eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
سلااام به همهٔ ناربانویی‌های عزیز✋ ولادت با سعادت حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک💐 یه خبر خوب دارم براتون...😊 توجه ‌کنید...👇 فردا شب یه دورهمی خواهیم داشت...اون هم با حضور یک نویسنده‌ی خانم📝 که ازشون دعوت کردیم تا در جمع ما حضور پیدا کنند و از خودشون و از کتابشون📓 برامون بگن... شما هم به این دورهمی دعوتید🤩🤩 یادتون نره‌هااا... فردا شب، ( شنبه ۱۳ اسفند) رأس ساعت ۸ شب... منتظر حضور شما سَروران هستیم...
نویسنده خانم؟🤔 اگر گفتید کیه؟
💠 🔹امام على علیه السلام: خداوند رزق شما را تضمین کرده و فرمان داده به واجبات عمل کنید. حال که چنین است نباید طلب روزی ضمانت شده را بر اعمال واجب مقدم کنید. 📚نهج البلاغه/خطبه114 ✍🏼شهید رجایی: به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت نماز است. pay.eitaa.com/v/p/
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه التماس دعایی از آنها دارد که برای او دعا کنند! pay.eitaa.com/v/p/
رهبر انقلاب: ان‌شاءالله خدا به حقّ علی‌اکبر (علیه‌السلام) شما جوانها را حفظ کند، برای اسلام نگه دارد و ثابت‌قدمتان بدارد.   کانال بـیـت رهـبرعضوشوید🇮🇷 @beitrahbar
الحق و الانصاف هم مشتری‌های زیادی جمع شده بود. بانو نوجوان انقلابی نیز پشت دخل ایستاده و به دخترمحی کمک می‌کرد و مشتری‌ها را راه می‌انداخت. برای مثال یکی از مشتری‌ها پرسید: _ببخشید چرا اسم این کتاب واوه؟ بانو نوجوان انقلابی با خونسردی پاسخ داد: _تا اونجایی که من می‌دونم، مرحوم استاد واقفی که نویسنده‌ی این کتابه، وقتی بچه بود، مامانش بهش گفته "مام" صداش کنه؛ ولی زبون استاد نچرخیده بگه مام، گفته واو. بعد وقتی استاد بزرگ میشه، مامانش این خاطره رو واسش تعریف می‌کنه و استاد هم به خاطر همین، اسم کتابش رو واو می‌ذاره. مشتری سری تکان داد و گفت: _جالبه! هزینش چقدر میشه که تقدیم کنم؟ _هزینه‌ی اصلیش چهل هزار تومنه که با تخفیف ماه رمضونیِ باغ انار، میشه سی و نَه و پونصد. البته قابلی نداره. _سلامت باشید. فقط من پول نقد ندارم. شما کارت‌خون دارید؟ بانو نوجوان انقلابی، پس از کمی این دست و آن دست کردن جواب داد: _متاسفانه کارت‌خون نداریم. ولی شما می‌تونید شماره کارت احد رو بگیرید و مبلغ رو به ایشون واریز کنید. _کی؟ _احد. _کجاست ایشون؟ بانو نوجوان انقلابی با دست بانو احد را نشان داد و گفت: _اوناهاش. همون کسی که داره گلاب می‌ریزه روی سنگ قبر استاد واقفی. _متوجه شدم؛ ممنون. مشتری‌ها یکی پس از دیگری می‌آمدند و می‌رفتند. دو طفل استاد واقفی هم، در حالی که لباس محلیِ یزدی پوشیده و سربند "یا عِمران" به پیشانی‌شان بسته بودند، با هزار زور و التماس و اشک و آه، مشتری‌ها را راضی به خرید می‌کردند. اما دور مزار استاد و یاد غوغایی به پا بود. استاد مجاهد پس از کمی روضه خواندن، میکروفون را به استاد جعفریِ ندوشن داد و او پس از صاف کردن صدایش گفت: _اگه اجازه بدید، یه شعر کوتاه واسه استاد واقفی آماده کردم که براتون می‌خونم. استاد جعفری ندوشن یک کاغذ از جیبش در آورد و با صدای با مُصَمّایش خواند: _آهای یار قدیمی، آهای دوست صمیمی، چرا اینجوری رفتی، با این همه سردی. آهای برگ نمونه، آهای عِمرانِ خونه، اسمت چقدر قشنگه، مثل عمو پورنگه. همگی داشتند با شعر استاد جعفری ندوشن اشک می‌ریختند که استاد موسوی با هلی‌کوپترش، بیرون از قبرستان به زمین نشست و پس از چند دقیقه پیاده‌روی، خود را به سر مزار رساند. استاد موسوی چون مدیر گروه انارهای پرنده است، همیشه با هلی‌کوپترش به اینور و آنور می‌رود و استفاده از هرگونه وسیله‌ی نقلیه‌ی زمینی را به خود ممنوع کرده است. پس از آمدن استاد موسوی، استاد جعفری ندوشن میکروفون را به او داد و استاد موسوی پس از چند لحظه مکث گفت: _بسم الله الرحمن الرحیم. منم به نوبه‌ی خودم این ضایعه‌ی دردناک رو به همه تسلیت میگم. از بزرگواریِ و زرنگیِ این مرد هرچی بگم، کم گفتم. مثلاً ایشون اینقدر استیکر کارت من رو به همه داد که یهو گردش مالیِ حسابم زیاد شد و بانک فکر کرد که خیلی پولدارم. به خاطر همین یارانه‌ام رو قطع کردن، سهمیه‌ی بنزینم رو ندادن، خونه‌ام رو ازم گرفتن و به خاطر همین، خونوادم مقیم باغ انارهای پرنده شدن. استاد موسوی آهی کشید و ادامه داد: _در جمع من و عِمران مثل برادر بودیم. هیچکس به اندازه‌ی من به عِمران نزدیک نبود. عِمران جوون‌مرگ شد، ولی این آرزوی عِمران بود. منم از این بابت خیلی خوشحالم! چون آرزوی عِمران که شهادت بود، آرزوی منم بود. استاد موسوی دیگر طاقت نیاورد و دستش را گذاشت روی صورتش و بی‌صدا گریه کرد که استاد ابراهیمی میکروفون را از او گرفت و گفت: _قبل اینکه تشکیلات باغ انار رو درست کنه، بهم گفت بیا باغبان یکی از این باغا شو و به شاگردات آموزش نویسندگی بده. بهش گفتم من که چیز زیادی بلد نیستم. در ضمن خودم فعلاً مشغول یادگیری هستم. با اون لبخند قشنگش جواب داد برنامه‌ی ما سه سالَس. فعلاً سال اول به شاگردات تمرین نیم ساعت نوشتن و نیم ساعت خوندن بده، حالا سال‌های دوم و سوم خدا بزرگه. خدا رحمتش کنه. برنامش سه ساله بود، ولی شیش ماه نشده ما رو تنها گذاشت. پس از سخرانی اساتید، استاد مجاهد میکروفون را گرفت و گفت: __عِمران یعنی انسان، عِمران یعنی کیوان. عِمران یعنی مَرد، عِمران یعنی برگ. عِمران یعنی استاد، عِمران یعنی افتاد. عِمران یعنی دلسوز، عِمران یعنی اِگزوز. عِمران یعنی...برای شادی روح عِمران و عِمران‌ها صلوات بلندی ختم کنید. _الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. بعد از فرستادن صلوات، احف میکروفون را از استاد مجاهد گرفت و گفت: _برای رفیق عزیزم یاد، که سرنوشتش گره خورده بود به باد، و گاه‌گاهی می‌زد فریاد، و من دوستش داشتم خیلی زیاد، بفرستید فاتحه‌ای تا بشود روحش شاد. همگی فاتحه‌ای فرستادند که استاد مجاهد میکروفون را از احف پس گرفت و گفت: _خب خیلی ممنون از همه‌ی عزیزان که افتخار دادید و در مراسم چهلم بهترین استاد و شاگردش شرکت کردید. استاد مجاهد تک سرفه‌ای کرد و ادامه داد...
