[In reply to عِمران واقفی]
واقعیتش برادر، از اینجا زمین را نظاره میکنم، بیپرده.
صدای کوبش قلب تپندهات برای مهدی، تا اینجا میآید. "نورش" نیز.
باریکههایی که راه باز میکند از لابلای صفوف فرشتگان و حتی از ما هم رد میشود و به خدا میرسد. وقتی به خدا میرسد اینجا نور باران میشود.
میدانی چرا؟
گوشت را جلو بیاور.
این نور باران وقتهاییست که خدا میخندد.
این را بارها دیدهایم.
حتما این بار هم خندیده و به فرشتگانش نشانت داده و گفته «اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون» و افتخار کرده به تلاشهایت، به محبتت که فقط او دیده و خیلیها نه.
اما
گاهی به جای آن نور خیره کننده، فقط سوسو زدن ستارهوارش را میبینیم از زمین، همه مغموم میشویم و ساکت.
حتی فرشتگان.
میدانی کی را میگویم؟
یکیاش را خودت لو دادی، وقتهایی است که عصبانی میشوی.
بقیهاش را نمیتوانم اینجا بگویم. حفظ آبروی مومن از حفظ...
خودت میدانی.
دیروز با حسین(ع) محشور بودیم، جایت خالی، پولک و ستاره روی سرمان میریخت از همهجا. بوی یاس هم میآمد، با برادرش آمده بود. با عباس، بالهایش را دیدم. خیلی زیبا بود و نورانی.
میدانی حسین ازکجا گفت؟
گفت:
من را به مثابه جلوهای از خدا الگو قرار نمیدهند شیعیانمان.
من از همه محتاجتر بودم برای کمک اما کسی را با زور نگه نداشتم، حتی طرماح.
فقط یک نفر را دیدم در راه، که بوی مادرم را میداد، با نام مادرم امتحانش کردم و" آزاده" شد.
به یکباره آسمان کبود شد، خود را میان خیمههای حسینی دیدیم.
از دور مردی با شانههای افتاده و سری پایین، جلو میآمد.
هر چه نزدیکتر میشد به عمق فاجعه پی میبردیم.
سر و صورتش خاکی بود. پاهایش برهنه. چکمههایش را به هم وصل کرده و بر گردنش آویخته بود. پاهایش را روی زمین میکشید و میآمد. پشت حسین ایستاده بودیم وقتی که آن مرد در مقابل حسین با دو زانو روی زمین افتاد و دستهایش را ستون بدنش کرد.
حسین صدا برآورد: علی اکبر، بیا، عمویت آمده.
بعد جلو رفت و روبرویش روی زمین، زانو بر زمین گذاشت و به پای دیگرش تکیه زد.
دست بر شانهی حر گذاشت و گفت: حقا که مادرت خوب نامی برایت انتخاب کرده است.
صدای روضه آمد و آسمان کبود و خیمهها محو شدند.
گوش سپردیم.
روضهی علمدار بود که از دهان سردار بر کل هستی طنین انداخته بود.
آسمان چهارم شروع کرد گریستن. گریهاش را دیدی؟
شیطان بدجور در کمین محبان حسین(ع) و دوندگان راه مهدی است.
دیروز صدای اربدهی آتشینش را از آنطرف شنیدم.
#990927
#شهید_فخری_زاده
#تلنگر
#ترکه_ای_به_باغبان
@ANARSTORY