هدایت شده از زهراسادات هاشمی
بسم الله القاصم الجبارین
به صفحه تبلت خیره شدهام، به عکس آقاجان که چند روزی است دیگر بین ما نیست. به آن همه صلابت در لباس پیغمبر، چهرهای نورانی که در عمامهای مشکی قاب گرفته شده. از ایشان فقط همین عکسها مانده، به اعلامیهای خیره شدهام که برای مراسم هفتم در تمام گروهها ارسال شده. باور از دست دادنش برای همه سخت است. به خودم که میآیم روی تخت آقاجان دراز کشیدهام و صدای گریهام بلند است. خاطرات تلخ و شیرین تمام این سالها از جلوی چشمانم رد میشود. تازه علائم بیماری کرونا از وجودم خارج شده و توانستهام کمی سرپا شوم. حالا اینجا آمدهام، قلندرآباد، روستایی از توابع شهرستان فریمان در استان خراسان رضوی. جایی که آقاجان از بعد انقلاب، عمرشان را برای تبلیغ دین برای این مردم گذاشتند و همینجا از دنیا رفتند. صداهایی از بیرون اتاق میآید به دنبال منبع صدای گریه میگردند. اشکهایم را پاک میکنم. بلند میشوم و چادر را سرم میکنم. ضعف بیماری هنوز در وجودم هست، توجه نمیکنم. از خانه آقاجان بیرون میزنم و برای رسیدن به خانه جدیدش میدوم. برایم مهم نیست که شب است، قبرستان است، که باید ترسید، شاید کسی نباشد. آخر اینجا روستایی است که به تازگی شهر شده بهشت حضرت عباس این شبها پذیرای عالِمی ربانی از ذریهی سادات است.
دلم تنگ است، حوصله هیچکس و هیچ چیز را ندارم. فقط خاطراتم با آقاجان را مرور میکنم. از بعد مراسم هفتم به خانه خودمان برگشتهام. بیحوصله سراغ تبلت میروم. چند روزی است که پیامهای باغ انار درست و حسابی چک نشده. ایتا که بروز میشود سیل پیامها روانه است. کانالها و گروهها یکی یکی از جلوی چشمانم رد میشوند و پایین میروند. جشنواره یاس؟ وارد باغ میشوم از جشنوارهای خبر میدهند که اسمش یاس است. وارد ناربانو میشوم هر چه پیام هست #درخواست_عضویت است. در گروه هیئت اجرایی هم که حرف از چند و چون کیفیت و برگزاری جشنواره است. همه در تب و تاب جشنواره هستند، جشنوارهای که برای بزرگ بانوی اسلام است. با خودم میگویم:
- خوبه خوش به حالشون، چقدر حوصله دارن!
صفحه تبلت را میبندم.
دو روز گذشته ولی هنوز هم درخواست عضویت در ناربانو ارسال میشود در باغ هم همینطور، چقدر دل خوشی دارند خوش به حالشان.
نمیدانم چند روز گذشته هنوز تب و تاب جشنواره یاس است و درخواستهای عضویت قلقلکم میدهد که من هم درخواست عضویت بدهم اما... وجدانم مرا رها نمیکند. سرم داد میزند:
- زهرا خانم شرکت نکنیا، میخوای مثل جشنواره فاز رفیق نیمهراه بشی و همگروهیات رو تنها بذاری؟ بدقولتر از این نشو زهرا هم پیش خودت، هم پیش بقیه!
آخر آن موقع دست خودم نبود اگر آن اتفاقات لعنتی در ماه رمضان نمیافتاد و میگذاشت راحت باشم، در فاز رفیق نیمه راه نمیشدم و تو هم راحتم میگذاشتی وجدان جان!
باز هم نمیدانم چند روز گذشته این روزها انقدر بیحوصله هستم که حساب روزها از دستم در رفته اما روزهای آخر عضو گیریست در گروه بندیهای جشنواره نام کانال جشنواره فاز را همان روز اول به جشنواره یاس تغییر دادند. پیامی در ناربانو توجهم را جلب کرده، سر گروهی که در جشنواره فاز عضوشان بودم درخواست عضویت یک همگروهی جدید را داده، حتی خجالت میکشم که پیامی به ایشان بدهم و ازشان حلالیت بگیرم.
روز آخر عضوگیری گروههاست، ده باری میشود که در ناربانو هشتگ درخواست عضویت را تایپ کردهام و پاک میکنم. نوار اعلانات بالای صفحه میگوید پیامی در خصوصی دارم اما توجه نمیکنم، باز تایپ میکنم و پاک میکنم. عصبانی هستم از خودم، از بدقولیهایم از بیخیالی، از اهمالکاریهای بیاندازه که نگذاشته آب خوش از گلویم پایین برود از اتفاقاتی که یکی از پس دیگری میافتند و دوباره این من هستم که مُهر بدقولی بر روی پیشانیام نقش میبندد. بیخیال درخواست عضویت دادن میشوم و سراغ آن پیام خصوصی میروم. لبخندی به پهنای صورت میزنم. دلم برای پیامهایش تنگ شده بود. خیلی وقت است که خودش به من پیام نداده اما نامش برای قلبم آشناست. آشنا که نه، یکسالی میشود جزو صاحبخانههای قلبم شده، همیشه همینطور خواهد ماند "نوجوان انقلابی" جایگاه ویژهای برایم دارد. چند بار صفحه را نگاه میکنم، چشمانم را میبندم و باز میکنم، برایم نوشته در گروهی عضو نیستی؟ تمایل داری بیایی گروه ما؟ سریع تایپ میکنم، چرا که نه؟
بعد هم درخواست عضویت گروهی را میدهم که فقط میدانم دوست قدیمیام نوجوان انقلابی در آن گروه است.
وارد گروه میشوم، نام کاربر "ابومهدی" را میبینم از این پارادوکسی که در اسمش است خندهام میگیرد چیزی نمیگذرد که از خوشحالی نزدیک است بال در بیاورم وقتی نام استاد "فرات" را در گروه میبینم.
نام گروهمان هم خودش عالمی دارد. "انارهای چریک" یعنی نیروهایی که قرار نیست یک انار معمولی باشند باید جنگجو و شجاع باشند.
#زهراسادات_هاشمی
#انارهای_چریک
1