_ان‌شاءالله در باغ انار نیز افطار و شامی به شما مهمانان عزیز خواهیم داد تا برکاتش به روح آن دو مرحوم برسد. در ضمن وسیله‌ی ایاب و ذهاب فراهم نیست. چرا که خودمان به سختی و با چند رفت و برگشت به اینجا آمدیم. پس ان‌شاءالله خودتان وسیله‌ی نقلیه‌ای تهیه کنید و به باغ انار بیایید که قطعاً خوشحال خواهیم شد. همه‌ی مهمانان و اعضای باغ انار از قبرستان خارج و سوار ماشین‌هایشان شدند. اما در این میان، بانو مهدیه از بانوان نوجوان باغ انار، قبرستان را ترک نکرده بود. وی کنار سنگ قبر استاد واقفی زانو زده بود و با اشک می‌گفت: _استاد این دنیا که برام دعا نکردید، حداقل اون دنیا برام دعا کنید. به خدا گرفتارم. به خدا درد دارم. به خدا محتاج دُعام... بانو رایا و کمال‌الدینی که متوجه‌ی عدم حضور بانو مهدیه در وَنِ بانو سیاه تیری شده بودند، سریعاً خود را به قبرستان رساندند و بازوهای بانو مهدیه را گرفتند که بانو رایا گفت: _اینجا هم دست از سر استاد برنمی‌داری؟ بابا استاد به خاطر اینکه تو توی همه‌ی گروه‌ها می‌رفتی و می‌گفتی "من گرفتارم، برام دعا کنید" از این دنیا رفت. حداقل بذار اون دنیا از التماس دعاهای تو در امان باشه. بانو کمال‌الدینی نیز حرف بانو رایا را تایید کرد و دو نفری، بانو مهدیه را کِشان کِشان از قبرستان خارج و سوار وَنِ بانو سیاه تیری کردند. باغ انار با چراغ‌هایی رنگارنگ بر در و دیوار، رنگ و رویی تازه به خود گرفته بود و مراسم افطار و شام، شروع شده بود. بانو ریحانه و بانو سرباز فاطمی، جلوی در باغ ایستاده بودند و مهمانان مرد را با دستگاه ردیاب و مهمانان زن را با دست‌های خودشان، بازرسی بدنی می‌کردند. مثلاً بانو سرباز فاطمی پس از بازرسی بدنی یک مهمان، یک نایلون از جیب وی در آورد و گفت: _الان این نایلون چی میگه اینجا؟ مهمان پاسخ داد: _نمی‌دونم. من زبون نایلونا رو متوجه نمیشم. بانو سرباز فاطمی لبانش را گَزید و گفت: _منم زبونشون رو نمی‌دونم. ولی این رو می‌دونم که به خاطر آسیب به طبیعت، ورود هرگونه پلاستیک و نایلون به باغ ممنوعه و با متخلفین برخورد قانونی میشه. _مثلاً چه برخوردی؟ _مثلاً دو تا فلفل قرمزِ تند میندازیم توی دهنش. مهمان بی‌نوا آب دهانش را قورت داد که بانو سرباز فاطمی ادامه داد: _اصلاً بگو ببینم، واسه چی با خودت پلاستیک آوردی؟ _به خاطر اینکه مامانم بهم گفت سحری واسه فردا نداریم. امشب برو باغ انار هم افطارت رو بکن، هم واسه سحری خوردنی جمع کن. بانو سرباز فاطمی دستی به صورتش کشید و سپس آسمان را نگاه کرد و گفت: _خدایا، پس امام زمان کِی ظهور می‌کنه که دیگه شاهد فقر و بدبختی نباشیم؟ مهمانان یکی پس از دیگری وارد باغ می‌شدند و دور میزهای گرد، روی صندلی می‌نشستند. مهمانان مرد در باغ انار و مهمانان زن در ناربانو. در آشپزخانه نیز همگی مشغول آماده کردن افطار بودند که اذان مغرب به افق باغ انار به گوش رسید. پس استاد مجاهد از طریق میکروفون اعلام کرد: _زودتر وضو بگیرید که نماز رو به جماعت بخونیم. احف که شکمش را از گرسنگی گرفته بود، گفت: _استاد بذارید اول افطار کنیم. باور کنید نماز دیر نمیشه. استاد مجاهد با لحنی آرام پاسخ داد: _اتفاقاً افطاره که دیر نمیشه. در ضمن می‌دونی ثواب نماز قبل از افطار چقدره؟ _استاد من واسه خودم که نمیگم؛ واسه مهمونا میگم. اگه مهمونا به موقع افطار نکنن و خدایی نکرده یه اتفاقی براشون بیفته، خونِشون پای شماست‌ها. _نترس احف. خدا وقتی قوت چندین ساعت روزه گرفتن رو به آدم میده، قطعاً قوت پنج دقیقه زمان واسه نماز خوندنِ قبل افطار رو هم بهش میده. پس تو هم بهتره به جای بهونه تراشی، بیای وضوت رو بگیری. احف بار دیگر ناکام ماند و تصمیم گرفت به حرف استاد مجاهد عمل کند. پس از خواندن نماز جماعت مغرب و عشاء، بانوان سریع بلند شدند و به آشپزخانه رفتند. بانو احد خطاب به بانوان نوجوان گفت: _سریع پنیر و سبزی و زولبیا و بامیه و خرما و حلوا رو ببرید و روی میزا بچینید. سپس به بانو شبنم گفت: _شبنمی، یه ربع دیگه میام آش رشته رو بِکِشم. نیام ببینم از آش فقط رشته‌هاش مونده‌ها. بانو شبنم یک "خیالت راحت" گفت که بانو احد به بانو نورا گفت: _نورا جان، شما هم اینجا بمونید و مواظب بانو شبنم باشید که به غذاها ناخونک نزنه. در ضمن اگه احیاناً دست از پا خطا کرد، با این تنفگ آبپاش، کله‌ی بچه‌ی توی شکمش رو نشونه بگیرید. بانو نورا چشمی گفت و تفنگ آبپاش را از بانو احد گرفت. بانو احد نیز، همراه بقیه‌ی بانوان به ناربانو رفت تا از مهمانان پذیرایی کند. پس از رفتن بانو احد، بانو شبنم که داشت با گوشی‌اش وَر می‌رفت، چند عدد خرما و بامیه داخل دهانش گذاشت و خطاب به بانو نورا گفت: _نورا جان، این داستان جدید رو می‌خونی؟ بانو نورا پاسخ داد: _کدوم داستان؟ _همین داستانِ غارغار که کانال باغ انار، از اول ماه رمضون داره پخشش می‌کنه...
