هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
🔴متن پیام رهبر انقلاب اسلامی در پی شهادت مجاهد قهرمان فرمانده «یحیی سنوار»
🔹متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ملّتهای مسلمان! جوانان غیور منطقه!
مجاهد قهرمان، فرمانده یحیی السّنوار، به یاران شهیدش پیوست.
او چهرهی درخشان مقاومت و مجاهدت بود؛ با عزم پولادین در برابر دشمن ظالم و متجاوز ایستاد؛ با تدبیر و شجاعت به او سیلی زد؛ ضربهی جبرانناپذیر هفتم اکتبر را در تاریخ این منطقه به یادگار گذاشت؛ و آنگاه با عزّت و سربلندی به معراج شهیدان پرواز کرد.
کسی چون او که عمری را به مبارزه با دشمن غاصب و ظالم گذرانده است، سرانجامی جز شهادت شایستهی او نیست. فقدان او برای جبههی مقاومت البتّه دردناک است، ولی این جبهه با شهادت برجستگانی چون شیخ احمد یاسین، فتحی شقاقی، رنتیسی و اسماعیل هنیّه از پیشروی باز نماند، و با شهادت سنوار هم کمترین توقّفی نخواهد داشت؛ باذن اللّه. حماس زنده است و زنده خواهد ماند.
ما چون همیشه، در کنار مجاهدان و مبارزان بااخلاص خواهیم ماند؛ بتوفیق من اللّه و عونه.
اینجانب شهادت برادرمان یحیی السّنوار را به خاندانش، به همرزمانش، و به همهی دلبستگان جهاد فیسبیلاللّه تبریک، و فقدانش را تسلیت میگویم.
والسّلام علی عباد اللّه الصّالحین
سیّدعلی خامنهای
۲۸ مهر ۱۴۰۳
🔴#تکثیر_یحیی؛ شهادت او، هزاران هزار یحیی خواهد ساخت...
#شهید_يحيى_السنوار
✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
سلام و نور.
سلام بر مجاهدان و انارهای خونآلودِ فصل پاییز تاریخ. شهیدان عصرِ خمینی ره. سلام بر شهدای راه کربلا تا فلسطین.
طرح جدید انارهای جادوخور
آموزش رمان نویسی...
همراه با خوانش فرازهایی از کتابهای #ماجرای_فکر_آوینی و #آینهجادو
هزینه دوره ۵۰۰ هزار تومن هست...
ده جلسه + دو جلسه
💯🆘لطفا با پیرنگ وارد شوید.
برای اینکه کلاس برایتان مفید باشد یک طرح اولیه از رمانی که قرار است رویش کار کنید همراه داشته باشید.
هزینه دریافتی این دوره تقدیم میشود به جبهه مقاومت. با افتخار.
اینم پیوند کلاس انارهای جادوخور
انارهایی که همچون اژدهای موسی، عصا و ریسمان میخورند.👇
https://eitaa.com/joinchat/1037935Cf05d720367
برای ثبت نام به خودم پیام بدهید و بگویید:
میخواهم اژدها بشوم. لطفا پانصد تومان را در پاکت آماده داشته باشید.
@evaghefi
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت100🎬 استاد مجاهد که دید یاد نای حرف زدن ندارد، ساکش را باز کرد و یک بطری آب از آن در
#باغنار2🎊
#پارت101🎬
سپس بانو شبنم با لحن نسبتاً محکم و خشنی گفت:
_درسته خیلی آب هویج دوست دارم و توی این هوا هم به شدت میچسبه، ولی پسرم مگه ما مسخرهی توییم؟! ها؟! بعد مدتها هوش و حواست برگشته و میخوای چند کلمه برامون توضیح بدی تا از این خماری در بیاییم. دیگه این کارا چیه که مثل کِش تومبون هی ما رو اینور و اونور میکشی و میخوای نوشیدنی بهمون بدی؟! مگه ما اومدیم مهمونی؟!
و جملهی آخر را جوری محکم گفت که کسی انتظارش را نداشت. یاد که دید دیگر وقت تلف کردن فایده ندارد، نفس عمیقی کشید و پرسید:
_چی رو میخوایید توضیح بدم؟!
بانو شبنم همانطور که داشت خودش را لای نفرات کناری جا میداد گفت:
_قضیهی موادت چیه؟! راسته یا دروغ؟! آیا درسته که تو قاچاقچی مواد مخدر شدی؟!
