تا شب هم چت و ...اینا آزاده
ولی #تمرین65
فرض کنید در یک حادثه سوار یک وسیله نقلیه شدید و شما را وسط یک دشت پر گل و غریب جلوی یک ساختمان یکه و تنها پیاده کرد....کنار ساختمان یک درخت بزرگ به ارتفاع صد متر وجود دارد و یک چشمه پر از آب زلال و ماهی قرمز و طلایی...
یک نفر جلو می آید و می گوید یک ربع وقت ملاقات با پادشاه عصرِ حاضر، حضرت صاحب الزمان دارید...
حرفهایتان را در قالب یک کنشِ داستانی از زبان دانای کل بیان کنید...
اگر دانای کل نتوانستید از زبان راوی اول شخص...
#تمرین65
#دیدار
#یار
#قرن_جدید
#پادشاه_مطلق
#امام_زمان
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
الله خداوندا حواستان با ماها باشد. ما زِپرتی هستیم. زود چهارچنگولمان هوا میرود. و اینکه جنگ نرم و
نور
وجود. خدایا به ما فرمودهاند که به زودی با شما یک ملاقات خصوصی خواهیم داشت. خدایا من دلم میخواست از اینجا یک سوغاتی برای شما بیاورم که موقع غضبتان به شما تقدیم کنم شاید مرا عفو بفرمایید ولی بعدا فهمیدم که ما در جهان ماده هستیم و ملاقات ما در جهان دیگر است. آنجا مادی نیست و ما به صورت دیگر در خواهیم آمد. در واقع شاید صورتمان همینجوری باشد ولی ماده پاده ندارد.
بارپروردگارِ عزیز اگر امکان دارد روز ملاقاتمان را پیش پیش بگویید که برای آن روز لباس پلوخوری ام را بپوشم. من خیلی علاقه دارم که یک ملاقات آبرومندانهای بشود ولی یک چیزی هستکه نمیدانم بگویم یا نه.
من با شما خیلی رودربایستی دارم. یعنی کلا شما که در مورد اتفاقات مختلف نظر نمیدهید و من هی فکر میکنم که سرانجام این کار من مقبول میافتد یا نه. ولی سعی میکنم رودربایستی را بگذارم کنار و چند کلمهای مصدع شوم.
پروردگار عزیز من. شما مرجع خواهش های من هستید. من اگر نزد شما نیایم کجا بروم. من از امام های عزیزم یاد گرفتهام که باید با شما صحبت کنم.
من خیلی چیز میز از شما میخواهم. ولی قربانتان بروم از بس همهچیز دارید هول شدهام. لطفا خودتان از گنجینه بی کرانتان یک چیزی به من بدهید که بی بدیل باشد. یک چیزی که اصلا چند چیز بدهید.
اصلا من این میکروفن را کنار میگذارم و بقیه جلسه را به شما واگذار میکنم. من در دنیا هم که بودم زیاد حرف میزدم. حالا شما بفرمایید.
من در این دنیا که بودم محبت اهل بیت پیامبر اسلام صلاللهعلیهوآله را در دلم پرورش دادم. امید دارم این واسطه را از من بپذیرید و به آبروی آنها به من نگاه کنید.
اوضاع کشور ایران در واقع خوب است. اما در رسانه های غربی چندبار سقوط کرده ایم و چندین بار شهرهامان منفجر شده و اینها. از شما میخواهم برای امام زمانم علیهالسلام شرایطی فراهم کنید که ظهور کنند.
به خاطر کوتاهیام استغفار میکنم. پروردگارا این رنج ها و گرفتاری ها را از امت مسلمان و علی الخصوص ایرانیان بردارید.
خداوندا من به دیدار تو محتاجم. و سرنوشت محتوم همه ما دیدار توست. پس این محتاج را به این سرنوشت محتوم برسان به احسن وجه جوری که این دیدار بهترین و خوشایندترین حالت زندگی ام باشد. باز هم از شما متشکرم. تمام حمدها مخصوص شماست. الحمدلله.
خدایا من دیگر دارم میروم. من را یادتان نرود. البته میدانم غفلت از من است و شما هیچی به رویم نیاوردید. این هم از بزرگواری شماست.
یا علی.
#لقاالله
#دیدار
#دیدار_با_خدا
#هدایت
#تمرین168
دیدار "جانباز ۱۳۶۰" با "جانباز ۱۴۰۱"
در مورد این صحنه👆 بنویسید.
یا اگر ایده یا مطلبی مرتبط با تصویر به ذهنتان میرسد، آن را روایت کنید.
من نمیدانم ماجرای دست مجروح چیست؟ از کف العباس این ماجرا شروع شده.
آرتین جانباز است. فرزند شهید است. برادر شهید است. فقط شش سالش است.
یه روز یه شیرازیه...پدر و مادر و برادرش رو کشتند. توی امنترین جای شیراز. آهای قلب های زنده برای آرتین کار عمیق تولید کنید.