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📩 ضعف‌های کشور را با نگاه انقلابی می‌توانیم برطرف کنیم نه با نگاه ارتجاعی و نق زدن 🔻 رهبر انقلاب: ما پیشرفت کردیم اما آیا در کنار این پیشرفت‌ها ضعف نداریم؟ چرا. کمبودها و ضعف‌های ما کم نیست، بعضی‌هایش را مردم احساس میکنند. گرانی هست، تورم هست، این ضعف است. کاهش ارزش پول ملی هست. اینها ضعف است. اینها را داریم ما، ضعف‌های دیگری را هم داریم در بخش‌های مختلف. 🔹 ضعف‌ها وجود دارد منتها ما دو جور میتوانیم به مسئله نگاه کنیم درست توجه بفرمایید به خصوص جوانهای عزیزمان توجه کنند. یک طرف پیشرفت‌ها، موفقیت‌ها، دستاوردهاست یک طرف هم ضعف‌هاست. دو جور میشود نگاه کرد. یک جور این است که نگاه کنیم به دستاوردها بفهمیم که ما توانش را داریم. بگوییم خیلی خب. با همان همتی که اینها را به دست آوردیم این ضعف‌ها را هم با همان همت برطرف خواهیم کرد. این نگاه، نگاه انقلابی است. 🔹 یک نگاه دیگر این است که نگاه کنیم به ضعف‌ها بگوییم آقا فایده‌ای ندارد ببین نگاه کن، ببین چه ضعف‌های داریم ما. فایده ندارد نمی‌شود کاری کرد. یا بنشینیم دست روی دست بگذاریم یا نق بزنیم یا فریاد علیه بزنیم یا ضعف‌ها را با صدای بلند چند برابر بزرگ کنیم. این نگاه، نگاه‌های ارتجاعی است. 🔹 بله ضعف هست منتها شما با نگاه انقلابی به ضعف‌ها نگاه کنید چرا با نگاه ارتجاعی نگاه میکنید. ۱۴۰۱/۱۱/۲۶ 🏷 💻 Farsi.Khamenei.ir
📩 فعالیت سیاسی درست، تمسخر و توهین نیست 🔻 رهبر انقلاب: فعالیت سیاسی فقط این نیست که آدم بنشیند یک نقطه ضعفی در دولت یا در دستگاه‌های دیگر پیدا کند بنا کند این را در فضای مجازی با مسخره و با توهین و … بزرگ کند. فعالیت سیاسی که این نیست، فعالیت سیاسی این است که شما؛ نگاه کنید فضای سیاسی دنیا را، فضای سیاسی منطقه را، اهداف دشمنان را، جهت‌گیری دوستان را برای مردم آنهایی که شما بیشتر از آنها میدانید، بیشتر از آنها می‌فهمید برای آنها تشریح کنید فعالیت سیاسی این است. ۱۴۰۱/۱۱/۲۶ 🏷 💻 Farsi.Khamenei.ir
خودسازی(صفات مومن) امام علی(ع): شادی مومن در چهره او و اندوه وی در دلش پنهان است، سینه اش از هر چیزی فراختر، و نفس او از هر چیزی خوارتر است. برتری جویی را زشت، و ریاکاری را دشمن می شمارد، اندوه او طولانی، و همت او بلند است.نهج البلاغه/ح333 مرکز فرهنگی هاتف pay.eitaa.com/v/p/
💠 🔸رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: هیچ کس تا روزى اش را به طور کامل دریافت نکند، نمی میرد. از خدا بترسید و در طلب روزى، آرام باشید و تأخیر در رسیدن روزی، شما را وادار نکند که آنرا از راه غیر حلال بجویید؛ زیرا آنچه نزد خداست جز با طاعت او به دست نمى آید. 📚 کنزالعمال/9290 pay.eitaa.com/v/p/
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 در ابتلائات و برای رفع بلاها، دست از دعا و توسل نباید برداشت. حال دعا، دل شکستگی، سوختگی و آه در ما نیست! بلی، لقلقه زبان خیلی داریم... pay.eitaa.com/v/p/
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی ۱۴۰۱/۱۱/۲۹ 🌺تبریک عرض میکنم عید سعید مبعث را 🌼به شما حضّار محترمی که اینجا تشریف دارید، 🌼به همه‌ی ملّت ایران، به همه‌‌ی مسلمانان جهان و 🌼به همه‌ی حق‌طلبان عالم که اگر ندای بعثت به گوش دل حق‌طلبان عالم برسد، قطعاً مجذوب آن خواهند بود. 💠درباره گنجینه‌های بعثت نبیّ اعظم 💎بعثت نبیّ اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بزرگ‌ترین هدیه‌ای است که خداوند متعال به مجموع بشریّت عنایت کرده. 👈علّت هم این است که بعثت حامل گنجینه‌هایی است برای بشر که این گنجینه‌ها تمام‌نشدنی است. ✨این گنجینه‌ها میتواند سعادت بشر را در زندگی خودش، در همین زندگی دنیا ــ تا قبل از آخرت ــ تأمین کند. ❇️این گنجینه‌ها چه چیزهایی است؟ 1️⃣توحید و نفی عبودیّت غیر خدا 📌عبودیّت خدا بشر را از بردگی و بندگی دیگران خلاص میکند. 