یاد نگاهش را به زمین دوخت. دستی به موهای پرپشتش کشید که احساس کرد چند نقطه از سرش زخم شده. خواست بپرسد که چه اتفاقی برای سرم افتاده که وقتی نگاهش به نگاه دیگران گره خورد، پشیمان شد. نگاه اعضا نشان میداد که فقط منتظر توضیحات هستند و به غیر از این، به حرف دیگری گوش نمیدهند و حتی ممکن است واکنشهای ناشایستی از خود نشان دهند.
یاد بدون توجه به زخمهای سرش، آب دهانش را قورت داد. نمیدانست از کجا باید شروع کند. اصلا نمیدانست از کدام قضایا بگوید؟! قضیهی مواد مخدر شاید، ولی اگر قضیه دزدی را میگفت، مطمئن بود که برایش گران تمام میشود. به همین خاطر چند لحظهای با انگشتانش بازی کرد که دید ای دل غافل. انگشتانش هم زخم است. البته دیگر علت این را میدانست که انگشتان زخمی، دسته گل استادش است. البته نمیدانست که سر زخمیاش هم، باز دسته گل استادش است. با این حال بعد از کمی بالا و پایین کردن حرفها در ذهنش، بالاخره لب به سخن گشود.
_راستش من وقتی از دست افراد باغ پرتقال فرار کردم، گذرم افتاد به یه کلبه. کلبهای که یه مادر و دختر توش زندگی میکردن. وسط جنگل خیلی ترسیده بودم و تشنگی و گشنگی بهم غلبه کرده بود. از اون بدتر فهمیده بودم استاد رو کشتن و اون رو انداختن توی یه جنگل دورافتاده. واسه همین مجبور شدم اعتماد کنم و بهشون پناه آوردم. چند روزی مهمونشون بودم که فهمیدم مادر دختره مریض احواله و نیاز به عمل داره. عملی که خرجش خیلی بالاست و به خاطر بیپولی، هنوز انجام نشده. رفتم توی فکر. من به اونا مدیون بودم و وظیفم بود بهشون کمک کنم. ولی چهجوریش رو نمیدونستم. من خودم آواره بودم و یه عدهای دنبالم بودن. آه در بساط هم نداشتم. به خاطر همین یه فکری به ذهنم رسید و نقشهای کشیدم...!
یاد اینجا مکث کرد. دوباره حرفهایی که قرار بود بزند را در دهانش مزه مزه کرد. آیا او واقعاً میخواست نقشهی دزدی از باغ را برای اعضای باغ توضیح بدهد؟! دوباره به تصورات چند لحظه پیشش برگشت. قضیهی مواد مخدر شاید، ولی قضیهی دزدی از باغ، مطمئناً برایش گران تمام میشد.
_نقشهام این بود که به نقشهی دختره عمل کنم. توی همون جنگل یه سری خلافکار بودن که مواد مخدر زیادی رو توی یکی از کلبهها انبار میکردن. بعد خورد خورد میبردن میفروختن و از این طریق سود زیادی میکردن. نقشهی دختره این بود که یه شب بریم و یواشکی یه کم مواد از اونجا کش بریم. با فروختن همون یه کم مواد، میشد مادر دختره رو عمل کرد!
همگی با چشمانی منتظر، به لبهای یاد خیره شده بودند. چهرههایشان جوری بود که انگار داشتند از یاد متنفر میشدند. انگار یاد دیگر آن یادِ سابق نبود.
_اولش مخالفت کردم و گفتم این کار جرمه. حرومه. زشته! نه تنها اگه گیر بیفتیم، به حبس ابد و بعدش اعدام محکوم میشیم، بلکه آه یه عالمه خونواده که ما به کَس و کارشون مواد فروختیم دامن گیرمون میشه!
آهی کشید و همانجا نشست.
_ولی اون انگار حرفای من رو نمیشنید. البته حقم داشت. مادرش مریض بود و درد میکشید. نیاز به پول داشتن. بی پولی عقل و دین آدم رو میبَره! البته خودشم حلال حروم سرش میشد. میگفت هرموقع مادرم خوب شد، باهم میریم از اونایی که بهشون مواد فروختیم، حلالیت میگیریم و بعدش توبه میکنیم. بعد گفت میدونی با یه کلبه مواد چقدر از مردم بدبخت میشن؟! ما که یک صدم اون کلبه هم نمیخوایم مواد بفروشیم. دوراهی سختی بود. ول کردن اونا توی اون وضعیت، بعدِ اون همه محبت به من اصلاً عادلانه نبود. ولی از طرفی هم این کار با خلقیات و روحیات و اعتقاداتم جور در نمیاومد. از طرفی هم...!
