DialogueBoxDialogueBox - Episode 46.mp3
زمان:
حجم:
20.58M
#اپیزود46
#دیالوگباکس
من، پناهندهی فلسطینی- سوری- سوئدی، شلوار جین مارک لیوایز پام میکنم که ابتکار مهاجریست یهودی، اهل آلمان در سان فرانسیسکو و دوربینم را پر از عکس میکنم چنانکه زن کشاورزِ روس سطل میگذارد زیر گاوش و از شیر پُرَش میکند؛ سرم را به نشانهی تصدیق تکان میدهم مثل کسی که درس را فهمیده است، درس جنگ را. من، فلسطینی پخش و پلا بر چند قتل عامم. لخت و سلیت ایستادهام اینجا و زور میزنم شعرم را بکشم روی تنم بلکه زخمهام را بپوشاند.
#فلسطین
#داستان_فتواهایعاطفی
#نویسنده_خوانش_احسانعبدیپور
#روز_قدس
#پادکست
#پیشنهادی
قدس؛
خونبهایت...
ابتکاری خلاقانه از هنرمند #احسان_جعفرپیشه
با استفاده از از #هوش_مصنوعی
#فلسطین #قدس #طوفان_الاقصی
#رژیم_صهیونیستی #اسرائیل
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_مهدی_ادرکنی
_دکتر، بچهم زنده میمونه؟
+آره زنده میمونه.
_راست میگی یا داری دلداریم میدی؟
+الآن وقتِ دلداری دادن ندارم.
_پس من یه سر به خونه میزنم زود برمیگردم.
مرد رفت.
وقتی برگشت نه بچهای بود، نه دکتری و نه بیمارستانی.
#س_فتوحی
#تکنیک_سیزدهم
#فلسطین #طوفان_الاقصی
#بیمارستان_المعمدانی
براے دفاع از مردم مظلوم فلسطین لازم نیست مسلمان باشی بلکه اندکی آزاده باشی کافیست.
تویی که لال شدے، نداے " اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید" امامحسین علیهالسلام را نمیشنوے؟!!
امام زمان عجلاللهتعالیفرجه سرباز میخواد نه سربار.
طاهره میراحمدی
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
این روزها غزه چقدر شبیه کربلاست، بچهها علیاصغرند و مادرها رباب و خواهرها زینب.
طاهره میراحمدی
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غیرقابل_ترمیم
اول فلسطینیها به سرزمینهای اشغالی تجاوز کردن!
به کجا؟
سرزمینهای اشغالی
طاهره میراحمدی
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غیرقابل_ترمیم
باران و تلی از خاک
ابراهیم دستهای بیرمقش را درون خاک فرو کرد. همان جایی که آخرین بار برای صفیه لالایی خواند.
تلی از خاک روی هم تلنبار شده بود.
طاقت نیاورد. نمیشود این همه خرابی را با بیل مکانیکی که به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید، بردارند.
خودش دست به کار شد. با چشمان به خون نشسته اطراف را کاوید. میله آهنی که گوشه خرابه از خاک بیرون زده بود چشمش را گرفت.
رمقی در تن رنجورش نمانده بود؛ ولی انگار یکی با تمام قدرت او را میکشید.
میله را برداشت و شروع به زیرو رو کردن خاک کرد.
قبل از رسیدنِ خونِ پیشانی به روی چشمانش، با گوشهی پیراهنِ خاکی آن را پاک کرد.
امصفیه شوک زده، خیره به خانه ویران شدهشان نگاه میکرد. اشک از گوشه چشمان سیاهش به روی گونههای خاکی میغلتید و آبراهی گِلآلود را به راه انداخته بود.
لبهایِ خشک و سفید ابراهیم تکان میخورد و کسی را میخواند.
باران شدید شروع به باریدن کرد. سر را به سمت آسمان چرخاند.
بغضش ترکید. قطرات آب صورتش را شست. لبهایش تر شد. ناخودآگاه دهانش باز شد و چند قطره باران، تشنگی چندین ساعتهاش را فرو نشاند.
خاطرش به شب گذشته پرواز کرد. صفیه تشنه بود و درخواست آب کرد.
آبی در خانه نبود.
باید زودتر پیدایش کند تا باران بند نیامده است.
✍افراگل
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
نفوذ به عمق سرزمینهای اشغالی
به صورت تکتک بچهها که مشغول بازی بودند، نگاه کرد.
تا خواست چفیه را از اُمزینب بگیرد، او پیشدستی کرد و به دور گردنش انداخت.
لبخند روی لبهای ترکخوردهاش نشست.
لبهای امزینب هم سفید و ترک خورده بود.
قرار بود از منبع زیرزمینی سر خیابان چند دبه آب بیاورد؛ که برای مأموریت فراخوانده شد.
مثل دفعات قبل اُم زینب بیشتر از او بیقرار رسیدن به موقع او به ماموریت بود.
خم شد بند پوتینهایش را ببندد، باز دستی نرم و سرد، روی زبری دستانش نشست و زودتر از او بندها را در هم قلاب و گره زد.
وارد کوچه شد، چند ثانیه غرق صورت آرام و مهربان او شد.
با نشستن بوسه بر شانهاش به خود آمد.
برایش دست تکان داد.
با قدمهای استوار به سمت خیابان حرکت کرد، عملیات نفوذ به عمق سرزمینهای اشغالی را با خود مرور کرد.
وسط کوچه صدای شدید انفجار و موج آن، او را چند متر جلوتر پرت کرد.
گردوغُبار و شعله و دود جلوی دیدش را گرفت.
به هر زحمتی که بود دست به دیوار گرفت و از جا بلند شد. به ساختمانهای اطراف نگاه کرد. اثری از امزینب و لبخندش نبود.
فرصتی برای برگشت به عقب نداشت.
صدای امزینب در گوشش پیچید:
فیامانالله ابوعماد
✍ افراگل
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
خوابهای پارچهای.mp3
زمان:
حجم:
4.83M
🥀💔
چیک و چیک و چیک، صدای بارون
داره میباره از تو آسمون
شبنم میزنه رو گل و ریحون
خدای خوبم،
ممنونم ممنون...
پیوست متن امشب...
https://eitaa.com/istadegi/9620
https://eitaa.com/istadegi/9643
https://eitaa.com/istadegi/9619
#غزه #فلسطین
http://eitaa.com/istadegi
@Roye_mojetaaleiغزه نان ندارد.mp3
زمان:
حجم:
12.55M
#غزهنانندارد
نویسنده: مجتبی غفاری
💠 دهانش باز و بسته شد، هیچ صدایی از آن شنیده نمیشد اما چشمهایش التماس می کردند: غذا... غذا... من دارم از گرسنگی می میرم
#غزه
#فلسطین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Roye_mojetaalei
🌸 @anarstory