#شهدای_شاهچراغ #دیدار #جانباز #رهبری #آرتین #برای_آرتین #آرتین_سرایداران #آرشام_سرایداران #فرزند_شهید #برادر_شهید
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین173
#تمرین173
نور
نُه ساله هستید. توی مینی بوس سبز نشسته اید و رفتهاید حسینیه امام خمینی. یک چادر خوشگل هم پوشیدهاید. بهبه چقدرخانوم شدهاید. انشاءالله عروسیتان. خجالت کشیدید. باید هم بکشید. خب. خانم معلمتان، خانوم رضایی به همه تان نصیحت های لازم مبنی بر نکشیدن گیس، نگرفتن نیشگون از پهلوی فاطمه، نکردن مداد در زانوی سپیده، زبان در نیاوردن برای ماندانا، چون ماندانا خیلی خودش را میگیرد. ماندانا یک کیف خوشگل خریده که شما ندارید ولی اصلا مهم نیست. چادر شما خیلی خوشگلتر است. از این صورتی هایی که گل ریز داره. وای عسل جون چه چادری داری. عاشقش شدم. خب دختر خاله نشوید.
خانم رضایی در مینیبوس دارد توصیه های نهایی را میکند مبنی بر نابود نکردن آبروی خانوم مدیر، مدرسه و ... خانوم رضایی میگوید اینجا که داریم میرویم خانه پدری است. اشک از چشم های مائده سرازیر شد. آخر او پدرش را در سوریه از دست داده. پدر او مدافع حرم بوده. شما دست مائده را میگیرید و بوسش میکنید. چقدر شما دل رحم هستید. انشاءالله خوشبخت بشوید.
خب داشتم میگفتم. مائده برای شما تعریف کرده که نمیداند پدر داشتن چطوری است. شما برایش تعریف میکنید که یک آقای مهربان است که هر روز صبح میرود سر کار و وقتی از سر کار با خستگی بر میگردد باید لیست خرید را از مادر بگیرد. مادر کلی سرش غُر میزند و او مثل کوه همه کارها را انجام میدهد. تازه پدرها وقتی از خرید برمیگردند مادر و دختر را میبرند پارک و بستنی قیفی برایشان میخرند از اینهایی که رویش کاکائو دارد. گرچه مادر همواره درباره چیزی به نام حقوق و اضافه حقوق و قسط با بابایی دعوا میکند و شما ناراحت میشوید ولی بابایی هیچ وقت ناراحت نمیشود و حق را به مامانی میدهد و همواره خودش را مدیون مامانی میداند. پدر است دیگر.
مائده چادرش را درست میکند و کنار شما مینشیند. همگیسرود خواندهاید. چقدر قشنگ خواندهاید. آفرین به شما. انشاءالله سفید بخت بشوید به حق پنج تن. همین الان مادر
عزیزتان قربان قدتان دارد میرود و در فکر خرید یک یخچال زیبا برای جهیزیهتان است. البته پدر باید این ماه روزی دو ساعت اضافه کاری بایستد. فدای یه تار موی شما.
خب در صف نماز خیلی مرتب و تمیز دارید افعال نماز را انجام میدهید که پریسا و ناهیدجون با هم حرف میزنند. سمیه زانوی پریسا را تکان میدهد و میگوید نمازت باطل شد که حرف زدی و خودش خیلی شیک و مجلسی به رکوع میرود. سمیه نرو. سمیه نمازش را میخواند و شما اصلا حواستان به جای دیگر نیست، ارواحِ خواهرِ پدرتان. البته خانوم رضایی از آقای خامنهای خیلی تعریف کرده و گفته پدر همه ماست. شما هم اشک در چشمتان جمع شده. اصلا همینجوری. بدون هیچ دلیلی. شما هم احساساتی هستید؟ آخی.
بین دو نماز آقای مهربان برای شما دخترهای نازنین فرشته روی زمین هفت دقیقه صحبت میکند. ای کاش منِ اسماعیل واقفیِ سی و شش ساله هم دختر نُه ساله بودم و در جمع شما نشسته بودم. گاهی چادرم را مرتب میکردم. گاهی با انگشتانم به آن آقای مهربان اشاره میکردم. گاهی جمعیت را نگاه میکردم و قند در دلم آب میشد.
آن آقای مهربان آنقدر از زنان برجسته صحبت کرد که دلم خواست از سن نه سالگی خارج شوم و بشوم یک زن برجسته. والا. اصلا شوهر هم نمیکنم. هیچ مردی را در شأن خودم نمیدانم. مردا باید التماسم را بکشند. والا. من یک زن بزرگ و برجستهام. طرف با پول میخواد بیاد خواستگاری من. اگر شازده باشد و پیراهن اطلس هم داشته باشد بله را نمیگویم. دیگر گذشت دورانی که ...بله. پس چی.
نماز تمام شده و شما که صف اول نشسته بودید، حالا در کنار آقای مهربان هستید. چند کلمه صحبت بین بچه ها و آقای مهربان شکل میگیرد. آقای مهربان با شما حرف میزند و شما از خوشحالی اصلا نمیشنوید. واقعا که. دختر بزرگ کن تحویل جامعه بده. حالا میخواهم که این دیدار را برای من بنویسید. مائده اشکش بند نمیآمد. سمیه که خیلی احکام بلد است میگوید آقای خامنه ای بزرگترین مرد روی زمین بعد از امام زمان است. شما تا ابد محیط زیبا و نورانی را از خاطر نمیبرید. موقع برگشت خانوم رضایی به همه شما تافی کاکائویی با مغز پسته داد. به من هم بده. خواهش میکنم.
بنویس دیگر. با این جمله شروع کن.
🔸وارد حسینیه که شدیم...
#دیدار
#جشن_فرشته_ها
#تکلیف_یعنی_لیاقتِ_همصحبتی_باخدا
#دهه_فجر
#زن_زندگی_آگاهی
#زنان_بزرگ_ایران
#زنان_بزرگ_انقلاب
@ANARSTORY