📌گرفتاری بشر، اسیر بودن در چنگ دیگران است. 2️⃣تزکیه جامعه و انسان از انواع فسادهای اخلاقی 💠یُزَکّیهِم💠 3️⃣تعلیم کتاب و زندگی را تحت اداره‌ی هدایتِ الهی قرار دادن 💠وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتاب💠 4️⃣تعلیم حکمت و اداره جامعه با عقل، خردمندی و فرزانگی 💠يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَة💠 5️⃣تعلیم استقامت برای رسیدن به مقصود 💠فَاستَقِم كَما اُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَك💠 6️⃣قسط و عدالتِ بدون تبعیض، اداره زندگی با قسط توسط خود بشر 💠لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط💠 7️⃣سخت بودن و غیر قابل نفوذ بودن در مقابل بدخواهان 💠اَشِدّاءُ عَلَى الكُفّار💠 📌«اَشِدّاء» به معنای شدّت عمل نیست. 📌«اَشِدّاء» یعنی سخت بودن، محکم بودن، غیر قابل نفوذ بودن. 8️⃣مهربانی و صمیمیّتِ بین افراد جامعه 💠رُحَمآءُ بَينَهُم💠 9️⃣کناره‌گیری از طغیانگران و اشرارِ عالم 💠اِجتَنِبُوا الطّاغوت💠 0️⃣1️⃣رهایی از جهل و تعصب 💠وَ يَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغلالَ الَّتی‏ كانَت عَلَیهِم💠 🔺بعضی از ما مسلمانها این گنجینه‌ها را اصلاً نمی‌شناسیم؛‌ 🔺بعضی از ما آن را انکار میکنیم، کفران میکنیم این هدیه‌های عظیم الهی را؛ 🔺بعضی از ما به آنها افتخار میکنیم منتها عمل نمیکنیم. 👇نتیجه این است که دنیای اسلام دچار اینها میشود: 🚨تفرقه 🚨عقب‌ماندگی 🚨ضعف علمی و عملی 🌐در قرن سوم و چهارم قمری مسلمانها با عمل کردن نصفه‌نیمه به این گنجینه‌های عظیم توانستند بزرگ‌ترین تمدّنهای زمان خودشان را ایجاد کنند. 💪ما میتوانیم با رجوع به گنجینه‌های بعثت، ضعفهای دنیای اسلام را برطرف کنیم. 🏷ضعف دنیای اسلام در مورد فلسطین 🚨امروز یکی از مسائل مهمّ ما مسئله فلسطین است. ‼️یک کشور به طور کامل در قبضه‌ی انسانهای وحشی قرار گرفته، دنیای اسلام هم تماشا میکند! ⚠️این به خود دنیای اسلام هم ضربه زده 🔻همین که کشورهای اسلامی در مقابل یک چنین تجاوزی سکوت کرده‌اند و 🔻در مواردی، بخصوص در این اواخر متأسّفانه با آن همراهی کرده‌اند، ❌این کشورها را هم تضعیف کرده، این وضعیّت را برایشان پیش آورده و دشمن را بر اینها مسلّط کرده. ✖️امروز قدرتهای دنیا برای خودشان حق قائلند که در کشورهای اسلامی دخالت کنند؛ 📌آمریکا یک جور، فرانسه یک جور، آن یکی یک جور. 🤷🏻‍♂️مشکلات خودشان را در کشورهای خودشان نتوانسته‌اند حل کنند، 🗣میخواهند بیایند کشورهای اسلامی را تصرّف کنند و به ادّعای خودشان مشکلات اینها را حل کنند! ✔️اگر در قضیّه‌ی فلسطین از روز اوّل، دولتهای اسلامی محکم می‌ایستادند، ☝️قطعاً امروز وضعِ منطقه‌ی غرب آسیا، منطقه‌ی ما، وضع دیگری بود؛ ↙️امروز ما قدرتمندتر و متّحدتر بودیم و از جهات گوناگون، وضعمان بهتر بود. 💡امروز جمهوری اسلامی حرف دل مسلمانان مظلومِ فلسطین را صریح و علنی بیان میکند. 🔺همین موجب شده 🔻 📡دشمنان متمرکز بشوند و ایران‌هراسی راه بیندازند و 🗣آن کسانی که خودشان هم موظّفند که لااقل به اندازه‌ی ما به فلسطین کمک کنند، با آنها هم‌صدا بشوند در مورد ایران‌هراسی. ❇️راهِ‌حلّ همه‌ی این مشکلات، برگشت به اسلام است. ✅همه‌ی اجزای امّت اسلامی احتیاج دارند به اینکه با هم همکاری کنند. 🍀امیدواریم خدای متعال کمک کند، همه‌ی ما بتوانیم از بعثت به معنای واقعی کلمه استفاده کنیم و مبعث پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به معنای حقیقی کلمه عید دنیای اسلام و امّت اسلامی قرار بدهیم.
کسی هست که بر اساس این مفاهیم یک رمان ملموس بنویسد؟ یعنی این نکات مهم را در قالب داستانی دوباره‌چینی کند؟ یعنی اصلا از جمهوری اسلامی چند سال باید بگذرد تا به فکر نوشتن رمانهای تمدنی بیفتیم؟
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📖 معرفی کتاب هواتو دارم در پیشخوان روزنامه جام جم آنلاین 📕 هواتو دارم؛ درباره شهید مدافع حرم، مرتضی عبداللهی است، این کتاب، با روایت یک خواب درسال ۸۵ شروع و با اتفاقات سال ۹۷، پایان می یابد. 📍ادامه خبر https://b2n.ir/z01574 ✅ مشاهده و خرید اینترنتی کتاب؛ هواتو دارم https://manvaketab.com/book/373192/ 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
. و جهان به کربلا نزدیک شده است. .
