🚨اطلاع رسانی
🔵 رویداد آموزشی "آرمان ما"
رویداد بصورت مجازی و در قالب کلاس های آفلاین و آنلاین
🔴 شرکت در دوره با کد زیر برای شما رایگان خواهد بود
👇کد معرف جهت ثبت نام
B503🔹 کلاس ها در دو بخش عمومی و تخصصی تعبیه شده که برای هر فرد علاوه بر شرکت در بخش عمومی امکان شرکت در ۲ پنل تخصصی وجود خواهد داشت. 🟦 پنل های تخصصی شامل: 🔹 جریانشناسی مقاومت 🔹 دین و رسانه 🔹 تولید پادکست 🔹 شبکهسازی 🔹 هوش مصنوعی 🔹 بازی سازی 🔹 سواد فضای مجازی 🔹 شبکههای اجتماعی 🔹 زیست دیجیتال بانوان 🔹 تولیدات تصویری 🔹 خبر و خبرنگاری 🔹 اوسینت 🟦 مباحث عمومی شامل: 🔹 عزت تمدن ساز انقلاب اسلامی 🔹 قدرت تمدن ساز انقلاب اسلامی 🔹 حکمت تمدن ساز انقلاب اسلامی 📆 زمان برگزاری: ۶ الی ۱۳ مرداد ۱۴۰۳ 🔹 مهلت ثبتنام: ۱۸تیر الی ۵ مرداد 📄 با ارائه گواهی معتبر 🔻 ثبتنام از طریق لینک زیر http://jaryan.app
هر اتفاقی افتاد به واکنشت فکر کن! این اتفاق - هرچند تلخ - موضوعیه که بتونی ازش یه داستان در بیاری برای نوشتن در تاریخ یا تعریف کردن در یک شب و گعدهی دوستانهی پر از خنده!
#نویسندگی
@ir_tavabin
آشنایی با پهپاد جدید و تهاجمی یمن که تل آویو را در هم کوبید + فیلم
https://fa.alalam.ir/news/6904708/%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%BE%D9%87%D9%BE%D8%A7%D8%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D9%88-%D8%AA%D9%87%D8%A7%D8%AC%D9%85%DB%8C-%DB%8C%D9%85%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D9%84-%D8%A2%D9%88%DB%8C%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%85-%DA%A9%D9%88%D8%A8%DB%8C%D8%AF--%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#یافا نام قدیمی و عربی تلآویو قبل از اشغال به وسیله صهیونیست هاست.
در قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم کاخ ملکه انگلیس با خانه فقرا از نظر وسایل زندگی فرقی نداشت. انگلیس کشوری فقیر بود.
در کتاب سرگذشت استعمار جلدششم میخوانیم کف زمین کاخ ملکه انگلستان مانند خانه مردم از علف پوشیده شده بود. و تنها فرقش این بود که گاهی علفهای خوشبو استفاده میشد. علفهایی که لا به لای آنها حشراتی زندگی میکردند.
پادشاهان پرتغالی و اسپانیا که زودتر به استعمار دست زده بودند زیبایی کاخ هایشان استفاده از قالی های دستباف و نفیس ایرانی بود.
پ.ن
همین پدرسوختهها چهارصد سال پیش ته دره فقر و بیصنعتی بودند. و کلی کشتند و کشتند و کشتند و غارت کردند تا امروز رسیدند به اینجا.
📣📣📣
❌ تاریخ برای عبرت است نه برای تکرار!
♨️اعترافی تلخ و مشابه در آخرین روزهای فرو پاشی قدرت:
اینها کسانی بودند که همه با اشتباهی مشابه، قدرتشان از هم فرو پاشید و در آخرین ساعات شکست بر اشتباه خود اعتراف کردند:👇
⭕️حسنی مبارک گفت:
نبایدبه آمریکا اعتمادمیکردم.
⭕️ معمر قذافی گفت:
بزرگترین اشتباه عمرم اعتماد به آمریکا بود.
⭕️محمد مرسی گفته است:
اشتباه استراتژیک من و عامل اصلی شکست انقلاب مصر اعتماد به آمریکا بود.
⭕️ بن علی گفت:
دلیل سقوط من اعتماد بیجای من به آمریکا بود.
⭕️منصورهادی دریمن گفت:
اگرفریب آمریکا را نمیخوردم؛
در قدرت باقی می ماندم.
✅ تمام تاریخ نگاران معاصر درکشور معتقدند:
دلیل سقوط دولت مردمی مصدق و کودتای 28مرداد 1332 به دلیل اعتماد بیجای مصدق به آمریکا بود.
⭕️ صدام درلحظه اعدامش گفته بود:
این طناب دار را آمریکائیها به گردن من انداختند.
⭕️ محمد رضا شاه در آخرین روزهای عمرش میگوید:
دلیل فروپاشی سلطنت من اعتماد به آمریکا بود.
(کتاب پاسخ به تاریخ ص 278)
یعنی حتی شاه هم بعد از سالها رفاقت و خدمت به آمریکا،
فهمیده بود که نمیتوان به آمریکا اعتمادکرد...!
⭕️جمله معروف شاه:
... آن زمان که صاحب قدرت بودم؛
تصورمیکردم که اتحاد من با غرب برمبنای اتحاد و اطمینان دوجانبه برقرار است؛
شاید این اطمینان و اعتماد #یک_اشتباه_بود ..."
( کتاب پاسخ به تاریخ،نوشته محمدرضا پهلوی،صفحه ۲۷۸)
🤔 حالا برخی درکشور همچنان امیدوارند تا آمریکا و اروپا
برایشان آستین بالا بزنند؛
ومشکلاتشان را حل کنند؛
⁉️درکجای عبرتهای تاریخ قرارگرفتهاند...؟!
