🏴آیتالله حسنزاده آملی؛ دانشمند نادر و ذوفنون
🔻حضرت آیتالله خامنهای: «این روحانی دانشمند و ذوفنون از جملهی چهرههای نادر و فاخری بود که نمونههای معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را مینوازد و توأماً دانش و معرفت و عقل و دل آنان را بهرهمند میسازد.» ۱۴۰۰/۰۷/۰۴
🏴 سالگرد رحلت آیتالله حسنزاده آملی
▫️نسخه قابل چاپ👇
https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=48736
هدایت شده از 🇱🇧طاهره قاسمی 🇯🇴
چند وقتی می شد، که کتابی را از کتابخانه امانت گرفته بودم.
اما هر وقت؛ که سراغ کتاب می رفتم.
هیچ رغبتی در خودم برای خواندن نمیدیم.
دلم هم هیچ جوره راضی نمیشد که کتاب را پس بدم.
ذهنم بابت این قضیه مشوش شده بود. خسته از اینکه هر دفعه مهلت کتاب را تمدید کنم.
این خود در گیری ادامه شد تا اینکه حریف خودم شدم.
" شروع به خواندن کتاب کردم.
هر چه بیشتر جلوتر میرفتم؛ عطشم برای خواندن این کتاب بیشتر میشد.
قصه ی شیرنی؛ که روایت آدم هایی از جنس خودمان را داشت. آدم هایی که چه زیبا قصه ی زندگی شان را سر مشق آیندگان کردند.
#قاسمی
#14000702
هدایت شده از 🇱🇧طاهره قاسمی 🇯🇴
میدانم مشتاق شدین تا بدانید چه کتابی این همه مرا به تحسین وا داشت.
کتاب زندگینامه ی فهمیه محبی؛ مدیر دانشنامه ی تشیع
ابوعلی سینا هم باشی خواهی مرد.
پ.ن
امین تارخ، نقش ابن سینا را بازی کرده بود. یادت نیست؟ فیلمش راندیدهای؟ حتما نوشابه هم میخوری؟ بیا. نگفتم. نوشابه برای بدن ضرر دارد.
#امین_تارخ
خیلی هیجان دارم چون قرار است تعطیلات عید را به خانهی مادرجون در تبریز برویم. پارسال به کوه عینالی تبریز رفتیم. خیلی بزرگ بود پدرم میگفت این کوه ۲۳۱۸ متر طول دارد. یک عالمه راه رفتیم ولی با این حال بسیار زیبا بود و واقعا ارزش همچین پیاده روی را داشت. علاوه بر این سوار تله کابین عون ابن علی هم شدیم، خیلی هیجان داشت زیر پایت دختان انبوه وجود داشت ولی اگر سرت را بلند میکردی تقریبا کل شهر پیدا بود.
بگذریم؛ جدا از این یکی از دلایل خوشحالی ام این است که قرار است جواد پسر عمه ام را ببینم. او هم سن و سال من است ولی چون پسر است قدش از من بلند تر است.
_ مهسا داریم حرکت میکنیم ها.
_ اومدم
صدای مادرم بود او یک آرایشگر است. آرایشگاه ندارد ولی در آنجا کار میکند. حتی برخی اوقات موهای من را کوتا و یا مدل میدهد. یک بار برای عروسی عمویم موهایم را طوری زیبا کرد که همه به جای عروس، به من نگاه میکردند!
کیفم را در صندوق ماشین گذاشتم. توی ماشین نشستم و راه افتادیم.
من همیشه حساب میکنم که چه ساعتی به مقصد میرسیم. در حال حاضر ساعت ۸ صبح است و اگر از مسیر ۲ برویم به طور دقیق ۲۰ ساعت و ۸ دقیقه طول میکشد اما اگر از مسیر ۱ برویم ۱۹ ساعت و ۱۳ دقیقه راه است. ساعت ۱۲ شب در قزوین توقف میکنیم. فردا صبح ساعت ۷ صبح حرکت میکنیم با این وجود ساعت ۱۱ یا ۱۲ ظهر میرسیم.
دینگ دینگ
_کیه؟
پدرم گفت: باز کن مامان
گفته بودم اینجا خانه ی والدین پدرم است؟
_مهسا
وایی باورم نمیشه بعد چند سال! با هیجان گفتم:
_ سلام جواد
اول با مادرجون و آقا جون و بقیه سلام کردم و بعد با جواد مستقیم به اتاق آقاجون رفتیم تا بازی کنیم.
جواد گفت: تو که نبودی یه نقشه کشیدم.
با کنجکاوی گفتم: چه نقشه ای؟
گفت: اقا جون به من گفت که از توی کمدش لباس های عیدش را براش ببرم. وقتی در کمد رو باز کردم یه چیزی از بالا برق میزد ولی آقا جون صدام کرد و من نتونستم ببینم چیه و بعد هم شما اومدید.
با جدیت گفتم:
_یعنی منظورت اینه که میخواستی بدون اجازه دست بزنی؟
_ آره
گفتم : آفرین به صداقتت ولی این کار اشتباهه
_ اگه اجازه بگیریم که اجازه نمیدن وقتی جواب رو میدونیم برای چی خودمونو تو دردسر بندازیم تازه اون وقت حواسشون بهمون هست که دست به کمد نزنیم.
_به هر حال
گفت: خوب حق داری منم اگه جات بودم موافقت نمیکردم. ولی اگه ببینیش جذبش میشی
و در کمد را با آرامش باز کرد تا صدای جیر جیرش کمتر شود. به بالا اشاره کرد.
چیزی از بالا میدرخشید.