شهید کاظمی.mp3
317.1K
گفت حاج حسین! میخوام اینقد توی شلمچه امکانات بسازی که سپاه امام عصر"ع" میاد بره به سمت مسجد کوفه کمک امام زمان"ع"، از اینجا که رد میشه مشکل امکانات خدماتی رفاهی نداشته باشه. ☑️ https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
بانو نورا چشم‌هایش را ریز کرد _آره، دنبال می‌کنم. چطور مگه؟ بانو شبنم جواب داد: _همین الان پارت جدیدش رو گذاشتن. چشمان بانو نورا برقی زد و خواست گوشی‌اش را از کیفش در بیاورد که ناگهان به یاد ماموریتش افتاد که بانو احد به او سپرده بود. به خاطر همین از خواندن پارت جدید غارغار منصرف شد. تفنگ آب‌پاش‌اش را محکم‌تر از قبل گرفت. بانو شبنم که متوجه قضیه شده بود، پوزخندی زد و گفت: _نترس نورا جان. من قصد ناخونک زدن به غذاها رو ندارم. بانو نورا پس از کمی مِن مِن کردن گفت: _راستش از اون بابت خیالم راحته؛ ولی مشکل اینجاست که عینکم رو نیاوردم. خودت که می‌دونی چی میگم. بانو شبنم هسته‌های خرما را داخل کف دستش انداخت و گفت: _آره دیگه. منظورت اینه که همه، مادربزرگا رو با عینک می‌شناسن و شما هم یه مادربزرگی. بانو نورا سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد که بانو شبنم ادامه داد: _ولی اینکه غصه نداره. امشب عینک خودم رو بهت میدم که از پارت جدید عقب نمونی. ته دل بانو نورا کمی قرص شد و گفت: _ممنون. ولی مگه تو عینک می‌زنی؟ بانو شبنم در حالی که داشت عینکش را از کیفش در می‌آورد، جواب داد: _بیشتر موقع سبزی پاک کردن استفاده می‌کنم. پس از لحظاتی، بانو نورا عینک بانو شبنم را گرفت و به صورتش زد. سپس گوشی‌اش را از کیفش در آورد و مشغول خواندن پارت جدید غارغار شد. مراسم افطار در حال برگزاری بود. مهمانان از هر چیز خوردنی‌ای که روی میز بود، نمی‌گذشتند و آن‌ها را به سمت معده‌ها هدایت می‌کردند. بانو احد پذیرایی بانوان باغ انار را نظاره می‌کرد که دخترمحی جلو آمد و دستش را به طرف بانو احد دراز کرد و گفت: _بفرمایید. اینم پولای حاصل از فروش واو. امر دیگه‌ای ندارید؟ بانو احد لبخندی زد و گفت: _ممنون. راستی استاد حیدر رو ندیدین؟ _آخرین باری که دیدمش سر مزار بود. بهشون هم گفتم بیایید با ماشین بریم باغ، ولی جواب دادن می‌خوان پیاده بیان. احتمالاً تا شام می‌رسن؛ نگران نباشید. _طفلک دهنِ روزه. _کار دیگه‌ای با من ندارید؟ بانو احد جواب داد: _چرا؛ یه سر برو باغ انار، از احف فلش قرآن رو بگیر و بیار که بذاریم بخونه؛ ناسلامتی چهلمه. دخترمحی چشمی گفت. پس از دقایقی، به باغ انار رسید و احف را صدا زد: _دینگ، دینگ، دینگ. جناب احف، به ورودی باغ انار. جناب احف، به ورودی باغ انار. پس از چند بار تکرار کردن، بالاخره سر و کله‌ی احف پیدا شد. وی در حالی که دهانش تا خرخره پر بود، گفت: _کاری داشتین؟ دخترمحی جواب داد: _فلش قرآن لطفاً. احف دستانش را با دستمال کاغذی پاک کرد و فلش را از جیبش در آورد و به طرف دخترمحی گرفت. سپس محتویات داخل دهانش را قورت داد و گفت: _بفرمایید. فلش قرآن با صدای استاد عبدالباسط، خدمت شما. _غلوش ندارید؟ _متاسفانه غلوش تموم کردیم. دخترمحی یک لبخند مصنوعی تحویل احف داد و با فلش، به سمت جناب سپهر و بلندگوهای باغ انار رفت. سپس فلش را به جناب سپهر داد؛ او هم فلش را به سیستم وصل کرد که این آهنگ از بلندگوها پخش شد: _عاشق و در به درم، تویی قرص قمرم، زده امشب به سرم، که دلت رو ببرم. تویی طناز دلم، مَحرمِ راز دلم، بس که دل بردی ازم، دلبر و ناز دلم. دخترمحی با لب و لوچه‌ای آویزان گفت: _این عبدالباسطه یا بهنام بانی؟ جناب سپهر هم تعجب کرده بود و همه‌ی مهمانان به بلندگوها خیره شده بودند که احف به سرعت خود را به دخترمحی رساند و گفت: _ببخشید. ما قبل ماه رمضون یه عروسی داشتیم و این فلش مربوط به اونه. سپس یک فلش دیگر به سمت دخترمحی گرفت و گفت: _بفرمایید. این دیگه فلش قرآنه. دخترمحی بدون هیچ حرف و توجهی، باغ انار را ترک کرد که جناب سپهر فلش آهنگ را به احف داد و فلش قرآن را از او گرفت و به سیستم وصل کرد. صدای استاد عبدالباسط از بلندگوها پخش شد. بعد از چند دقیقه، بانو احد و بقیه‌ی بانوان به آشپزخانه رفتند تا بساط آش رشته را فراهم کنند. بانو شبنم و بانو نورا در حال ور رفتن با گوشی‌هایشان بودند که بانو احد وارد شد و مستقیم سر دیگِ آش رفت. سپس یکی یکی کاسه‌ها را از بانو ایرجی گرفت تا داخل آن‌ها آش بریزد. پس از لحظاتی، رنگ بانو احد قرمز شد که بانو ایرجی علت آن را پرسید: _چیشد احد؟ چرا رنگ عوض کردی؟ بانو احد در حالی که داشت با ملاقه آش را به هم می‌زد، با صدایی لرزان پاسخ داد: _چرا این آش نخود و لوبیا نداره؟ بانو ایرجی گفت: _خب شاید نریختی توش. _چرا بابا. همش رو خودم ریختم. سپس بانو احد زیرچشمی به بانو شبنم نگاه کرد و گفت: _کارِ توئه شبنمی. مگه نه؟ بانو شبنم به آرامی گوشی‌اش را خاموش کرد و دستش را روی شکمش گذاشت و پس از کمی مِن مِن کردن جواب داد: _امروز ویار حبوبات داشتم. به خدا خیلی سعی کردم جلوم رو بگیرم، ولی نشد. پس از این حرفِ بانو شبنم، بانو احد فریاد بلندی کشید که بانو شبنم پا به فرار گذاشت و بانو احد هم با عصبانیت به دنبالش رفت...
