش من او را می دیدم.
+درست همان گونه که من پا به این دنیا نهادم. پدری در آرزوی دیدنم بود که زمانه مهلتش نداد. چَشم که باز کردم تنها زنی بود که مادرم بود و شیرم داد و بزرگم کرد. پدرم در دریای جنوب، طعمهٔ ماهیان شد.
ادامه دارد . . .!_