یاد ادامهی حرفش را خورد. نمیخواست از حسی بگوید که به آن دختر پیدا کرده. نمیخواست این قضیه جنبهی احساسی هم پیدا کند. نمیخواست بقیه جور دیگر به آن نگاه و آن را قضاوت کنند. دوباره سر بلند کرد و همه را با یک نگاه گذراند. بعضیها همچنان منتظر بودند. بعضیها غمگین بغض کرده بودند و بعضیها هم در حال کنار هم چیدن اتفاقات در ذهنشان بودند...!
#پایان_پارت101✅
📆 #14030728
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت101🎬 سپس بانو شبنم با لحن نسبتاً محکم و خشنی گفت: _درسته خیلی آب هویج دوست دارم و تو
#باغنار2🎊
#پارت102🎬
_بهش گفتم چرا خودت این کار رو نمیکنی؟! گفت اگه تنهایی میشد، حتماً تا الان کرده بودم. ولی این کار حداقل دونفر لازم داره. به دختر بودنش نگاه نکنید. از خیلی از پسرا شجاعتر و قویتر بود. یه موتور داشت به چه بزرگی! خلاصش کنم. پس از کلی کلنجار رفتن با خودم، بالاخره راضی شدم کمکش کنم. نقشه کشیدیم و عملیات شروع شد. همهچی داشت خوب پیش میرفت که نمیدونم یه عده از خدا بیخبر از کجا پیداشون شد و خفتمون کردن و هرچی مواد داشتیم بردن. بعدش پلیسا سر رسیدن و دستگیرم کردن. البته به دختره گفتم فرار کنه تا حداقل مادرش تنها نمونه. الانم ازشون خبری ندارم و نمی دونم چه بلایی سرشون اومده...!
پشت این جملات آخرش، خیلی چیزها بود. بغض، ناراحتی، پشیمانی، حسرت و از همه مهمتر دلتنگی!
یاد به زمین خیره شده بود و با دکمهی آستین پیراهنش ور میرفت. او بالاخره همه چیز را گفت؛ جز دلی که در گروی دختر کلبه گذاشته بود. البته همه چیز را هم نگفت. بلکه چیزهایی که کمتر به او ضرر میرساند را گفت. مطمئناً حامل مواد مخدر شدن به خاطر جور شدن پول یک بیمار، بهتر از سارق باغ شدن است. آن هم باغ خود آدم؛ نه باغ غریبه!
یاد خودش هم تعجب کرده بود که چطور این همه قصه سرهم کرده و به زبان آورده. آن هم با علت و معلول منطقی. طوری که مو لای درز قصه نمیرود و ظاهراً همگی باورشان شده. البته تعجبی هم نداشت. بالاخره او نویسندهی همین باغ بود. باغی که یکی از درسهایش، ساخت پیرنگ و چیدمان منطقی علت و معلول است.
در همین افکار بود که بانو سیاهتیری پرسید:
_این دختره قصهی ما، نمیتونست موتورش رو بفروشه که پول عمل مادرش جور بشه؟!
برآمدگی گلوی یاد بالا و پایین شد و با صدایی لرزان گفت:
_گفتم که. پول عمل مادرش خیلی میشد. پول موتورش دردی رو دوا نمیکرد. در ضمن موتورش عصای دستش بود. اگه اونم میفروخت، مشکلاتشون بیشتر میشد.
بانو سیاهتیری شانههایش را به نشانهی "چی بگم والا" بالا انداخت که دخترمحی گفت:
_آخه وسط جنگل، موتور به چه درد میخوره؟! باز اسبی، خری، شتری بود یه چیزی!
دیگر کسی لام تا کام حرفی نزد. معلوم نبود حرفی برای گفتن ندارند یا حرفشان نمیآید. یا شاید هم حرف زیاد دارند؛ ولی حوصلهی گفتن آن را ندارند. در این میان ناگهان بلندگوی کائنات به صدا در آمد.
_عاشقان وقت نماز است. اذان میگویند...!
و پس از لحظاتی مهندس محسن با آستینهای بالا رفته از آن بیرون آمد و شیر داخل حوض حیاط را باز کرد. طفلک آنقدر خسته بود که متوجهی آن همه جمعیتِ داخل آلاچیق نشد. البته حق هم داشت. از دیروز که کارگاه ارزش زن در نگاه اسلام برگزار شده بود، یک بند داشت کائنات را تمیز میکرد که خب مثل اینکه بالاخره موفق هم شده بود.
