eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی هیجان دارم چون قرار است تعطیلات عید را به خانه‌ی مادرجون در تبریز برویم. پارسال به کوه عینالی تبریز رفتیم. خیلی بزرگ بود پدرم میگفت این کوه ۲۳۱۸ متر طول دارد. یک عالمه راه رفتیم ولی با این حال بسیار زیبا بود و واقعا ارزش همچین پیاده روی را داشت. علاوه بر این سوار تله کابین عون ابن علی هم شدیم، خیلی هیجان داشت زیر پایت دختان انبوه وجود داشت ولی اگر سرت را بلند میکردی تقریبا کل شهر پیدا بود. بگذریم؛ جدا از این یکی از دلایل خوشحالی ام این است که قرار است جواد پسر عمه ام را ببینم. او هم سن و سال من است ولی چون پسر است قدش از من بلند تر است. _ مهسا داریم حرکت میکنیم ها. _ اومدم صدای مادرم بود او یک آرایشگر است. آرایشگاه ندارد ولی در آنجا کار میکند. حتی برخی اوقات موهای من را کوتا و یا مدل میدهد. یک بار برای عروسی عمویم موهایم را طوری زیبا کرد که همه به جای عروس، به من نگاه میکردند! کیفم را در صندوق ماشین گذاشتم. توی ماشین نشستم و راه افتادیم. من همیشه حساب میکنم که چه ساعتی به مقصد میرسیم. در حال حاضر ساعت ۸ صبح است و اگر از مسیر ۲ برویم به طور دقیق ۲۰ ساعت و ۸ دقیقه طول میکشد اما اگر از مسیر ۱ برویم ۱۹ ساعت و ۱۳ دقیقه راه است. ساعت ۱۲ شب در قزوین توقف میکنیم. فردا صبح ساعت ۷ صبح حرکت میکنیم با این وجود ساعت ۱۱ یا ۱۲ ظهر میرسیم. دینگ دینگ _کیه؟ پدرم گفت: باز کن مامان گفته بودم اینجا خانه ی والدین پدرم است؟ _مهسا وایی باورم نمیشه بعد چند سال! با هیجان گفتم: _ سلام جواد اول با مادرجون و آقا جون و بقیه سلام کردم و بعد با جواد مستقیم به اتاق آقاجون رفتیم تا بازی کنیم. جواد گفت: تو که نبودی یه نقشه کشیدم. با کنجکاوی گفتم: چه نقشه ای؟ گفت: اقا جون به من گفت که از توی کمدش لباس های عیدش را براش ببرم. وقتی در کمد رو باز کردم یه چیزی از بالا برق میزد ولی آقا جون صدام کرد و من نتونستم ببینم چیه و بعد هم شما اومدید. با جدیت گفتم: _یعنی منظورت اینه که میخواستی بدون اجازه دست بزنی؟ _ آره گفتم : آفرین به صداقتت ولی این کار اشتباهه _ اگه اجازه بگیریم که اجازه نمیدن وقتی جواب رو میدونیم برای چی خودمونو تو دردسر بندازیم تازه اون وقت حواسشون بهمون هست که دست به کمد نزنیم. _به هر حال گفت: خوب حق داری منم اگه جات بودم موافقت نمیکردم. ولی اگه ببینیش جذبش میشی و در کمد را با آرامش باز کرد تا صدای جیر جیرش کمتر شود. به بالا اشاره کرد. چیزی از بالا میدرخشید. به آن خیره شدم خیلی دلم میخواست آن را ببینم. جواد با پوسخند گفت: _حالا نظرت چیه؟ _ام باشه ولی زودی میزاریمش سر جاش ها! لبخند زد. او سریع خودش را از کمد بالا کشید. من هم یک بالشت زیر پایش گذاشتم و مثل رئیس ها میگفتم از این جا برو از انجا نرو وقتی به بالا رسید گفت: از توی چمدون میاد. یکی از دست هایش را ول کرد تا دَر چمدان را باز کند ولی یهو پایش لیز خورد و پایین افتاد. من داشتم از ترس سکته میکردم. درست روی بالشتی که زیر پایش گذاشته بودم افتاد خدا رحم کرد. قلبم تند میزد که یکدفعه جواد زد زیر خنده همین طور نگاهش کردم. با همان خنده گفت: دوباره میرم بلند شد و دوباره از کمد بالا رفت. در چمدان را باز کرد. نور بیشتری به چَشمم خورد. جواد چیزی که نور داشت را در دست راستش گرفت و پایین پرید. روی بالشت افتاد. به او نزدیک شدم صندوقچه ای طلا در دست او بود که نگین های آبی دور تا دور آن را پوشانده بود. جواد گفت: قفل داره جواب دادم: هر قفلی کلیدی داره گفت: آره میدونم ولی مشکل همینه، نمیدونیم کلید کجاست. گفتم: دنبالم بیا صندوقچه را زیر کتابخانه چوبی قایم کرد. و دنبالم آمد. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از صد تا.mp3
9.95M
➖ خدا هم پارتی بازی می‌کنه؟ ➖ چرا بعضیا دعاهاشون سریع مستجاب میشه، اما من صدتا چلّه و ختم می‌گیرم، بازم حاجتهام روا نمیشه؟ ❤️ @ANARSTORY @Ostad_Shojae