پس از رفتن بانو احد، بانو ایرجی پوفی کشید و گفت: _اینم از آش چهلم که کنسل شد. سپس نگاهی به بانو نورا که همچنان مشغول خواندن پارت جدید غارغار بود انداخت و گفت: _نورا جان، مگه شما مسئول مواظبت از شبنمی نبودی؟ بانو نورا که سخت مشغول خواندن بود، دستش را به نشانه‌ی سکوت تکان داد و گفت: _هیس! دارم به نقطه‌ی اوج داستان می‌رسم. بانو ایرجی چشمانش را بست و از روی کلافگی دستی به صورتش کشید که بانو احد نفس‌زنان برگشت و گفت: _مثلاً بارداره، ولی مثل یوزپلنگ می‌دوئه. بانو ایرجی گفت: _نگرفتیش؟ بانو احد سرش را به نشانه‌ی نه تکان داد و گفت: _دیگه آش فایده نداره؛ باید شام رو بِکِشیم. البته شما بیا برو به شبنمی یه قمقمه عرق نعنا بده بخوره. چون با این همه حبوباتی که خورده، منفجر شدن باغ انار دور از دسترس نیست. بانو ایرجی چشمی گفت و قمقمه‌ی عرق نعنا را از یخچال برداشت و از آشپزخانه بیرون رفت. بانو احد نیز مشغول کشیدن باقالی پلو با ماهیچه شد. پس از افطار، بانوان مشغول پخش کردن شام بین مهمانان شدند. بانو اسکوئیان که در نقد لباس و نحوه‌ی پوشش متخصص شده بود، در نقد چگونگی بهتر غذا خوردن و بهتر نشستن هم با تجربه شده بود. به خاطر همین به یکی از مهمانان که لاغر اندام بود گفت: _سلام و عرض ادب. اجازه دارم چندتا نکته در رابطه با غذا خوردنتون بگم؟ مهمان لاغر اندام اجازه داد که بانو اسکوئیان گفت: _اشتهای خوبی دارید، احسنت. ولی برای شما که لاغر هستید، سالاد قبل غذا سفارش نمیشه. شما باید یا وسط غذا یا بعد از غذا سالاد میل کنید. متوجه شدید؟ مهمان لاغر اندام سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد که بانو اسکوئیان ادامه داد: _لاغریتون مانا ان‌شاءالله. یا به یک مهمان دیگر که قوز کرده بود گفت: _شما هم بهتره صاف بشینید. چون این حالت واسه ستون فقراتتون ضرر داره و به مرور زمان قوز در میارید. متوجه شدید؟ مهمان قوز کرده "بله‌ای" گفت که بانو اسکوئیان ادامه داد: _ستون فقراتتون پایدار ان‌شاءالله. بانو طَهورا، یکی از اعضای باغ انار نیز روی صندلی نشسته بود و به پاندای خانگی‌اش غذا می‌داد و می‌گفت: _بیا عشقم. بخور که جون بگیری. و بانو طَهورا بعد از خوردن هر قاشق غذا توسط پاندایش، لبخند ملیحی می‌زد و می‌گفت: _طَهورا قربونت بره نفسم. بانو اسکوئیان که این صحنه را دید، خطاب به بانو طَهورا گفت: _عزیزم باغ انار که جای پاندا نیست. می‌ذاشتی خونتون می‌موند دیگه. بانو طَهورا با خونسردی جواب داد: _اتفاقاً می‌خواستم بذارمش خونه؛ ولی خودش اصرار کرد که بیاد. تازه می‌گفت استاد توِ، استادِ منم هست. پس باید توی چهلمش شرکت کنم. بانو اسکوئیان شانه‌هایش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. علی پارسائیان نیز که گارسون باغ انار بود، پیشبند زرشکی‌ای به کمرش بسته بود و با یک سینی روی دستش که روی آن نوشیدنی‌های مختلف بود، نزدیک میزهای مهمانان می‌شد و می‌گفت: _آب زرشک بدم، آب انار بدم، آب نور بدم، کدوم رو بدم؟ برخی از مهمانان شکم باره هم می‌گفتند: _همش رو بده. مراسم صرف شام به خوبی داشت پیش می‌رفت. ناربانو پر از جمعیت شده بود و جای سوزن انداختن نبود. به خاطر همین بانو احد از سر میز بلند شد و به سمت بانو رجایی رفت و گفت: _رجایی جان، به ریحانه و سرباز فاطمی بگو دیگه مهمون راه ندن. چون دیگه جایی برای نشستن نداریم. بانو رجایی سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و بیسیم جیبی‌اش را جلوی دهانش گرفت و گفت: _از رجایی به ریحانه، از رجایی به ریحانه. _رجایی به گوشم. _ریحانه دیگه مهمون راه ندید. اینجا دیگه جای نفس کشیدن هم نداره. _شنیدم، تمام. مراسم صرف شام داشت به اتمام می‌رسید که صدای احف از بلندگوهای باغ به گوش رسید: _قابل توجه مهمانان عزیز. ما اینجا چندتا کتاب داریم که نویسنده‌هاشون از اعضای باغ انار هستن و من مسئول معرفی این کتابا به شماها هستم. اولین کتاب از بانو فرجام پوره که اسمش "فرشته‌ی کویر" هست. این کتاب به کسانی توصیه میشه که واقعاً آدم خوب و فرشته‌ای هستن و در ضمن از شیاطین بیزارن. این کتاب رو علاوه بر کویر، میشه در دشت و جنگل و دریا هم خوند. کتاب بعدی از خانوم ایرجیه که اسمش "آوارگی در پاریس" هست. این کتاب به کسانی توصیه میشه که قبلاً آواره بودن، الان آواره هستن و در آینده نیز آواره خواهند شد. در ضمن فقط مختص شهر پاریس نیست و آوارگان همه‌ی شهرا می‌تونن اون رو بخونن. کتاب بعدی از خانوم پاشاپوره که اسمش "بی تو پریشانم" هست. این کتاب اصولاً به افرادی که جسم و روحشون پریشونه توصیه میشه. البته با تو یا بی تو بودنش مهم نیست و همه‌ی افراد اعم از مجرد و متاهل، می‌تونن اون رو بخونن. بعد از معرفی کتاب‌ها توسط احف، بعضی از مهمانان بعد از خوردن شامشان، به غرفه‌ی کتاب باغ انار می‌رفتند و کتاب‌های موردنظرشان را با تخفیف یک درصد می‌خریدند...
