اول تاجش را برداشت
سکوت کرد
بعد چاقو را آرام روی پوستش کشید
سکوت کرد
دخترک دیگر صبر نداشت
چاقو را تا دسته فرو کرد
فقط آخ خفه ای گفت
وخون سرخی از قلب سفیدش روانه شد.
دخترک گرسنه لبخندی روی لب های سفیدش نشاند.
انار،این پادشاه فداکار،بی هیچ چشمداشتی،جانش را خرج لبخند دخترک فقیری کرده بود...
#مونوانار