Shab28Safar1399[02].mp3
12.84M
▪️بسوز، مدینه از این عزا (زمزمه) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌رحلت (ص) 👈 ❤️ @ANARSTORY ☑️ @MeysamMotiee
4_5969838583903685184.mp3
19.04M
▪️از برادر غریب‌تر حسن است (روضه) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه شهادت امام (علیه السلام) ❤️ @ANARSTORY ☑️ @MeysamMotiee
روضه خانگی - امام حسن(ع) - 1264.mp3
11.93M
🎙دارد صدای سیلی از کوچه می آید... 🔻روضه (س) 🔻روضه (ع) ⏱ | 15:08 👤حاج رضا 💡روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی ❤️ @ANARSTORY @RozeKhanegee
مداحی_آنلاین_توی_رگا_غیرت_ایرانی.mp3
2.09M
مداحی حماسی 🍃توی رگا غیرت ایرانی 🍃همه آماده و همه طوفانی 🍃منتظره یه اشاره از رهبر 🍃سربازای ❤️ @ANARSTORY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب دو تا سینی چایی داریم. یکیش مزه یخ در بهشت میده. یکیش مزه خرما.
امشب یه سینی چهل تایی چایی داریم. یک سینی هشتاد تایی.
مرد اونیِ که، تو سفر نیویورک هم به فکر مردمِ و زنگ می‌زنه به یک خانواده داغدار و قول پیگیری می‌ده. نامرد اونیِ که، مردم ده تا ده تا توی سیل کشته می‌دادن اونم هیکل نجسشو برده بود جزیره کیش و هیچجوره برنمی‌گشت.
🌷 شهید همت: 🌿 برای اینکه لطف و و خداوند شامل حال ما بشود باید داشته باشیم. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/
💯چایی روضه. نور. جلسه شب امام حسن... ابتدا یک ، سپس می‌گذارم. کوتاه. بعدش یک که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعه‌ها دعا کنید. برای سلامتی‌اش. برای ظهورش. برای اینکه قلب‌مان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند. ان‌شاءالله با چهل تا چایی ادامه می‌دهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇 @evaghefi خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی. پ.ن پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید. روضه امام حسن و پیامبر صل‌الله‌علیه‌و‌آله قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین می‌شوید و می‌توانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353 حتما از هشتگ یا استفاده کنید. برای دریافت هزینه چایی از گروه : 💎•﴿ تصاویر خام و با کیفیت﴾‌•💎 وارد شوید. https://pay.eitaa.com/v/?link=BY3Qq
هشتاد تا چایی دیگه هم داریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بکش‌بکش در راه است. بازوبند یا حیدرم کجاست؟ اورشلیم مرا می‌خواند. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلدیم جنگ با اینکه ترجیح میدیم شه صلح🇮🇷 | 🎼 سجیل ۱۵۲ ثانیه 🎶Channel TelegraM & Eitaa: 🇮🇷@Bandekhodatunes
💯چایی روضه. نور. جلسه شب امام حسن... ابتدا یک ، سپس می‌گذارم. کوتاه. بعدش یک که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعه‌ها دعا کنید. برای سلامتی‌اش. برای ظهورش. برای اینکه قلب‌مان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند. ان‌شاءالله با هشتاد تا چایی ادامه می‌دهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇 @evaghefi خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی. پ.ن پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید. روضه امام حسن و پیامبر صل‌الله‌علیه‌و‌آله قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین می‌شوید و می‌توانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353 حتما از هشتگ یا استفاده کنید. برای دریافت هزینه چایی از گروه : 💎•﴿ سفر به کائنات ﴾‌•💎 وارد شوید. اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند. مسجدِ باغِ انار. سفر به کائنات🔻 https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe https://pay.eitaa.com/v/?link=GY7T9
بفرمایید امام حسن مجتبی علیه‌السلام.