🔰بسم الله الرحمن الرحیم🔰 پیرامون ☣️ ✍️فاطمه شکیبا از بچگی تا الان، هربار سرما می‌خورم، تا چند ماه بعد از خوب شدن سرماخوردگی‌ام سرفه می‌کنم؛ بدون این که علامت خاصی از بیماری داشته باشم. تنها ریه‌هایم حساس می‌شود و گاه سرفه‌های شدید و بی‌امان، کارم را مختل می‌کند. معمولا دوره‌ای سه ماهه یا بیشتر است. آن روز، در یکی از آن دوره‌های سه ماهه سرفه بودم. ده سالم بود؛ کلاس پنجم. همه کلاس با سرفه‌هایم آشنا بودند و من از صبح سرفه می‌کردم. نمی‌دانم زنگ دوم بود یا سوم... و نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاد. بوی سم در کلاس پیچید. بعدا شنیدم همسایه مدرسه، درختان حیاطش را سم زده بود. بوی سم پخش شد در کلاس‌ها و راهروها. من به سرفه افتادم و پشت سرم، چند نفر دیگر. سرفه‌های من تمام شد و سرفه آن چند نفر همچنان ادامه داشت. کار به جایی رسید که کلاس‌ها تعطیل شدند. بچه‌ها به خودشان می‌پیچیدند و سرفه می‌کردند؛ حتی آبریزش چشم هم داشتند. و من، متعجب نگاهشان می‌کردم و با خودم می‌گفتم: بوی سم خیلی وقت است که رفته! حتی طبقه بالای مدرسه که بوی سم به آنجا نرسیده بود هم سرفه می‌کردند. یکی دو زنگ کلاس‌ها تعطیل بود و معلم‌ها دور خودشان می‌چرخیدند که چکار کنند. کار یکی از بچه‌ها به بیمارستان کشید و پای آمبولانس را به حیاط مدرسه باز کرد. و من همچنان بدون سرفه، در مدرسه این سو و آن سو می‌رفتم و به ترفند بچه‌ها برای تعطیل کردن کلاس‌ها آفرین می‌گفتم؛ به سرفه‌هایی که بوی مصنوعی بودن می‌داد. بعدا سر کلاس روانشناسی اجتماعی، به واقعیت پنهان ماجرای آن روز پی بردم. به این که هیستری جمعی منجر به رفتارهای نامتعادل بچه‌ها شده و مسمومیت روانشان، به جان رسیده. بوی سم در ماجرای آن روز تنها نقش جرقه شروع یک بحران را داشت؛ بهانه‌ای که روان بچه‌ها را بهم بریزد و به آن‌ها تلقین کند که: شما باید بدحال بشوید؛ حتی اگر لازم است، باید حالت تهوع بگیرید و خون بالا بیاورید! الان که ماجرای مسمومیت در مدارس سر زبان‌ها افتاده، دارم به اتفاق بیش از ده سال پیش در مدرسه‌مان فکر می‌کنم. به این که در واقعیت، سطح مسمومیت پایین است و حدود هشتاد درصد موارد، نیاز به بیمارستان ندارند. به این که هیچ دانش‌آموزی در اثر این مسمومیت‌ها فوت نکرده است. به این فکر می‌کنم که شاید اثر هیستری جمعی و تلقین، بیش از اثر سم واقعی باشد. به این که این مسمومیت زنجیره‌ای توسط هرکس که اتفاق افتاده باشد، بیش از این که یک حمله بیولوژیکی باشد، یک حمله روانی ست. یک حمله روانی نه فقط به دختران دانش‌آموز، که به والدین‌شان و تمام مردم ایران. انگار عده‌ای می‌خواهند مردم ایران خشمگین و ناآرام باشند و سر راه رسیدن ما به ایران قوی، سنگ بیندازند؛ کسانی که خودشان را با نوشته‌هاشان در فضای مجازی لو دادند: سفیر انگلیس و مریم رجوی و... وظیفه نیروهای امنیتی روشن است؛ پیدا کردن عامل این مسمومیت‌ها. و وظیفه مردم؟ آرام ماندن و آرام کردن دیگران و به دام بازی رسانه‌ای دشمن نیفتادن. https://eitaa.com/istadegi
جالب بود. پس تا برنامه بعد...با ما همراه باشید
امروز یه بنده خدایی یه ایده خوبی میداد درباره فرزندآوری ویژه مادر بزرگ ها حیفم اومد با شما در میان نگذارم. می گفت:مامان بزرگ های مؤمن؛ اگه باور دارید زیاد شدن آمار شیعه امیرالمؤمنین چه تأثیر دنیوی اخروی والایی داره، حتما به اینم توجه دارید که کمک به فرزند آوردن بچه هاتون بالاترین عباد‌ته وتأثیر عالی و بی نظیر بر سرنوشتتون داره . پس دیگه نگید از ما گذشته، یاعلی بگید و دست به کار بشید: ✨در زمینه فرزند آوری به بچه هاتون اعلام حمایت وهمکاری کنید. ✨بهشون دل وجرأت بدید و ترسشون رو بریزید. ✨با افتخار از شادیهای فرزنددار شدن خودتون تعریف کنید تا بفهمند تلاش در این عرصه افتخار آمیزه، ✨صرفه جویی وساده زیستی رو بعنوان یک ارزش والا بهشون تلقین کنید وتجمل گرایی و شیک وپیک بازی های بیخودی رو از چشمشون بندازید. اگر بچه تون وضع مالیش خوب نیست قربة الی الله: ✨تو خرج پوشک نوه تون شریک بشید. ✨به بهانه های کوچک مایحتاجشون رو (لباس،کفش،کیف،چادر و...) هدیه بدید تا نیاز به خرید نداشته باشند. ✨هر از گاهی غذا بپزید براشون بفرستید تا در پول و وقت و انرژیشون صرفه جویی بشه. ✨بگید هر از گاهی نوه ها رو بفرستند پیش شما زن وشوهر برن تفریح واستراحت عروس دامادی. ✨یه بارم مهمونشون کنید یه سفر مشهد برن، هم بیمه امام رضا بشن هم حال وهوا عوض کنند و روحیه بگیرند. .(مطمئن باشید برکات این زیارت برای شما از زیارت رفتن خودتون بیشتر نباشه کمتر نیست.) ✨یک سال لوازم التحریر مدرسه رو به مناسبت اول مهر و...