هدایت شده از 🔅 tarannom
عروس دریایی _ دلفین:
زبان به شکایت باز کرده بود که این چه ظاهر زشتی است که من دارم، چرا اینقدر دماغم کج است، دهانم بزرگ است و... دلفین های دیگر این شکلی نیستند ، آنها زیبا هستند اما من....
اینقدر غصه ی این قضیه را میخورد که اصلا متوجه نمیشد در اطرافش چه میگذرد.
یک روز که غرق در همین افکار بود، ناگهان به خود آمد دید در توری گرفتار شده ، به همراه یک عروس دریایی.
تور ماهیگیر هر لحظه به سمت بالا میرفت و دلفین و عروس دریایی به مرگ نزدیکتر میشدند.
دلفین که ترسیده بود ، تازه متوجه شد که مسئله های مهم تر از قیافه هم وجود دارد و داد زد: 《خدایا غلط کردم..... قیافم دیگه مهم نیست... فقط منو نجات بده 》
اما عروس دریایی با غرور گفت:《 من عروس دریام، در زیبایی بی نظیر، امکان نداره دریا بذاره من بمیرم ، نه ، امکان نداره》
و در همین حال تلاش میکرد به دلفین برخورد نکند چون او را زشت و خود را زیبا میپنداشت.
در همین هنگام تور از آب بیرون رفت و ماهیگیر همین که عروس دریایی را دید ، با خوشحالی رو به همکارش کرد و گفت : 《ببین چی صید کردم، حسابی به درد نمایشگاهمون میخوره، کلی مشتری جذب میکنیم》
همکارش در حالی که چشمانش درشت شده بود جلو آمد و گفت: 《درست میبینم؟! یه عروس دریایی؟! عاااالیه》
و بعد عروس دریایی را از طور در آوردند و دلفین را که از زیبایی بهره ای نداشت ، دوباره به دریا بازگرداندند....
#ترنم(شیخانی)
#خطدادن_به_خطخطیها6