پس از خواندن نماز جماعت در کائنات، همگی نشسته عقب عقب رفتند و به دیوار پشت سرشان تکیه دادند. کسی حال صحبت کردن نداشت. نمیدانستند چه بگویند و یا چه کار کنند. اعتراف تلخ یاد مبنی بر دست داشتن در قضیهی مواد مخدر، شیرینی برگشتن حافظهاش را از بین برده بود. برایشان قابل هضم نبود که یکی از اعضای مهم باغشان، دست به چنین عملی زده و با توجه به جرمش عاقبت خوبی هم ندارد. در این میان علی پارسائیان با یک سینی بزرگ شربت پرتقال، از دورتادور کائنات پذیرایی کرد که استاد مجاهد با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوشحالم که حافظهات برگشته پسرم!
اما چهرهی دمغ و صدای کم جان استاد مجاهد، اصلاً نشانهی خوشحالی نبود.
_ولی اصلاً کار خوبی نکردی که دست به اون کار زدی. هرچقدر هم که زندگی تحت فشارمون بذاره، باید به اصول و اخلاقیات خودمون پایبند باشیم. چون هرلحظهی زندگی ما یه امتحانه!
سپس نفسش را محکم بیرون داد.
_امتحانی که تو ازش سربلند بیرون نیومدی!
یاد ساکت بود. آنقدر خجالت میکشید که حتی توان سر بلند کردن را هم نداشت.
_حالا تکلیف چیه خانوم وکیل؟! یاد اعدام میشه؟!
این را عمران پرسید و به بانو سیاهتیری نگاه کرد.
_نمیدونم والا. من از جزئیات پرونده خبر ندارم. ولی طبق اظهارات خود ایشون، چون مواد کمی رو از کلبه برداشتن و تنها هم نبودن، شاید بشه ازشون تخفیف گرفت.
_مثلا چقدر تخفیف؟!
این را بانو احد پرسید که بانو سیاهتیری جواب داد:
_شاید بشه از اعدام نجاتشون داد و به جاش به حبس ابد محکوم بشن. البته اگه اون دختره هم پیدا بشه!
با این حرف، دخترمحی پوزخند تلخی زد.
_مُردهشور تخفیفشون رو ببرن. یه جور گفتید تخفیف، گفتم حداقل پنجاه درصد تخفیف میدن و محکومیتشون نصف میشه. خب اگه قرار نیست آزاد بشن، همون بهتر اعدامشون کنن که حداقل زودتر راحت بشن!
بانو احد با آرنج، محکم به پهلوی دخترمحی زد و بقیه هم چشم غرهای به آن رفتند. یاد نمیدانست خواب است یا بیدار؟! یعنی این کلمات اعدام و محکومیت و حبس و تخفیف متعلق به او بود...؟!
#پایان_پارت102✅
📆 #14030728
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
#آموزشی📋
#قسمت2✅
کاری که انجام این تمرین با مغز شما میکند، این است که به تدریج یکسری اتصالات عصبی تازه در آن میسازد که زیاد شدن تعداد آنها در بلندمدت، باعث ایجاد جرقههایی میشود که ایدههای ناب از آن تولید خواهد شد. با انجام این کار، علاوه بر ایدهیابی برای نوشتن، در سایر زمینهها هم ایدههای خوبی به ذهنتان خواهد رسید.
راهکاری برای تحریک خلاقیت در کوتاه مدت.
حتی ماهرترین ماهیگیران دنیا هم گاهی وقتها هوس ماهی میکنند و هرچه قلاب به رودخانه میاندازند، صیدی دستشان را نمیگیرد. به نظر شما اینطور وقتها چه میکنند؟
با علم به اینکه بعضی روزها ممکن است روز آنها نباشد، سراغ بقیه ماهیگیران میروند و از آنها میخواهند برای رفع هوس امروز، ماهی دستشان بدهند.
بنابراین اگر یک نویسندهی تازهکار هستید که تمرینهای مربوط به خلاقیت و ایدهیابی برای نوشتن را به تازگی شروع کردهاید و در بعضی روزها علیرغم هوس شدید ماهی، هرچه تور به رودخانه میاندازید چیزی صید نمیکنید، بد نیست برای کوتاهمدت و بهطور موقت از صید دیگران استفاده کنید.