به نوه هاتون هدیه بدید حتی به نیت خیرات وشادی روح درگذشتگان. ✨یک سال مانتو شلوار وکیف وکفش مدرسه رو هدیه بدید. ✨گاهی به جای مسجد وهیئت رفتن ،نوه کوچیکه رو نگهدارید نوه بزرگ ترها باپدر ومادر برن هیئت ومسجد هم سرشون باد بخوره هم عطر معارف الهی به مشامشون برسه. ✨و....بقیه اش رو شما به ما ایده بدید😊 میگفت: مادر بزرگای عزیز ونازنین وقت کمه جمعیت شیعه در حال کم وکمتر شدنه دین خدا درخطره عمر من وشماهم رو به پایانه و سفر آخرت در پیشه ثروت دنیا به دنیا میمونه مگه این که تبدیل به ارز آخرتی بشه طلا مون رو بفروشیم باهاش از خدا نوه بخریم. حواسمون باشه که هر نوه، یک نفر نیست ؛ ان شاءالله یک نسل شیعه تا قیامت دنبال خودش میاره. طلا بفروشیم به جوان ترها کمک کنیم. کاری کنیم بعد از مرگمون یک نسل ،دو نسل ،سه نسل شیعه امیرالمؤمنین بیشتر روی کره زمین از برکت همت ما باقی بمونه و پرونده عمل صالحمون تا قیامت بسته نشه و.... 🌿شماهم اگه پسندیدید هم عمل کنید هم برای دیگران ارسال کنید. ✨خدا رو چه دیدید! شاید با انتشار همین یک پیام باعث تولد چند نسل از شیعیان امیرالمؤمنین شدیم که با شنیدن خبرش ودریافت اجرش در آخرت حسابی غافلگیر میشیم ان شاءالله. 😍 ✍م.آقایی @farda_dir_ast
🆕 عرضه نسخه جدید اندروید 🔹 ضمن عرض تبریک اعیاد شعبانیه و در آستانه میلاد مسعود عجل‌الله تعالی فرجه، نسخه جدید اندروید با شماره ورژن 6.2 به کاربران گرامی تقدیم می‌شود 🔸 در بخش‌های زیادی از رابط کاربری بازطراحی شده است و سرعت اجرای برنامه و عملکردهای مختلف نسبت به نسخه‌های پیشین بهبود قابل توجهی دارد ✳️ مهم‌ترین ویژگی‌های این نسخه در 7 سرفصل کلی عبارتند از: 1️⃣ قابلیت‌های کلی: ➖ افزایش سرعت بارگیری گفتگوها هنگام اجرای برنامه ➖ امکان ذخیره‌سازی داده‌ها در کارت حافظه ➖ امکان بایگانی کردن گفتگوها و علامت‌گذاری همه گفتگوهای بایگانی‌شده به عنوان خوانده شده ➖ پوشه‌بندی یکپارچه گفتگوها در همه دستگاه‌ها ➖ افزایش ظرفیت سنجاق گفتگو در پوشه‌ها ➖ امکان سنجاق بی‌نهایت پست در هر کانال یا ابرگروه ➖ بهبود جستجو در داخل گفتگوها و امکان مشاهده نتایج جستجو در کنار هم ➖ امکان حذف یکباره همه مخاطبین ➖ ایجاد لینک پست در ابرگروه‌ها و کانال‌های خصوصی ➖ امکان مشاهده محتوای کانال‌های عمومی با لینک دعوت ➖ پشتیبانی کامل از قابلیت TalkBack برای نابینایان عزیز ➖ امکان پرش به کانال بعدی بعد از مشاهده همه پیام‌های یک کانال ➖ امکان ویرایش تصاویر ارسال شده ➖ انتخابگر عکس بهبود یافته برای تصاویر پروفایل 2️⃣ ویدیو ➖ بازطراحی پخش‌کننده ویدیو پخش خودکار ویدیوها ➖ امکان پرش، پخش سریع یا زوم روی ویدیوی در حال پخش ➖ امکان پخش ویدیو با سرعت 0.2X تا 2X ➖ امکان پخش ویدیو از لحظه معین ➖ مشاهده گیف و پیام‌های ویدیویی همزمان با شروع دانلود ➖ امکانات جدید (زوم و...) در پیام‌های ویدیویی 3️⃣ صوت ➖ بازطراحی پخش‌کننده موسیقی ➖ امکان پخش سریع موسیقی با نگه داشتن دکمه‌های بعدی و قبلی 4️⃣ طراحی جدید رابط کاربری ➖ بازطراحی منوها، صفحه نمایش پروفایل‌ها، منوی پیوست و ویرایشگر رسانه ➖ امکان حذف، سنجاق‌کردن یا بایگانی‌ یکباره چندین گفتگو ➖ امکان انتخاب قالب‌های متنوع برای برنامه ➖ امکان تغییر فونت ➖ امکان تنظیم الگوی حرکتی برای کشیدن روی فهرست گفتگوها ➖ دسترسی مستقیم به رسانه‌ها در صفحه نمایه هر گفتگو ➖ امکان مشاهده پیش نمایش حساب دوم و سوم در منوی اصلی ➖ امکان تنظیم جلوه محو برای تصاویر پس زمینه ➖ استفاده بهینه از عرض صفحه برای نمایش متن و رسانه در گفتگوها ➖ انیمیشن‌های جدید در عملکردهای مختلف برنامه 5️⃣ تنظیمات تنظیمات پیشرفته در اعلان‌ها و صداها، دانلود خودکار رسانه‌ها و سایر بخش‌ها ➖ امکان شخصی سازی تنظیمات گفتگو ➖ امکان جابجایی سریع به حالت شب از منوی اصلی ➖ تنظیم ابزارک برای گفتگوها در صفحه اصلی گوشی 6️⃣ انتقال پیام ➖ بازطراحی شیوه‌های فوروارد بدون نقل قول ➖ امکان انتخاب بخشی از متن پیام برای کپی، اشتراک گذاری و... ➖ بهبود فرایند اشتراک گذاری رسانه‌ها ➖ امکان انتخاب چندین گفتگو هنگام اشتراک گذاری از سایر برنامه‌ها به ایتا 7️⃣ رفع ایراد ➖ پشتیبانی بهتر از اندروید 10 و بالاتر ➖ ده‌ها اصلاح و بهبود کلی و جزئی 🔹 این برنامه هم‌اکنون در فروشگاه اندرویدی مایکت منتشر شده است و طی ساعات و روزهای آینده از طریق برنامه‌های کافه بازار ، چارخونه و نیز وب‌سایت رسمی ایتا قابل دریافت خواهد بود ⚠️ هشدار مهم برای حفظ امنیت حساب خود، از نصب هر برنامه‌ای که در منابع غیرمعتبر و کانال‌ها و گروه‌ها منتشر می‌شود خودداری فرمائید •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa