eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
Selahselah: انار درونش چون مروارید سفید بود. دلش را باد خونین کرد. زمانی که خبر از کربلا آورد. 『عَیْن•حَـوْرآء²¹³』: نفس آخر ناله ی ولدیِ مادر را که شنید مولایش را برادر صدا زد... _برادر جان به سکینه سلام برسان، بگو شرمندگی مرا از پا درآورد ورنه عباس را تیر و نیزه قادر به کشتن نیستند... عٖؒـؒؔ🍀ـٰٰمٖؒـؒؔ✨ـٰٰاٖؒرٖؒ: بچه ها جان گرفتند وقتی که رقیه گفت: دلتان قرص بخوابید عمو می‌آید عمری ما را سید سرور خواندی چه شد اینبار برادر خواندی؟ Selahselah: دلم برای آب می‌سوزد حسرت لب هایش تا ابد به دل آب ماند. سقا سلطان ادب بود. شاهد آب است بپرس. درس ادبی از او گرفت که تا ابد فراموش نخواهد کرد. حالا فکر کن به در خانه‌ی سلطان ادب بروی ، حتی اگر بد هم باشی رسم ادب مهمان نوازی است. عٖؒـؒؔ🍀ـٰٰمٖؒـؒؔ✨ـٰٰاٖؒرٖؒ: شمر نعره میزد و خوشحال بود:غارتشان کنید،عباس از پا افتاد محمد و علی و فاطمه و حسن گریستند با اخا ادرک اخا عباس عِمران واقفی: آهای آسمان، خدّ التریب می‌دانی چیست؟ پ.ن گونه خاک‌آلود گودال قتلگاه همان سیاهچاله ‌ایست که نور می‌خورد فقط. آقابابایی: به النسوة البارزات که رسیدی، توقف کن عمو امشب برای پاسداری از اهل حرم بیدار است... پ.ن بانوان بیرون آمده از خیمه‌ها Selahselah: تنها سیاهچاله‌ای که نور خورد و تبدیل به خورشید ارض گشت. عِمران واقفی: آهای شن‌های کویر! مرمل بالدما می‌دانید چیست؟ جواهرنشان شده است تمام تمام پیکرش... Selahselah: بعد عباس مشکل بی‌خوابی حرمله‌ها حل شد انگار. منتظر سقا می‌مانم تا با پیاله‌ای از نور سیرابم کند. عِمران واقفی: و دلم گواهی می‌دهد. گواهی می‌دهد‌. نور در پشت کوه‌ها منتظر است. حجم عظیمی از نور. عینک‌های آفتابی به سوی نور خواهند شتافت. به سرزمین حجاز خواهیم رفت به همین زودی ها..از پشت کوفه مردانی بلندبالا و سینه سپر کرده می‌بینم...قدس آذین بسته خواهد شد...امپراطور جهان در راه است. دلم دارد گواهی می‌دهد. کوله و کفش‌کوه. و یک فلاکس می‌خواهم که فاصله پرواز تهران-اورشلیم چای را داغ نگه دارد. 🏴 sarab.ო 🏴: - شهادت را چند می‌فروشی کوفی؟ - هم وزن شمشیرم! . م توفیقی: تاریخ هی روی دکمه ی تکرار می زند ،ما بی چشم رو شدیم ،آدم نمی شویم عِمران واقفی: چه بگویم؟ تو بگو. دوربین راوی را کنار فرات بکارم یا کنار نخل ها؟ تیرهای به پرواز درآمده را دیده ای؟ پرندگانی تیزبال برای برخورد به امیدِ خیمه ها...