به آن خیره شدم خیلی دلم میخواست آن را ببینم.
جواد با پوسخند گفت:
_حالا نظرت چیه؟
_ام باشه ولی زودی میزاریمش سر جاش ها!
لبخند زد.
او سریع خودش را از کمد بالا کشید.
من هم یک بالشت زیر پایش گذاشتم و مثل رئیس ها میگفتم از این جا برو از انجا نرو
وقتی به بالا رسید گفت:
از توی چمدون میاد.
یکی از دست هایش را ول کرد تا دَر چمدان را باز کند ولی یهو پایش لیز خورد و پایین افتاد.
من داشتم از ترس سکته میکردم.
درست روی بالشتی که زیر پایش گذاشته بودم افتاد خدا رحم کرد.
قلبم تند میزد که یکدفعه جواد زد زیر خنده
همین طور نگاهش کردم.
با همان خنده گفت: دوباره میرم
بلند شد و دوباره از کمد بالا رفت. در چمدان را باز کرد.
نور بیشتری به چَشمم خورد.
جواد چیزی که نور داشت را در دست راستش گرفت و پایین پرید.
روی بالشت افتاد.
به او نزدیک شدم صندوقچه ای طلا در دست او بود که نگین های آبی دور تا دور آن را پوشانده بود.
جواد گفت: قفل داره
جواب دادم: هر قفلی کلیدی داره
گفت: آره میدونم ولی مشکل همینه، نمیدونیم کلید کجاست.
گفتم: دنبالم بیا
صندوقچه را زیر کتابخانه چوبی قایم کرد. و دنبالم آمد.
ادامه دارد...
#010701
#زهرا_نوروزی_نژاد
یکی از صد تا.mp3
9.95M
#تلنگری #استاد_شجاعی #استاد_پناهیان
➖ خدا هم پارتی بازی میکنه؟
➖ چرا بعضیا دعاهاشون سریع مستجاب میشه، اما من صدتا چلّه و ختم میگیرم، بازم حاجتهام روا نمیشه؟
#روضهنار #امامحسنمجتبی
❤️ @ANARSTORY
@Ostad_Shojae
2_5294338020353253847.MP3
29.64M
سخنرانی #استاد_شجاعی در شب شهادت امام حسن مجتبی (علیهالسلام)
۲ مهر ۱۴۰۱
#روضهنار #شبامامحسنمجتبیعلیهالسلام #سخنرانی
❤️ @ANARSTORY
🆔 @ostad_shojae
Shab28Safar1399[02].mp3
12.84M
▪️بسوز، مدینه از این عزا (زمزمه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژهرحلت #پیامبر_اکرم (ص)
👈 #روضهنار #شبامامحسنمجتبیعلیهالسلام #روضه
❤️ @ANARSTORY
☑️ @MeysamMotiee
4_5969838583903685184.mp3
19.04M
▪️از برادر غریبتر حسن است (روضه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژه شهادت امام #حسن_مجتبی (علیه السلام)
#روضهنار #شبامامحسنمجتبیعلیهالسلام #روضه
❤️ @ANARSTORY
☑️ @MeysamMotiee
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 1264.mp3
11.93M
🎙دارد صدای سیلی از کوچه می آید...
🔻روضه #حضرت_زهرا(س)
🔻روضه #امام_حسن(ع)
⏱ #بیش_از_ده_دقیقه | 15:08
👤حاج رضا #نادی
💡روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
#روضهنار #شبامامحسنمجتبیعلیهالسلام #روضه
❤️ @ANARSTORY
@RozeKhanegee
مداحی_آنلاین_توی_رگا_غیرت_ایرانی.mp3
2.09M
مداحی حماسی
🍃توی رگا غیرت ایرانی
🍃همه آماده و همه طوفانی
🍃منتظره یه اشاره از رهبر
🍃سربازای #قاسم_سلیمانی
#روضهنار #شبامامحسنمجتبیعلیهالسلام #مداحی #حاج_مهدی_سلحشور
❤️ @ANARSTORY
AUD-20220822-WA0045.mp3
8.4M
#روضهنار #شبامامحسنمجتبیعلیهالسلام
#زیارت عاشورا با نوای شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز.
♥️ @ANARSTORY
مرد اونیِ که، تو سفر نیویورک هم به فکر مردمِ و زنگ میزنه به یک خانواده داغدار و قول پیگیری میده.
نامرد اونیِ که، مردم ده تا ده تا توی سیل کشته میدادن اونم هیکل نجسشو برده بود جزیره کیش و هیچجوره برنمیگشت.
#مرد
#نامرد
#اسماعیل_واقفی
🌷 شهید همت:
🌿 برای اینکه لطف و #رحمت و #آمرزش خداوند شامل حال ما بشود باید #اخلاص داشته باشیم.
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
💯چایی روضه.
نور.
جلسه #روضهنار شب امام حسن...
ابتدا یک #سخنرانی، سپس #روضه میگذارم. کوتاه. بعدش یک #مداحی که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعهها دعا کنید. برای سلامتیاش. برای ظهورش. برای اینکه قلبمان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند.
انشاءالله با چهل تا چایی ادامه میدهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇
@evaghefi
خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی.
پ.ن
پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید.
#روضهنار ⏰ #شب روضه امام حسن و پیامبر صلاللهعلیهوآله
قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین میشوید و میتوانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید.
https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353
حتما از هشتگ #روضهنار یا #چایی_روضه استفاده کنید.
برای دریافت هزینه چایی از گروه :
💎•﴿ تصاویر خام و با کیفیت﴾•💎 وارد شوید.
https://pay.eitaa.com/v/?link=BY3Qq