برای تاریخ الگو شویم نه عبرت...!
#عبرت_های_تاربخ
@savadmedia1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم بااینکه ،
خسته میشَم و گاه کم حواس
اشکم هنوز هست حبیبم تورا سپاس
در حسرت زیارت تو رفت عمر من
روزم به گریه طی شدو شبها به التماس
یک شب در این لباس عزایت مرا بِخر🥺
شاید به چشم مادرت آیم در این لباس
مارا نمیبری به حرم قهر کرده ای
بگذر ازین گدایِ بَد قدر ناشِناس ...
روزم شبیه زُلفِ سیاهت چه دَرهَم است
زینب تمام راه به لب داشت این قیاس ...
#حسین
#معلی #باغ_آبرنگی
#فاطمه_نوروزی
@anarstory
#گپ_روز : سه روز است که مرا تنها کردهاید، چرا دست از سرم بر نمیدارید؟ بروید دیگر ...
#موضوع_روز : «چگونه مشکلات و مصائب را راحتتر تحمل کنیم؟»
✍️ نود و یک سالش بود! عمه شهربانو.
ابیات مثنوی را چنان به موقع در میان جملات و حرفهای حکمتآمیزش بکار میبرد که گویی یک استاد دانشگاه ادبیات دارد شعر میخواند.
• همیشه شنیده بودم آدمها وقتی پیر میشوند، نیازشان به توجه بیشتر میشود!
نیازشان به بودن دیگران در کنارشان بیشتر میشود،
نیازشان به حرف زدن با دیگران بیشتر میشود...
اما این پیرزن نورانی هر چه پیرتر میشد نیازش به بقیه کمتر میشد انگار!
• چشمانش سو نداشت، بچه هایش برایش یک آشپزخانهی آسان درست کرده بودند، که بتواند نشسته غذا درست کند، نشسته ظرف بشوید، نشسته تمام وسایلش را جابهجا کند.
ولی با همه اینها از روی چهارپایه کوتاهش افتاد و وضعیتش از اینی که بود بدتر شد.
بچهها آمدند یکی دو روز دورش بودند، و صدایی از او درنمیآمد.
هرکس میآمد دیدنش چیزی جز شکر نداشت! نه از دردی که میکشید لام تا کام حرفی میزد و نه از اتفاقی که افتاده بود.
• دو سه روز گذشت که با مادرم رفتیم دیدن عمه شهربانو!
داشت زیر لب با خودش حرف میزد، متوجه حضور ما که شد ساکت شد و دستانش را باز کرد و مرا سفت بغل کرد. و من مثل همیشه احساس میکردم درون سینهاش را شکافت و تمام مرا در خودش جا داد!
• نیم ساعتی گذشت و دخترِ بزرگ عمه جان کلید کرد که او را ببرد خانه خودش!
چند بار به آرامی گفت، بروید من با شما نمیآیم...
و او همچنان لجاجت میکرد!
کمی تند شد و ابروهایش را درهم برد و گفت: سه روز است که مرا تنها کردهاید، چرا دست از سرم بر نمیدارید؟ بروید دیگر ...
• برایم این جمله عجیب آمد، اتفاقاً همه در این سه روز دور و برش بودند. و عمه اصلاً تنها نبود.
اما با خودم فکر کردم پیر است و فراموشکار!
• چند ثانیهای مکث کرد و اشک از کنار چشمانش ریز ریز پایین آمد.
گفت : بروید ننه جان ... بروید!
من حاضرم هر سختی و مصیبتی را تحمل کنم، ولی مرا خفه نکنید.
وقتی شما هستید اینجا، من تنها میشوم.
وقتی شما نیستید، این خانه رفت و آمدش را دارد! من تنها نیستم!
میآیند و میروند مداااام ....
✘ من آن روز هیچ نفهیمدم از حرفهایش!
تا اینکه چند ماه بعد، هفت روز عمه جان به حالت احتضار رفت!
خواب بود انگار ... ولی معلوم بود که منتظر لحظه موعود است.
• مامان بالای سرش داشت «یس» میخواند که یکهو عمهای که یکهفته خواب رفته بود، شروع کرد زیر لب زیارت عاشورا خواندن. زیارت عاشورا عادت هر صبحش بود از زمانی که دخترِ خانه بود تا همان روز!
مامان گوشش را به لب عمه نزدیک کرد و تمام زیارت عاشورا را گوش کرد.
بعد از اینکه تمام شد؛ عمه دستش را روی سینه گذاشت و یکی یکی
به چهارده معصوم علیهم السلام
به تمام أنبیاء بزرگ
و ملائک مقرب سلام داد و با یک لبخند، آخرین بازدمش را به دنیا فوت کرد و .... تمام.
※ تازه این موقع بود که فهمیدم:
آدمی که در جهانِ درونش، رفت و آمدها در جریان است، آنقدر قوام و قدرت به این جان تزریق شده که در شکستهترین و مصیبتآلودترین روزهای زندگیاش هم، شیرین زندگی میکند.
تلخ کامی در مصیبت مالِ جانهای تنگ است!
که فشارها دستشان میرسد جیغشان را دربیاورد.
کارگاه رشد و قدرت در سایه سختیها
@ostad_shojae
411.7K
فقیری از کنار دکان کبابی می گذشت، دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد، کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت :
کجا؟
پول دود کبابی را که خورده ای بده !
رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس می کند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت :
این مرد را رها کن ، من پول دود کبابی را که او خورده میدهم.
کباب فروش قبول کرد.
مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت :
بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده ، بشمار و تحویل بگیر.
کباب فروش گفت :
این چه پول دادن است؟
گفت : کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد !
📚کتاب : امثال و حکم
✍️ نوشته: علی اکبر دهخدا
14030431_44219_1281k.mp3
16.21M