داستانِ "باند پرواز"✈️ اولین اثر از #طرح_تحول💥 کاری از نویسندگان ژانر "مذهبی، خانوادگی، اجتماعی"✍ ویژه‌ی اربعین حسینی و ایام پایانی ماه صفر🖤 از یکشنبه 4 شهریور، هرشب ساعت 21⏰ از کانال باغ انار👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 💙❤️ @ANARSTORY سازنده پوستر: کاربر محیصا🎇 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙

اینم از اپیزود سوم تخته سیاه آن سوی جنگل خیزران: روایتی از رنج و امید کودکان جنگ در این اپیزود، سفری به دنیای غم‌انگیز و پرفراز و نشیب کودکان جنگ خواهیم داشت و با رمان "آن سوی جنگل خیزران" به بررسی شرایط خاص اون‌ها می‌پردازیم. امیدوارم شنیدنش براتون مفید باشه🌹 #اپیزود_سوم رو می‌تونید توی کست‌باکس و شنوتو بشنوید لینک کست‌باکس لینک شنوتو @takhtesiah_podcast @anarstory

🎥روایت سردار بلالی از ماجرای پهپاد آمریکایی که سالم بدست ایران افتاد 🔹پهپادی که حتی ارتش آمریکا هم ان را نداشت و مستقیما دست CIA بوده است 🔹حتی اوباما نامه نوشت که جان مادرتون پهپاد رو بدید، اما رزمندگان اسلام ناموس تکنولوژی این پهپاد رو استخراج کردند https://eitaa.com/joinchat/3977904415Cb593f8ab1e

چطوری هیولا نشست؟ اگر گفتید؟

دل مجنون شکسته... لیلا رو خبر کنید!💔 نماهنگ ″تنهاترین″ 🎨کاری از بخش گرافیکی باغ اناری ها با همکاری اعضای باغ یاقوت🤝 و با نوای: کربلایی مهدی پورعسکری #کارگروهی #سه‌شنبه‌های_مهدوی @anarstory

اینو اگر گوش ندادید، گوش بدید. حتما که نباید زور بالای سرتون باشه. سپاس، اَه.

رفقا… ▫️همین طور که در جریان هستید دیشب یکی از متربی های آقای رضا، آقای محمدرضا حدود ۴ کیلومتری موکب شباب المهدی از کاروان جدا میشه و گم میشه، نه موبایل داشته و نه شماره موبایل اعضای کاروان. وقتی اعلام میشه که گم شده من و سلمان دو بار مسیر رو میگردیم ولی پیداش نمیکنم. میگذره و صبح از موکب رزمندگان یزد تماس میگیرن که محمدرضا اینجاست و بیاید دنبالش آقای میلاد ظهر میرن دنبالش و میارنش موکب شباب المهدی پیش خودمون..... ▫️اینا رو هم بخونید از زبان خود محمدرضا وقتی گم شدم هرچی نگاه کردم هیچ کدوم از اعضای کاروان رو ندیدم، رفتم جلوتر نشستم لب میدون. یکی دو ساعت نشستم یه حاج آقا دیدم که همراه خانواده داشتن میومدن سمتم پرسیدم عمود سلام کجاست؟ حاج آقا گفت گم شدی؟ گفتم بله گفت با من بیا میبرمت عمود سلام ولی قبلش باید بریم خانواده رو برسونیم بعدش با هم میریم عمود سلام داشتیم میرفتیم تو راه با حاج خانم هم صحبت شدم و ماجرا رو براش تعریف کردم...... ناخود آگاه زد زیر گریه گفت اگه پیدا نشدی باخودم میبرمت قم بعدش باهم میریم یزد پیش خانوادت.... خلاصه حاج خانم رو رسوندیم محل اسکان و قرار شد من و حاج آقا بریم عمود سلام من چهارتا کوله پشتی همرام بود، مال خودم و مال دوستام حاج خانم گفت با این همه کوله پشتی اذیت میشی، اینا رو بزار اینجا پیش من و برو وقتی کاروانت رو پیدا کردی بیا کوله پشتی هارو ببر که من هم بدونم پیدا شدی و ازت بی‌خبر نباشم. با حاج آقا رفتیم عمود سلام، نماز صبح رسیدیم من رفتم تو یکی از موکب ها خوابیدم و حاج آقا هم برگشت. صبح که بیدار شدم خیلی اتفاقی یکی از دوستام رو دیدم که همراه پدرش بود بهشون گفتم گم شدم، گفتن همراه ما بیا اونا داشتن میرفتن موکب رزمندگان من رو هم همراه خودشون بردن. اونجا که رفتم ازم پرسیدن با کدوم کاروان اومدی و کیا رو میشناسی؟ گفتم آقای محمد رو میشناسم و با کاروان اونا اومدم، متوجه شدن که دانش آموز نسل سلمان هستم با آقا محمد تماس گرفتن که من پیدا شدم آقا میلاد اومد دنبالم و من رو آورد پیش بچه ها ▫️این رو هم بخونید از طرف من، محمدرضا که اومد موکب شباب المهدی قرار شد باهم برگردیم و کوله پشتی هارو بیاریم ساعت 6 عصر راه افتادیم بعد از 2 ساعت پیاده روی رسیدیم جای کوله پشتی ها، عمود 13 از مسیر حله توی کوچه پس کوچه ها.... چون محمدرضا مسیر رو چشمی بلد بود خیلی اذیت شدیم تا رسیدیم. وقتی رسیدیم یهو با یه خانم مواجه شدیم حاج خانم زد زیرگریه.... محمدرضا اومدی؟؟؟ از صبح تا حالا من و حاج محسن منتظر هستیم که بیای با بقیه خانم ها چند بار چهارده هزار تا صلوات ختم کردیم که تو پیدا بشی خداروشکر که اومدی..... ▫️ صلوات ها کار خودش را کرده بود. پ ن : هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از صلوات پیدا نکردیم. آیت الله بهجت :.

همین چیزهاست که جذابه...توی اربعین همه دنیا می‌شه یه کفِ دست...این هوا ✋