💠 و اهلیت 🔹 پیامبر اکرم صلی الله و علیه واله و سلم: هر کس ریاست و مسئولیتی را بپذیرد و بداند که اهلیت آن را ندارد، در قبر و قیامت جایگاه او پر از آتش خواهد شد. ✨ مَنْ تَوَلّي عَمَلا وَ هُوَيَعْلَمُ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ بِأهْل، فَلْيتُبَّوَءُ مَقْعَدُهُ مِنَ النّارِ؛ 📚 أمالی طوسی/ج 2/ص 142 ✍🏼 برای به عهده گرفتن یک ، هم لازم است و هم . اگر هر کدام از این دو نباشد، نتیجه عکس گرفته می شود. pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
هدایت شده از :)
بسم الله الرحمن الرحیم < رگِ وِل > چندروزپیش که طرفای اذان، روی صندلی گهواره‌ای نشسته بودم و لنگمو روی اون یکی لنگم، روی چارپایه آبیه‌ی نماز مامانم گذاشته بودم و داشتم اخبار بیست و سی رو مشاهده می‌کردم! همونطور که یه دونه اسمارتیس ما و اسمارتیز آبی بقول شما، می‌نداختم تو حلقم و همزمان یه تابی‌ام به حال بی تاب صندلی گهواره‌ای می‌دادم، خبر آتیش زدن آمبولانس و رد شدن یه ماشین از روی نیروهای نظامی، خیلی اتفاقی از جلو چشام رد شد و با اینکه تکراری بود با شور و حال خاصی، مثل خبرندیده‌ها نگاش کردم. همون لحظه، یکی از رگای ولِه توی مغزم که الآنیا بهش می‌گن سیار، یه تکونی خورد و وول وول خوران، از کنار بخش حساس خاطرات و تخیلاتِ روانی گونه‌ی داستانیم رد شد و بعد از عبوری مِلو، از کنار سیستم عصبی که توسط داماد خونواده قبلا داغون شده بود، سیستم صوتی پر و پیمون آهنگای نیناش ناش رو هم، به خوبی دور زد و تا به سیستمِ مرکزیِ شبکه اطلاعات و داده و تحلیل رسید، وایستاد. بی ادبانه، یه توفی به روی خاک خورده‌ی سیستم قدیمی انداخت و با پشتْ‌آستینِ بلوزِ بافت مامان دوز، یه دستی روش کشید و همینکه بهش متصل شد، یه دفعه یه صدای ویندوز هفت، از جفت گوشام بلند شد. بعد از اینکه جفت لنگام ناگهان، یه تاب محکم به صندلی گهواره‌ای انداخت، و نزدیک بود از خجالت گچای دیوار پشت‌ سرم دربیاد، بخاطر عدم بروزرسانی نرم افزار و اینترنت نیم بند و سیمکارت نسل یک ایرانسل، ویروس قدیمی سیستم دوباره فعال شد و یه دفعه، زد گوش سمت چپمو سوزوند. با این حال، همونطور که یه گوشم در بود و یه گوشم دیوار، یه دفعه خونم به‌جوش اومد و همونطور که انگشتمو تا آرنج، تو گوش چپم فرو کرده بودم و مثل پیچ گوشتی دو سو، می‌چرخوندم که وا شه، با جوش و خروش گفتم: حمله به آمبولانس اونم تو روز روشن! یعنی چی؟ بزنید باباشونو دربیارید... عه! دیگه شورشو درآوردنا. همون لحظه مامانم با لبخندی تبسم آمیز، حرفم رو تائید کرد و یه دفعه بعد از کلی، دور دورِ قمریِ مردمکای مشکی چشام، وسط پس زمینه‌ی سفید خوشگل سگدار، نت با صدای جلز و ولز سیب زمینی سوخته وسط تابه‌ی مسی، متصل شد و پیام به مرکز رسید. همون لحظه، صدای دینگ دینگ دریافت موفقش، بلند شد و یه حسی توی اعماق مغزم پیچید که: "ای ول بابا... دمت گرم، کل مملکت منتظر همین یه جمله‌ی تو بودن که بگی و یه دفعه بسیج شن برن دنبالش، بریزن تو خیابونا گاز انبری همه آشوبگرارو جمعشون کن، ای ول به مرامت، ای ول به معرفتت، بابا ای ول به اینهمه شعوووور... فقط خودمونیما ایندفعه چرا دیر به خروش اومدی؟ بگذریم که جدیدنا انگاری یه نمه بی‌بصیرت شدی و فکر نکن که یادم رفته چندروز پیش، تو اوج قطعی نت، چی از ذهنت گذشت و بخاطر گرونی و بدبختی و فلاکت، با خودت میگفتی که ( اصلا دمشون گرم که ریختن بیرون و بزار بریزن بیرون هتکشون و وتک کنن و...اصن این چه وضعیه و دستشونم درد نکنه!... ولی خب، فردای اون روز، برعکس ظهر هر روز، خروس خون از خواب پاشدی و تا نتا سیم ثانیه نیومده که بره، سریع، حافظه موقت سیستمو پاک کردی که گندش درنیاد)!! ولی بگم که تا تو این جمله‌ی کلیدی و دستور قاطع رو صادر کردی، یه سری یگان ویژه، مثل آتیش نشانایی که تازه زنگ خطر پایگاهشون به صدا دراومده، به سرعت از خواب پاشدن و تو نیم ثانیه، لباس پوشیدن و تو یه ثانیه از اون میله درازا رفتن پایین و دو ثانیه بعد، کلاه ایمنی سرکرده و تفنگ آب پاش بدست، سوار ماشین یوغورت آتیش نشونی شدنو و دِ برو که رفتیم. بله! پس چی فکرکردی؟ فکرکردی که ما کم الکی ایمو و هرچی میگیم انگار که چیزی نگفتیم؟ نه از این خبرا نیست. و بزار برات بگم که چنددقیقه بعد یه سری بسیجی یاب... ببخشید، موتور سوارم ویژ ویژ کنان و دو ترک، گازشو گرفتنو خودشونو مثل چی رسوندن به تقاطع کشاورز و اینا از اینور و اونا از اونور، یه جوری این آشوبگرای بی شرفو قیچی کردن که هیچ خیاط خارجی و داخلی دیگه از پس دوختنشون برنیاد و نخواهد اومد!" وسط همین احساسات ظریف بودم که ناگهان، نگاه عجیب مامانم، منو از این حس مزخرف بیرون کشید و تا پیچِ سیستمو بستم، لباشو تکون داد و انگار که گفت: کری؟ دوباره دستمو تا آرنج، کردم تو گوشمو همونطور که میپیچوندم تا ازش خون بچکه گفتم: آره فکر کنم! و اون موقع بود که فهمیدم، کر شدن موقتم خیلی بد نیست و همین‌که یکی از گوشات اتصالی کنه و بسوزه، داشتن یه گوش، واسه شنیدن صداهای ضروری و کرشدن یه گوش، واسه توجیح نشنیدنا، خیلی خوبه و حتی مفیده و اصلا بزار چندروزی تنوع شه. بعدم چون وظیفمو در قبال نظام و انقلاب انجام داده بودم، دیگه با خیال راحت پاشدم شبکه رو عوض کردم که وسط اینهمه پیام بازرگانی یه فیلم خوب که اینروزا نایابه پیدا کنم ببینیم. 1)