نکته: این به معنای سرقت ادبی نیست. چراکه در این لحظه شما یک نوآموز هستید و تنها با دیدن یا شنیدن یک ایده، بدون تلاش برای کپیبرداری از محتوا و شیوهی ارائهی آن، دست به تولید ادبی خودتان میزنید. برای مثال با نگاه کردن به عناوین یک نوشته، حرفهای خودتان حول آن موضوع را مینویسید و از عنوان تنها برای تحریک ذهن استفاده میکنید.
بیایید با این مقدمه به سراغ دوتا از روشهای تحریک ذهن برای نوشتن در زمانی که خلاقیتمان ته کشیده است برویم. مطمئنم اگر بیشتر جستجو کنید، به ایدههای خیلی بهتری هم خواهید رسید.
برای افزایش خلاقیت در نوشتن، از دیگران الهام بگیرید.
پایانی غیرعادی برای وقایع عادی بنویسید.
به زندگی روزمرهتان نگاه کنید. به اتفاقاتی که تقریباً هر روز، بدون هیچ تغییر خاصی رخ میدهند و باعث میشوند به این فکر کنیم که «آه! چقدر این زندگی کسالتبار و قابلپیشبینی شده است.»
یکی از روشهایی که میتوانیم به کمک آن، با یک تیر چند نشان بزنیم، پیدا کردن این وقایع تکرارشونده و بازنویسی سناریوی مربوط به آنهاست. ایدهیابی برای نوشتن از طریق خلق پایانی جدید برای وقایع تکراری.
اما این یعنی چه؟
اجازه بدهید یک مثال بزنم:
فرض کنید شما معلمی هستید که قرار است برای یک سال تحصیلی، هر روز ساعت هشت به مدرسه بروید و پس از صرف چای اول صبح و معاشرت کوتاه با همکارانتان سر کلاس حاضر شوید.
اگر صرف چای اول صبح برای شما به یک روتین تبدیل شده است، میتوان آن را به عنوان مادهی اولیهی تمرین «تغییر سناریو» استفاده کرد.
یک صفحهی سفید بردارید و داستان را با تعریف کردن ماجرای یک روز کاری خود شروع کنید. بنویسید از صبح که بیدار شدید تا لحظهی رسیدن به صرف چای با همکاران در دفتر مدرسه، چه اتفاقاتی برایتان افتاده است.
تا اینجای داستان همه چیز عادی است.
از اینجا به بعد باید به خلق یک پایان غیرعادی برای چنین داستان عادیای فکر کنید.
فکر کنید عجیبترین اتفاقی که موقع صرف چای صبح، در دفتر یک مدرسه ممکن است بیفتد چیست. به ذهنتان اجازه دهید آزادانه سفر کند و جالبترین سیر وقایع ممکن را برای لحظهی پس از صرف چای صبح تصور کند.
سپس هرچه در ذهنتان گذشت را بنویسید.
ممکن است بنویسید موقع نوشیدن اولین جرعه از چای، متوجه شدهاید دیگر قادر به صحبت کردن با زبان مادریتان نبودهاید و به جایش با زبانی ناشناخته صحبت کردهاید که کسی قادر به فهمیدنش نبوده است. سپس ماجرا را با وقایع جالبی که در اثر این تغییر تنظیمات رخ داده است، پی بگیرید.
تقویم و مناسبتهای آن را دریابید.
چه از تقویم رسمی کشور استفاده کنید و چه ترجیح بدهید از تقویم شخصیتان، که در آن هر روز مناسبتی به غیر از مناسبتهای رسمی دارد استفاده کنید، در هر دو صورت ماده اولیهای در اختیار دارید که میتواند به نوشتههایی جالب و خواندنی تبدیل شود.
ایدهیابی برای نوشتن از هرجایی ممکن است اتفاق بیفتد. حتی از همین تقویمهای شخصی کوچک که سال به سال دور انداخته میشوند.
فرایند ایدهیابی برای نوشتن از روی مناسبتهای تقویم به این صورت است:
تقویم را باز کنید و نگاهی سریع به نوشتهها بیندازید.
یک مناسبت انتخاب کنید و عنوان آن را به عنوان تیتر موقت بالای صفحه بنویسید.
یکی از افرادی که دورادور میشناسید را به جای خودتان در آن تاریخ تصور کنید.
ماجرای او در آن روز را بنویسید.
اینگونه به ازای تمام مناسبتهای رسمی و شخصی تقویم، موضوعی برای نوشتن خواهید داشت.
زینب رمضانی✍
🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344