💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
یا امام رضا من بد بودم. کم بودم. نبودم. هیچم. پوچم. ولی هنوز زنده ام. زنده به امید. امیدم رو ناامید نکن آقا.
بطلب آقا...همونجایی که خودت میدونی...
هدایت شده از فادیه .
خیلی عجیبه، و خیلی سخت. در جایگاه بلف زن میتوان نوشت تمام هدف هایم را رها میکنم و برای رضای خدا به آتش هجوم میبرم امّا در جایگاه خودم .............. منتظر میمانم بقیه علی لندی شوند.
#مونواعتراف
هدایت شده از Farhangian🍟🛵
🕊بسم رب العالمین🥀
شعلههای آتش چشمانم را میزند.
تنها صدای کمک خواستن دو زن را میشنوم که در میان شعلههای آتش، به دنبال راه فراری می، گردند.
تنها تصویر شعلههای آتش را میبینم که زبانه میکشند و ترس را به جانم میاندازند.
پاهایم به زمین میخ شده و قادر به حرکت نیستم.
دستانم از ترس میلرزد.
باید چه کار کنم؟
عجله کن علی باید از کسی کمک بخواهی!
نه تا کسی را پیدا کنم که حاضر شود به دل آتش بزند، آن زنان میسوزند.
یا ابالفضل عباس...
به پاهای میخ شدهام حکم حرکت میدهم و با تمام سرعت، به سمت آتش میدوم.
گرمای آتش به تمام وجودم رخنه میکند.
میان شعلههای سوزان آتش و دود غلیظ، دو زن را پیدا میکنم که گوشهای گیر افتادهاند.
به سمتشان میدوم و هردو را به گوشهای که کمتر در معرض آتش است، میبرم.
یکی از آنها که حال وخیمتری دارد، روی دوشم بلند میکنم و از آن جهنم بیرون میبرم.
او را گوشهای در فضای باز میگذارم و سراغ آنیکی بر میگردم.
تمام تنم از آتش سوخته.
با این حال، زن را روی دوشم میگذارم و از میان شعلههای آتش که سلول به سلول جانم را میسوزاند، بیرون میبرم.
هر دوی آنها زنده هستند و این برای التیام تمام زخمهایم کافیست!
شاید اگر علی بود، این چنین مینوشت.
اما اگر من جای او بودم...
از دروغ متنفرم.
با شرمندگی میگویم: من به انتظار دیگر علیها مینشستم و همچنان، مدعی عشق به شهادت میماندم
#رجینا
#تمرین98
#نقد🙏🏻
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
دودش خیلی غلیظه! یک ثانیه
آتیششم داغه مطمئنم. دو ثانیه
ولی...سه ثانیه
آتش نشانی یا...چی کار کنم؟ چهار ثانیه
خدایا به امید خودت. یاعلی! پنج ثانیه...
#تمرین98
#زهرا_بهرامی
هدایت شده از Mohhamad sadra. Sh
هدایت شده از Kamaladini✌🏻🫒
آب دهانم را قورت دادم. لحظه ای لرز برتنم نشست.
نه! نمیتوانستم! من، من میترسیدم
تنها کاری که میتوانستم بکنم آن بود که به سمت تلفن بروم...
#تمرین98
هدایت شده از Tasnim
- اگر دوباره این اتفاق بیفته اینکار رو میکنی؟
- آره...!
سه ثانیه....
#تمرین98
#تسنیمعباسی
هدایت شده از زهرا
من_یک_امدادگر_هستم
جلوی چشمانم را آتش گرفته بود. نمی دانستم چه کنم فقط پارچه ای خیسی روی دهان و بینی ام گذاشته بودم.
برای یکلحظه فقط دو خانم را دیدم که در آتش آن ور تر از من بودند، و فریاد می زدند: کمک کمک!! نگاهشان کردم، و دیگر توان نفس کشیدن نداشتم.
فقط سریع به پایین فرار کردم. از بیرون، ساختمان را نگاه کردم کاملا سوخته بود.
زیر گریه زدم و اشک هایم جاری بودند، نمی دانستم چه کنم خودم را لعن می کردم به خودم گفتم: تو کلاس کمک های اولیه رفتی، گواهی داری، یک امدادگری اما اگر امدادگر واقعی بودی به کمکشان می رفتی حتی به قیمت جانت!!
از آن ور به خودم می گفتم: اشکالی ندارد یکی از مهم ترین وظایف امدادگر مراقبت از خودش است!
اول خودش بعد همکارش و بعد مصدوم.
#تمرین98
#زهرا_طیبی
هدایت شده از مَحبوبْ
خیلی وحشتناکه. قلبم از ترس داره میاد تو حلقم. نه نمیتونم برم تو. حرارت زیاده. اصلا نمیتونم رد بشم. کاش میتونستم برم. نه نمیتونم. من از شارژر موبایلمم نمیتونم بگذرم. تا برم تو سوختم. کمک که هیچی خودمم نابود میشم...
رفتم داخل خانه خودمان. در را بستم و برای ساکنان گیر افتاده در آتش گریه کردم.
شب از تلویزیون خبر از خود گذشتگی پسر همسایهی طبقه بالایی، را دیدم. علی سوخته بود و در سوخته شدن، قهرمان شده بود.
#تمرین98